پسری هنوز مریضه
براش نذر کردم
بغض دارم دارم خفه میشم
خدایا شکرت
وعده عدالت دادی من ازت تحقق وعده اتو میخوام
تنها ذاتی هستی که دروغ در وجودت راهی نداره
درسته مادرم ومادر تا سختی نکشه بهشت زیر پاش نیست و...ولی خارج ازتموم این حرفای خوشگل خوشگل دلم شکسته
مگه میشه همه رفاه وازادی ماله عادم باشه همه سختی ها ماله من بعد هم بچه از اب وگل که دراومد دودستی کادوپیچ تو سینی نقره بدمش دست عادم
هم تو بارداریم تنهام گذاشت هم تو نوزادیش هم الان که اصلا کمکشو نمیخوام فقط دردسر درست نکنه
یه بچه چهارساله چی سرش میشه که یه عادم احمق برای خودشیرینی وجذب محبت بچه اش دقیقا همون چیزهایی که بچه بهش الرژی داره واتفاقا خیلی خوشمزه است بهش بده تا بگه مثلا بابای خوبیه
روز وشبم رو نمیفهمم
دکتر گفته بود اگه شش ماه مواظبش باشید وهرچیزی حساسیت داره بهش ندید بیماریش ازبین میره وحالا من موندم وبچه ای که اینقدر ضعیف شده
بچه رو بغل میگیرم شبیه میبرمش دکتر
بچه ها اکثرا بغل پدرشون هستند یا اگه بغل مادرشونند پدری همراهشون هست
اینقدراشوبم که متوجه نمیشم الان چرامن تنهام چرا بابا رو بیدار نکردم بیاد دنبالم فقط نگران حال بچه بودم
اخه اونم صدا بزنم که چی بشه یه پیرمرد 64ساله تاکی باید مایه زحمتش باشم خودم کم بود بچه امم اضافه شد
خدایا شکرت که پسر دارم شکرت که بچه دارم شکرت که قرار مرد زندگیم بشه ولی یه روزی این پسری هم باید بذاره بره دنبال زندگی وخوشبختیش اونوقت من میمونم وتنهاییم
بدبختی که شاخ ودم نداره
من قوی شدم قوی تر از همیشه ولی هرکاری کنم یه جایی یه چیزی کمه که هروقت یادش میفتم بغض میکنم
نمیخوام مرد باشم نمیخوام مرد زندگیم خودم باشم اگه مرد بودن به اینیه که این چند سال دیدم خانم بودن خودم بهتره
گرچه اینقدر زن تو زندگیم کثافت کاری کرده که دید خوبی هم به خانم بودن ندارم
خدایا کاش امشب میتونستم سر بذارم روی دامنت وبغضم رو خالی کنم تودست بکشی روی سرم وبگی حوا تا خداتو داری غم نداشته باش
خودم پشت وپناهتم
خودم هستم نمیذارم هیچ مردی ازاین به بعد بهت توهین کنه
خودم هستم نگران تربیت بچه ات نباش
خودم هستم نگران غذای فرداشبت نباش
خودم هستم نگران طاق بالاسرت نباش
خودم هستم نگران تنهاییات نباش
پی نوشت :چی تو دل حواهای بی ادم میگذره بعد یکی میاد میگه راه درمانش ترویج چند همسریه
یعنی دلمم نمیاد برای خواهر مادرش دعا کنم دردورنج منو بکشند
من چی میگم اینا چی برداشت می کنند .
خدا هممونو هدایت کنه .تقصیرنداریم از ماست که برماست.
حواست باشه جلو بچه از باباش بد نگی یا جلوی اون باهاش دعوا نکنی که تو روحیه اش اثر بد میزاره. حتی سعی کن محبت باباش تو دلش حفظ بشه که اگه یه روزی قرار شد پیشش بمونه راحت تر قبولش کنه. حوا الانشو نبین بچه به 7سالگی میرسه خیلی پخته تر میشه و راحت تر سازگار میشه. حق داری نگرانش باشی میدونم مادری و هزار فکر وخیال داری ولی توکلت بخدا باشه خیلی غرق مسائل نیومده منفی نشو. همه پیش بینیات منفی نباشه. انشالا که بخوبی این روزاتم تموم میشه خانمی
حتی تصور اینکه بره پیش باباش هم اذیتم میکنه .عادم به این نامردی بچه روببره پیش خودش روزو شب ندارم مطمینم .انگار بچه اتو پیش گرگ بذاری
حوای عزیزم خیلی خوبه که حرف ها و ناراحتیاتو اینجا خالی میکنی. احساس میکنم بخاطر روزای بدی که داشتی آینده نیومده رو هم برات مثل گذشته تلخت تصور میکنی ..همین خودش باعث نا امیدیت میشه. غصه روزای آینده رو کهتا بیاد هزار چرخ میزنه نخور .. مگه نمیگن از این ستون به ستون دیگه فرجه ..فکر کن بچه هایی که نه پدر داشتن و نه مادر ولی آینده شون خیلی عالی بوده .. شکر خدا که پسر شما وضعیتش خیلی بهتره .. ازش پرسیدی نظرش راجب باباش چیه؟ اگه گفت دوستش داره بدون نصف ناراحتیات الکیه و برخلاف انتظاراتت از همسرت اون تونسته نقش پدریشو در حد توقعات پسرش خوب برآورده کنه........ برات روزای خوب و شیرینی رو آرزومندم . این روزها میگذره ها زیاد بخودت سخت نگیر. مهم ترین نعمت و خوشبختیت داشتن سلامتیه حواست باشه صرف نداشتن همسر زندگی خودتو باخته فرض نکنی
همه نگرانیم بابت پسرمه نه خودم .اتفاقا وقتی عادم زنگ میزنه باهاش حرف نمیزنه میگه دوستش ندارم اون بابای همسایه هاست بابای من نیست .اره نباید غصه اینده رو بخورم ولی یه جاهایی بهم فشار میاد وبغض میکنم .ولی باهمه این چیزا روزهام میگذره وکارهام انجام میشه در آن واحد یوهو میترسم که خدایا بااین بچه چیکار کنم اگه یه روزیبابام خدای نکرده نباشه چیکارکنم .راست میگی وضع بچه من ازاونها که پدر مادر ندارند بهتره