این روزها زیادی کم حرف شدم ازمنه پرحرف این خیلی بعید بود دلم میخواد هرچی این چندروز بهم گذشته روبنویسیم
خلاصه اش رومینویسیم نمیدونم چرا دستم نمیره ریزش روبنویسیم دستم هم سنگین شده
دیروز دوباره سر بردن بچه بحثمون شد
خودش چندروز پیش گفت بیا وسایلت روببر فعلا سرماخوردیم نمیتونیم اما ازاونروز تاحالا اعصابم بهم ریخته دیگه حوصله شیطونیهای پسری روندارم همش دلم میخواد بخوابم وتو خودم باشم مامان بدی شدم عذاب وجدان هم بهش اضافه شده
امروز رفتم واحد معاضدت که راهنمایی بخوام برای اعتراض روبحث اجرت المثل که وکیله بهم گفت اجرت المثل اغلب توطلاق توافقی اتفاق میفته واون موقع که مرد خودش تقاضای طلاق بده
حالا فردا برم ببینم چی میشه
بامامانمم بحثم شد دوباره نفرینم کرد دوباره ازنقطه ضعفم استفاده کرد اینکه همیشه برای خاتمه دادن به دعوا حرفش روگوش میدم واخرشم ضرر میکنم بعدهم مامانم میگه توحرفمو گوش ندادی دیوونه ام میکنه
خیلی احساس بی پناهی میکنم
امروز سرقبر بابا رکن الدین رفتم بعدم رفتم گلستان شهدا به برادرآدم گله کردم واومدم خونه وکلی بحث که بیاببین بچه ات چقدر خونه رو ریخته پاشیده
وکیله بهم گفته بود شش ماه دیگه هم دفترثبت اسناد کارداره بعدش دوسالی باید تودادگاه تقاضای مهریه بکنی تازه بعدش بری تقاضای طلاق بکنی وچرا باهاش توافق نکردی که عمروجوونیت تودادگاه هدرنره مامانم تاشنید گفت ماکه عجله نداریم اصلا نرودادگاه بشین دوسال توخونه تا خودش خسته بشه بیاد طلاقت بده
سرهمین چیز بحثمون شد
الانم کلی دلم گرفته مثل تمام این چندماه البته امروز کلی روخودم کارکردم تابتونم باپسری بازی کنم موفق هم بودم
دلم یه استراحت میخواد
کاش مامانم لااقل دست ازسرم برمیداشت چرافکرمیکنند بیشترازمن اززندگیم سردرمیارند
اخرنوشت :اینقدرتو عالم غصه هام بودم که تادیشب نمیدونستم امروزتعطیل رسمیه عیدهمگی مبارک والتماس دعا
حق داری عزیزم توی این اوضاع آدم گاهی حوصله خودشم نداره...
مامانتم که یه ذره رعایت نمیکنه.