تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

بازم اعسار

فردا بازم دادگاه اعسار

میفهمم چرا یه عده زن طلاق گرفته گرفتند تو راه خلاف و خودشون باعث از هم پاشیدن یه زندگی دیگه میشند 

خدا لعنت کنه همه اون منافقایی که به اسم اسلام  حکومت میکنند تا به گند بکشند همه چی رو 

حالم به هم میخوره از همشون 

کدومشون از حال من  وامثال من خبر دارند 

کاش امام زمان  ظهور کنه جمع کنه بساط شکم بارگی اینها رو 


غمباد مزخرف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یوهویی

گلو درد شدید دارم امشب دوساعته نمیتونم حرف بزنم 

فکر نکنم این دفعه غمباد باشه 



سرگیجه

از کمبود خواب سرگیجه گرفتم این دوروز 

یه شب حالم بد شد خودشون فهمیدند من 12 ساعت پشت سرهم کار کردم وشب دیگه بی حال شدم 

به تکاپو افتادند بین گزینه هاشون بالاخره یکی رو استخدام کردند 

من هنوز قرارداد امضانکردم

روزهای سختی گذشت اعتماد به نفسم خیلی اضافه شده به راحتی باارباب رجوع کنار میام ولی امان از وقتی که با ثبت شکایت روبرو بشم هنوز زبونشو ندارم که محترمانه ادمی که بیخودی حرف میزنه رو بشونمش سر جاش 

چون مدیر پروژه قبلی مرد بود والتن شده یه زن یعنی من تغییراتی ایجاد شد که خودشون هم پیش بینی می کردند ومن تازه میفهمم چقدر مردها سست عنصرند حتی وقتی قصد وغرض نداری وفقط برای کار باهاشون درارتباطی

زودتر هم قبول مسئولیت می کنند 

. کارشناس دادگستری بالاخره دوروز پیش ازبس زنگ زدم اومد یه پیرمرد هفتاد ساله که به املاکی شبیه بود نه کارشناس تا ناکجا اباد خونه رو دید هر دوطبقه رو انگار دنبال یه مدرک میگشت من تعجب کردم که چرا مثل کارشناسهای قبلی حرف از پول اژانس وحق الزحمه اضافه نکرد ولی وقتی خواست بره یه پلاستیک  از انبار عطاری مامان اینا دستش بود ورفت 

که البته خودم حسابشون کردم 

عملا در روز یکبار در حد دودقیقه به بالا سر میزنم اینطوری کمتر بخاطر کارم بهم چیز میگند ولی هنوز مامانم ول کن نیست 

قراره بخشی از حساب کتابهارو هم من انجام بدم که امروز برای اموزش حساب کتاب اخر ماه رفتم دفتر اونم از 6صبح

یعنی الان دارم غش میکنم 

عادم اینقدر عوضی بازی دراورده که دلم نمیخواد در موردش حرف بزنم با حرفاش کاری کرد بعد از مدتها به هق هق بیفتم

میام میگم مجدد 

کامنت ها رو میام تایید میکنم الان فورس باید برم اماده شم برای کار 

ارتقا شغلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بدون پسری

این دفعه سومه که تنهام نه پشری پیشمه نه بابا مامان 

همیشه دوست داشتم تنها باشم ولی فهمیدم تنهایی چیز خوبی نیست خصوصا بدون پسری 

الان که دارم مینویسم بغضم شکست بالاخره اشکهام اومدند وامشب از غمباد خبری نیست

همین امشبه فردا پسری میاد 

ولی امشب مثل صد سال میگذره 

عجیبه 

ازوقتی داداشم به عادم گفته دیگه قید بچه رو بزن پنجشنبه ها میبرتش پیش خودش 

نگرانم 

خیلی نگرانشم 

خدایا خودت مواظبش باش