تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

اولین پست

سلام به همه حواهای سرزمینم


(زندگی پر از سختی من تموم شد والان در بهترین روزهام زنده ام وزنده نفس می کشم جرات داشته باشید تغییر کنیداین وبلاگ تمام سختی های زندگی قبلیمه ولی میگذارم یادگاری باشه الان برای روزهای خوبم وبلاگ جدید باز کردم

 حوای آدم (blogsky.com)  شاید اینجا فقط از دادگاهم با عادم بنویسم )

الهی دلتون به آدم وفاداری گره خورده باشه که قدر احساستون رو بدونه

سه سال نوشتن تو پرشین بلاگ وتو یه لحظه خراب شدنش برام سخت بود اصلا قرو قاطی شده ناجور تمام خاطرات خوب وبدم نمیدونم میشه از باقیمانده اش چیزی رو اینجا انتقال بدم یانه به هرحال سعی ام رو میکنم البته اگه پسر گلم بذاره

خوبی این انتقال اینه که شاید بتونم بدون رمز وبا جرات بیشتری بنویسم


اینجا خونه ی دلمه یه حوا با جناب آدمش که همسر گرام باشند وگل پسرمون یاشایدهمون هابیل ما البته اقای ادم یک عدد قابیل هم داره از ازدواج اولش اینا همه اسم اند نه قصد توهین دارم نه قصدنعوذ بالله شبیه سازی منم برای خودم اعتقاداتی دارم که نمیخوام به دین ومذهبم هیچ توهینی بشه منتها این دنیا پراست از ادم وحوا وهابیل وقابیلشون


پسری هنوز دوسالش نشده واقای قابیل خان هم سیزده سالشه که خوشبختانه البته ازنظرمن دیگه پیش ما نیست وکنارمادرش زندگی میکنه

اینم بگم که من زن دوم نیستم بااینکه ازدواج دوم اقای ادم بودم وچندسال بعداز جدایی از همسراولش به طورسنتی وارد زندگیش شدم اونم به واسطه اشنایی کوچیکی باخواهرش.

نمیدونم چقدر ازاین شش هفت سال زندگیم رو بتونم انتقال بدم اینجا اگه کسی هست که کمکم کنه ممنون میشم


قابل توجه دوستان مجازی فقط به خانمهایی که بشناسم ویا وبلاگ داشته باشند رمز میدم به هیچ یک از اقایان باکمال احترام رمز نمیدم لطفا درخواست گرفتن رمز نداشته باشند.

وبلاگ جدید

روزهای جدیدم اینجا می نویسم 

حوای آدم (blogsky.com)

دلم میخواد تا میشه اونجا از عادم ننویسم 

ولی اینجا رو یادگاری نگه میدارم شاید از دادگاهها م اینجا بنویسم 

هنوز دوتا دادگاه دارم 

فقط دعام کنید .

عادم همچنان عوضی ترین موجود پیش چشمم هست

عادم همچنان عوضی ترین موجود پیش چشمم هست
دادگاه یه دونگ خونه بود یادتونه ؟
بعد از یک سال با 25تا دستور جور وواجور از دادگاه تجدید نظر رای قطعی گرفت به نفع من 
رفتم بگذارم اجرا 
دیدم میگند پرونده دوباره برگشته تجدید نظر ویه مشکلی پیش اومده 
خواهان من بودم خوانده عادم حرفی از مادر عادم نبود 
یوهویی مادر عادم رفته رو همون پرونده همون شعبه تجدید نظر شکایت گذاشته که خونه ماله منه ودوباره داستانهای تکراری ولی اینبار وکیل گرفتند از فلان ارگان که دیگه حالم داره بهم میخوره از پخش لطف وعنایتشون 
پول بیت المال میره برای این کارا
قاضی وقت نظارت گذاشته بود برای مهر 1401چند روز بعدش پیامکش  اومد که برای اخر شهریور جلسه گذاشتند 
فکر کنم بدون شرح باشه بهتره 
خیلی هم خیلی جاها بی در وپیکره 
متنفرم از عادم وفک وفامیلهای متظاهر به اسلامشون 


سلامی دوباره

سلام به دوستای با معرفت خودم 

سر جابجا شدنم دور شدم از وبلاگ 

رمزشم یادم رفته بود 

الانم رمزشو نمیدونم کامپیوتر رو به نت وصل کردم ‌‌‌‌‌توش ذخیره بود  چون روی گوشیوروی لپ تاپ سیو نبود الان دزدکی کامپیوتر رو جابجا کردم که بتونم به وای فای متصل بشم بعد از اینکه کارم تموم شد باید برش گردونم سر جاش 

چون پسری توی ترک هست خخخ بالاخره تونستم از لپ تاپ وگوشی جداش کنم 

ولی کامپیوتر چون تو اتاق  به نت وصل نمیشه گاهی یک ساعت میره سرش که مشکلی نیست 

مشکلات همیشه هست مدلش عوض میشه واینکه اادمها. صبورتر میشند 

به غقب که نگاه می کنم خیلی سخت گذشته ولی دیگه خودپمو شماتت نمی کنم چ ا کم صبرم 

کی گفته کم صبرم خیلی هم خیلی جاها صبوری کردم وگذشتم از خیلی چیزها 

سعی می کنم به گذشته هرچند دیروز باشه کمتر فکر کنم ازبس تو مغزم دوران میکرد اینهمه درد ومرض به جونم افتاده بود دیر فهمیدم ولی بالاخره فهمیدم .

اگه پسری بیدار نشه میام پست بعد رو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مینویسم 



نظر بدید

دوستای خوبم 

لطفا نظر بدید 

اولین پستم رو عوض کنم یا وبلاگم رو عوض کنم کلا کوچ کنم برم جای دیگه البته اینجا رو دوست دارم نظر خودم روی عوض کردن پست اوله شما هم نظر بدید خوشحال میشم 

خونه جدید فصل جدید

چقدر حرف برای گفتن دارم 

اول اینکه از تو خونه خودم دارم این پست رو میذارم 

هنوز نصف از خونه رو هواست 

فردا دادگاه دارم بابت نفقه عقب افتاده  پسری 

دیگه هیچ پیام وتلفنی بابت نفقه پسری نمیدم حساب رو براین گذاشتم که باباش مرده ولی از حقشم نمیگذرم میرم دادگاه حقو دادند دادند ندادند هم خدایی هست بسه دیگه گدایی کردن 

اقای امید هم دیگه بلاکش کردم دیدم این یه رابطه نادرسته مثلا چی که پسری باهاش حرف بزنه چشم انتظارش باشه منم که حسی ندارم ،ایشونم تا ابد ودهر درسشو بخونه یه زن نیاز به یه حامی داره نه کسی که هر چند ماه یبار بیاد سوک سوک کنه وبره .برای خودم ارزش قائل میشم وتمام .حالا فلان پروفسور ابراز علاقه کرده که کرده این رابطه سالم نیست عین اب تو هاون کوبیدنه .

یوهویی معلوم نشد چی شد هوس کار خیر به سرم زد وپول جمع کردم برای یه بنده خدایی یخچال خریدیم البته ناگفته نمانه چند تایی از شماها هم سهیم شدید واقعا خوشحالم کردید خیلی خیلی ،واینکه اون خانم هربار یه پیامک میزنه ودعا گوی همه اتون هست باورم نمیشه اینقدر خوشحال شده .منتها سخته این کارها واقعا خدا قوت به اونایی که از این کارهای خیر می کنند .خیلی سخته اونم بااخلاق من ،به هرکسی که توی مخاطب گوشیم بود پیامک دادم تاحالا از پدرمم پول تو جیبی نخواسته بودم همیشه خودش داده بود برای همین سختم بود از کسی کمک بخوام ولیچون ماله یکی دیگه بود تونستم حرفشو بزنم ولی فکر نکنم دیگه بتونم خارج از توانمه 

واما خونه جدید دارم باب میل خودم میچینمش 

خیلی چیزا کمه ولی دونه دونه مطمئنم که جورش می کنم 

بزرگترین مشکلم فعلا پسریه ومدرسه اش 

الان که حضوری شده ودیگه معلمش انلاین کار نمیکنه به مدرسه خودش خیلی دورم اینجا هم ثبت نامش نمی کنند میگند دوماه گذشته از سال وجا نداریم اموزش پرورش هم که حرفشو نزنم بهتره 

فقط لطف کردند اجازه دادند تو خونه خودم باهاش کار کنم وفقط برای امتحان ببرمش 

این کارو خراب کرد نظم رو به هم زد ودوباره مشکل دارم با پسری 


خونه ای که خریدم یه اپارتمانه 16سال ساخته وتنها چیزی که بهش توجه نکرده بودم پوسیدگی لوله ها بود 

همون چند روز اول با پکیج مشکل پیدا کردم ،صاحبخونه از سال 97دیگه سرویسش نکرده بود بعدم شوفاژها شروع داد به اب دادن وچند باری وسایلم خیس شد 

پکیج تاحالا یک میلیون خرجش شده البته هنوز نتونستم سرویسش کنم اون ماله ماه بعده چون حقوقم ته کشید .

ولی شوفاژها تازه متوجه شدم لوله کشیش پوسیده فعلا سرهم بندی شد تا بتونم پول جور کنم خرجش بالای ده میلیونه 

اینم از فواید خونه ام 

همسایه ها هم نمیگند کی تو این خونه اومده البته بهتر فعلا درگیر مشکلاتمم ولی مدیرجدید  ساختمان رو نمیدونم کیه 

احتمالا دوسه ماه دیگه بیفتم رو روال عادی 

فکر میکنم روی فروردین باید حساب باز کنم 

معده درد گرفتم از دست پسری 

اهان راستی تولد پیامبر رفتم شیرینی خریدم وبا مامانم آشتی کردم 

،تمام وسایلم رو خودم جمع کردم دوشبانه روز تا صبح نخوابیدم که بعدا سرگیجه گرفتم فقط روز اخر بابا وداداشم اومدند نظارت که کار گرا وسایل رو بار بزنند ازاونطرف هم خالی کنند 

خیلی سختم بود ولی چند شب هم اونطرف بیدار موندم تا وسیله های اشپزخانه وپذیرایی رو بچینم هنوز نصف اتاق پسری واتاق خودم هم کامل مونده 

مامانم به قول خودش فرش خریده برای خودش بعدا از حقوقم پسش بدم فرش هم نه گلیم 

داداشم هم به جای منزل مبارکی پول تمیز کار دار برای خونه 550

البته اصلا راضی نبودم از. تمیزکاره .اینم بگم که 471000تومان فقط پول شوینده دادم .عجب روزگاری شده خدا به خیر بگذرونه .واقعا پولمون بی ارزشه .

بابا هم دومیلیون کنار گذاشته گفته وقتی خواستی مبل بخری اینو میدم بذار روش برای منزل مبارکی .

کسی دیگه هم که ندارم  

البته چندتا از دوستام گفتند میاند ولی هم خونه کامل چیده نشده هم دستم خالیه .بالاخره خشک وخالی که نمیشه هنوز هم چند تا وسیله ضروری ندارم بهشون گفتم انشالله ماه دیگه .

توصیه میکنم هرکجا هستید با هر نوع زندگی با هر ابهتی وعظمت واحترامی که تو خونه خودتون دارید ،مستقل باشید حتی اگه کار نمی کنید پس انداز یواشکی داشته باشید که هیچ احدی ندونه ،خیلی کارها رو تجربه کنید خدای نکرده یه موقع توی یه شرایطی مجبور میشید تنهایی هرکاری بکنید وهیچ کسی اطرافتون نیست از لحاظ بدنی به خودتون برسید تا ورزیده باشید یه موقع تنهایی مجبور میشید وسایل سنگین جابجا کنید راه زیاد برید از پله ها هزار بار بالا وپایین برید .حتی اگه پولدارید پولتونو دخل وخرجتونو مدیریت کنید یه جایی دنیا خیلی بی رحم میشه ومجبورید نون خشک بخورید حتی مجبور میشید به بچه ناز پروردتون همونو بدید بخوره 

فقط به عنوان یه زن ورزیده بشید تو همه چیز ،همه کاری رو تجربه کنید که اگه یه روزی مجبور شدید تو سختترین شرایط تنهایی پیش برید ازپا نیفتید .

همه راحتی ها همیشگی نیستند .وهمیشه بالاتر سیاهی بازهم رنگیه که غافلگیرتون میکنه .

برای فردا دعام کنید .مرسی که هستید .









خبرهای خوب

سلام  گل مخاطبهای خوبم 

ممنون که با معرفتید با همه ی بی وفایی های من بازم اینجا سر میزنید 

کلاس انلاین پسری خیلی چیزها رو تغییر داد 

خیلی اذیت شدم 

مامانم خیلی دخالت می کرد هنوزم میکنه 

از دنیا سیر شده بودم 

ولی بالاخره  این مشکل رو هم ضربه فنی کردم 

الان داره رو به پیشرفت قدم برمیدارم  باید به خودم جایزه بدم 

از یه نفر شنیدم میگفت هرچی هست حتی نمک غذات اگه کمه شبها قبل خواب بخدا بگو بعد از چند شب معجزه اشو میبینی 

ومن  هم معجزه اشو دیدم 

قبلا ذکر می گفتم وقران میخوندم ولی  این دردودل وخواستن بی مقدمه هم اثر کرد 

ازاون موقع به بعد زندگیم واقعا روبه ارامش پیشرفت 

مامانم دوباره شروع کرده بود منو بذاره تو لیست و پای خواستگار رو باز کنه یه بگو مگوی شدید شد ونه محکمگفتم هم به‌پدرم هم به مادرم مادرم که شیرشو بهم حروم کرد پدرمم  تحت سلطه مامانم رفتارش تغییر کرد و گفت وقتی 4سال مجانینشستی تو خونه حق نداری حرف بزنی 

من تحمل اذیتهای مادرم رو دارم ولی تحمل این رفتار پدرمو نداشتم 

دقیقا دوهفته است با هم حرف نزدیم  به اب واتیش زدم خونه ام رو فروختم 

خودم وپسری میرفتیم فولادشهر فکر کنین تو مسیر کلاس انلاین داشت. 

یکبار گذاشتمش پیش مادر یکی از همکلاسیش فرداش گفت برای داداشم می خوام ازت خواستگاری کنم ،مگه میشه به همین زودی گفتم پسری رو دنبال خودم ببرم بهتره تا برند رو اعصابم 

البته بگم اگه موردهایی بود که با ارزوم میخوند شاید بهشون فکر می کردم. ولی نبودند. 

بازهم خودم وبه اب واتیش زدم 

دوتا اپارتمان پیدا کردم یکی یه خیابون نزدیک خونه مامانم که محله اش عالی بود ویکی هم تو محله داداشم اینا 

با رفتار پدر مادرم بهتر دیدم ازشون فاصله داشته باشم 

باورتون نمیشه خدا چطوری همه رو برام جور کرد 

خیلی ترسیده بودم که جور نشه حتی یه چیز غیر قابل باور زن داداشم طلاهاشو اورد کفت نگران نباش تو باعث شدی ما خونه دار بشیم منم میخوام جبران کنم شب قبل که بریم پای معامله کلی از خدا خواستم کاری کنه که یک ریال از کسی قرض نگیرم در کمال ناباوری طلاهایی. که تیکه تیکه برای پسری جمع کرده بودم  رو که بردم طلا فروشی دوبرابر وزنی بود که فکر می کردم 

اونموقع حال عجیبی داشتم خدا رو جلوی چشمم دیدم 

این‌وسط یه اتفاق دیگه افتاده بود 

داداشم حکم جلب شریکش رو گرفته بود وکیلش زنگ زد که بیا پول بگیر برو رضایت بده 

داداشم رفت گرفت وگفت نمی خواد بری طلا فروشی بفروششون بده من من بالاتر ازت می خرم چون نو هستند ومن قصد داشتم بخرم مجبور بودم دستمزد بدم 

خلاصه اینکه صد میلیون موند از پول خونه که نداشتم  وام وسهامم بودولی زمان می خواست 

عجیب صاحبخونه راضی شد گفت چک بدید 

البته یه خورده هم تغییر عقیده میداد 

توی چک جورکردن خیلی اذیت شدم 

داداشم به بابام زنگ زد ولی بخاطر رفتار مامانم بابام گوشی رو قطع کرده ودیگه کلا باداداشمم قهر کردن. 

برای اولین بار به دوستام رو زدم البته خیلی خجالت کشیدم 

خیلی هم ناامید بودم 

در عرض یک ربع همه اشون پیام دادند فقط بگو کجا بیاییم چک بدیم   من خدا رو تو همه این اتفاقها دیدم باورم نمیشد 

البته میدونستم با معرفتند ولی چک دادن تو اینروزها سخته 

اخرشم داداشم گفت به دوستم گفتم بیاد اونم اومد وچک داد 

البته خونه رو تحویل ندادند تا اون چک پاس بشه بعد 

ولی بالاخره من توی اصفهان خونه خریدم 

یه خونه 90متری با دوتا اتاق خواب 

داداشم هم نزدیکمه 

واز شب ونصف شبم نگران نیستم 

خدا خیلی هوامو داشت ومنه بنده غر غرو به عرشرسید 

عین یه معجزه 

انگار عزیز دردونه خدا شدم 

هرچی سنگ بود رو راحت برداشت برام 

سردرد هام وغمبادم ازبین رفت 

روی ابرها بودم 

حالا این وسط استاد امید بعد سه ماه زنگ زد 

ودیگه همه چی کامل شد برای شاد شدنم 

بازهم به خودم میگم استاد دست نیافتنیه ولی حرف نامربوطی نیست که نگرانش باشم  قرار نیست دستم برنه وبره 

همین تلفنش  خیلی برام ارزش داشت البته تو اسکایپ حرف زدیم 

به‌خودم قول داده بودم تا قبل از تولدم خونه دار بشم که شدم 

دعا کنین با وضعیت بورس بتونم سهامم رو نقد کنم 

باورم نمیشه من حوای چهار سال پیشم من کجا واون کجا 

به خودم تو اینه نگاه می کنم به تارهای سفید موهام ومیگم این تار موها سند همه زجرهامه ولی بزرگ شدم 

وقتی بچه بودم 

همیشه فکر می کردم  دخترهای18ساله خیلی بزرگند وخانومندولی هیچ وقت به اون 18سالگی نرسیدم 

ولی الان تو استانه 36سالگیم حسمیکنم 18سالم شده 

من خانوم شدم بزرگ شدم 

فردا تولد 18سالگیمه