آدم دیگه آدم نیست یه حیوونه
اصلا ازحیوون هم بدتر وپستتره
آدم از یزید إمام حسین کش هم پستتره
یزید عاشق زن شوهردارشد وگفت اشکالی داره واون اشکال شوهرداربودنشه ونقشه کشید که ازشوهرش جدابشه بعد بره به عشقش برسه ولی آدمهای این دوره پستترازیزید شدند همشون متاهلند ودنبال یه متاهل دیگه راه میفتند
هروقت یه ناراحتی پیش میاد میگم مگه بدترازاین هم میشه
اره هربار بدتراز باره قبله
خوشحالیم برای جداشدنه زودتر زود از بین میره
رفتیم مشاوره بماند که ادم چجوری دست پیش گرفت پس نیفته وچقدر جوری حرف زد که انگار من خطای زشتی کردم که اون نمیتونه به هیچ عنوان ببخشه ومشاور میگفت به من که بیاهمه چی روبه خاطر بچه ات فراموش کن تا اشتیتون بدم تموم بشه
اینهمه روضه خوندم که راحت ازکنار خیانت رد بشند انگار این جمله اش یه دیکته بود برای رفع تکلیف شرعی وگرنه خودشم گفت این ادم بازم خیانت میکنه
وادم که صداشو برده بود بالا من بازنی که اعتماد واحترام نداره زندگی نمیکنم انگار من عاشق وشیفته اشم
مشاوره گفت برید یکشنبه بیایید توافق کنید سرمهریه تا زودتر جدابشید
رفتیم پارک بابچه که هم اون بازی کنه هم مامثلا حرف بزنیم
اونجا هم بهم توهین کرد ولی بازم سریه چیزی توافق کردیم وقتی برگشتیم چندساعت بعدش زنگ زد دارم بقیه رختخوابها رومیارم حرفه نوشتن توافق نامه شد زد زیر همه چی گفت حتی اون یه دونگ که بهت دادیم روهم نمیدیم وبرو شکایت برگه ارزشی نداره تازه مادرمیگه من امضاش نکردم گفتم ازبس مادر نامسلمانه بعد که اومد بهش گفتم اشکالی نداره منم میام سرخونه زندگیم وهمونجا میشینم مهریه ام روازت میگیرم اونم گفت کجا میای بیخود میای اگه اومدی من طلاقت میدم گفتم ببین میام یانه
ازدادگاه پیام اومد برای نفقه
رفتم نظر کارشناسی رو داده بودند همون قبلیه روتایید کرده بودند تازه فهمیدم اقا خواسته برای دوتاییمون ۳۰۰بده
خوشحال شدم که نقشه هاش بهم ریخت
عصرهمون روز بابابا رفتم خونه
ایناروهمه روخلاصه میگم چون واقعا یاداوریش اذیتم میکنه
بماند که چقدر حرف بارم کرد که به اجازه کی اومدی بعد تهدیدم کرد که به زور باهات رابطه برقرارمیکنم اینقدرشب اول استرس گرفتم که تبخال زد به چه بزرگی
هرروز دوبارکارتون میاورد که زود باش وسایلتوجمع کن گفتم بذارجمع کنم که خونه خالی بشه بفهمه وسیله خاصی نداره وقتی من برم دراتاقشم قفل کرده بود حتی شبها که میخوابید تواتاق هی میومد چک میکرد چی برداشتم چی برنداشتم وهی تهدیدمیکرد مبادا دست به وسایل من بزنی
ازغذا که خبری نبود حتی پتو نداد که شب روبچه اش بندازم بابا برامون غذا میاره
پول هم که نمیده
مدام هم رواعصابم میره دیروز بحثمون شد اخرش کتکم زد حالمواقعا بدشد حال روحی افتضاحی داشتم ودارم
الانم تواتوبوسم که برم برای مشاوره اون بچه روبرده یعنی پارک
فقط تا من رسیدم یوهو دوید طرف تلفن حافظه تلفن روپاک کرد بعدهم درهمه کمدها واتاقشو قفل کرد
وقتی هم میره تواتاق مودم و اینترنتش روشنه تا چندساعت
حواسش نیست منم رمزشو دارم
بهش میگم پول بده میخوام برم مشاوره میگه به من چه میگم وقتی برمیگردم شبه میگه بااتوبوس بیا
گفتم الهی ماشینت به سرت سیاه بشه میگم الهی بمیری
میگه الانم مرده ام
میگم هروقت مردی تا یک هفته خوشحالی میکنم میگم اونموقع که مردی میپرسند ادم خوبی بود همونجا ابروت رو میبرم
خونه اینقدر کثیف وبه هم ریخته است هرچی میخوره همونجا میریزه
بهش میگم جمع کن بخاطر بچه خودت که تواشغالدونی بزرگ نشه میگه نمیخوام میخوام کثیف باشه
هرچی میشه میره تواتاقش وقتی برمیگرده مثل یه سگ هارمیشه
اصلا زبونم لال شد.خدا بگم چی کارش کنه.طفل معصوم رو از دستش نجات بده تو رو خدا
حواجان بد نیست که برگشتی حالا بهردلیل مطمئنا کلی حالش گرفته شده ... ولی اصلا اصلا باهاش کل کل نکن.. خیلی عذر میخام اینو میگم ولی مثل یه حیوون خونگی بهش نگاه کن همین .اگه جاییت کبود و .. شد برو پزشک قانونی یا حتی 110 زنگ بزن تا بیان صورتجلسه کنن اینا همش تو دادگاه بر علیهش هست... خدا بهت صبر بده. کار خوبی میکنی مواظب بچه ات هستی اون دستت امانته و هیچکس دلسوزی مادرو نداره... مادر شوهرت عجب موجودیه ها!!
حالش که خیلی گرفته شد به خونم تشنه است.اتفاقا رفتم شکایت منتظرم تا نوبتمون بشه لعنت به این دادگاهها .ممنون دعام کن.مادرشوهرم فقط ظاهرش ام المومنینه وگرنه مثل یه ماره که چنبره زده روی مال
سلام پستت دردناک بود
دادگاه خواسته برگردی خونه خودت ؟
اون بد رفتاری می کنه که بری متاسفم که مواظب بچه ش هستی بارها بهت گفتن بچه رو بهش بده ممکنه بگی بهش بی توجه الان چون شما هستی اینطوری رفتار می کنه اگه نباشی بیشتر مواظب ش هست
سلام.نه دادگاه نخواسته خودم برگشتم تا اذیتش کنم حقمو بده.نه واقعا نسبت به بچه بیخیاله دلسوزی نداره باخودش بردوبعد که اوردش بچه دستشو کرده بود لای در وتاول زده بود من واقعا نگران بچه ام هستم.م یدونم که شماها چی میگین ولی دلم طاقت نمیاره