تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

چشمی که کور میشه

بهش  گفتم شوهر اولت بدتراز عادم بود هم معتاد هم شکاک هم زنباز دیگه باهاش حرف نزن گوش نداد

دومی هم بی عارو تنبل بهش گفتم پولتو خرجش نکن گوش نداد 

تازه فیلش یاد هندوستان کرده 

تو فشار زندگی یاد عشق قدیمیش افتاده که از اتفاق فامیلشم هست میگم کار غیر عاقلانه نکن میگه من میدونم منو میخواد واز زندگیش خیری ندید گفتم ازاون دوسه تا بچه ای که داره کاملا معلومه 

میگه عاشق منه ویه عالمه از حالت معنا دارصورتش میگه والهاماتی که گرفته 

میگه نمیخوام زندگیشو خراب کنم 

میخوام زن دومش بشم 

میگم تو که تکلیفت بادومی معلوم نیست میگه ازش جدا میشم 

میگم نکن زندگی یه زن دیگه خراب میشه 

میگه کاری به زن اولش ندارم میخوام زن دوم این بشم 

میگم زنش دختر داییته انصاف داشته باش میگه من اول عاشقش بودم اونم عاشقم بوده 

میگم از کجا میدونی میگه از نگاهش 

باهاش هرچی حرف میزنم فایده نداره حتی ازگناه میگم شاید زنی که میگه مقیدم کمی به خودش بیاد ولی چشماش کور شده همشم بخاطر اذیت های شوهرشه

الان که شوهرش گذاشته از خونه رفته برای کارهای مردونه  به هرکسی روانداخته به املاکی به شوهر سابقش به شوهر دوست خودش الانم به عشق قبلیش خودشم نمیدونه چیکار میکنه اضطراب داره 

تو سختی ورنجه میدونم دست تنهاست میدونم خانوادش حمایتش نمیکنند میدونم ولی زیادی خیالبافی میکنه 

بالاخره با عشق قبلیش قرار میذاره بالاخره برخلاف اصرار های من حرفشو به پسره میزنه اونم چند جمله فقط میگه تو تاحالا اشتباه کردی همچین چیزهایی نبوده من اصلا به تو فکرم نمیکنم 

ومن امیدوارم دردسری توی فامیل براش درست نشه 

اخ که الانم هرچی نصیحتش میکنم قبول نمیکنه میگه اون دروغ گفته منو میخواد 

یعنی من چی بگم از اوضاع زنهای این دوره زمونه چقدر بی کسی وتنهایی ومشکلات روی ادمها اثرمیذاره که ممکنه زندگی یکی دیگه رو بخاطر خیالبافی خودش بهم بریزه 

البته من جای اون پسره بودم با زنم میرفتم سر قرار تا طرف حتی نتونه حرفشو بزنه وبدون اینکه غرورش خرد بشه حساب کار دستش بیاد چه کاریه بره در خونه اش سوارش کنه وبعد حرفاشو بشنوه واینارو بهش بگه 

هردو طرف مشکل دارند .والا .




نظرات 2 + ارسال نظر
حوا شنبه 19 بهمن 1398 ساعت 08:43

نه ندارند
اگر حالت روحی درستی داشتند عاقلانه فکر میکردند و تصمیم میگرفتند
مردی که قصدش ازدواج باشه همون اول وقتی ببینه زنی شوهرداره دنبالش نمیره و اگر هم مجرد باشه خواستگاری میکنه... حالا چه مطلقه باشه چه قبلا ازدواج نکرده باشه اون خانم

مقصر اصلی خانمها هستن که نمیتونن قاطعانه نه بگن و روی حرفشون بمونند و اینجور میشه که راه رو برای ورود مردها به حریمشون باز میکنن

موافقم .تازه باعث میشند مردها پرو بشند به خودشون اجازه بدند به هر زنی پیشنهاد کثیف خودشون رو تو کاغذ روشنفکری وکادوپیچ کرده شیک وجلسی بدند

حوا چهارشنبه 16 بهمن 1398 ساعت 13:20

اینجوری که میگی این دوستت پاک عقلش رو از دست داده...
اگر زن دوم این آقا هم بشه باز مشکل درست میکنه...
اون آقا هم اگر با زنش میرفت سر قرار حتما زندگیش خراب میشد...
ولی میتونست همون تلفنی قضیه رو تموم کنه... نه اینکه قرار بذاره...

در نزدیکی ما هم یه بنده خدایی هست که دلش مدام محبت میخواد و نمیدونه اصلا محبت چی هست... فکر میکنه محبت اینکه که شوهرش وقتی خسته از سرکار میاد و با هزار نفر کلنجار رفته و دلش کمی استراحت میخواد بیاد و نازش رو بکشه و بگه عزیزم چرا ناخنت شکسته یا چرا تو ظرف شستی بیا من بشورم برات... ولی خودش یه روی خوش به شوهرش نشون نمیده
خیلی چیزهای دیگه که اینجا نمیگنجه...
و محبت رو از مردهای دیگه گدایی میکنه و باهاشون دوست میشه و مردها هم ازش انتظار همخوابی دارند و فکر میکنه عاشق چشم و ابروش شدند که مفت و مجانی براش پول خرج میکنند و وقتی میفهمه برای چی اومدن سراغش باهاشون قطع ارتباط میکنه...
ولی باز هم دست از خریت بر نمیداره و میگه من محبت نیاز دارم...

افرین به این جمله اخرت تازه یه جمله ای که همشون هم یاد گرفتند اینکه از همون اول میگند ما برای ازدواج نمیاییم جلو فردا توقعی نداشته باشیا بعدم زن بدبخت باهمه حسش درگیر میشه ودربهترین حالت افسردگی میگیره طرف هم میگه منکه ازاول گفتم من زن نمیخوام یا من اهل تعهد نیستم ومن عاشق کسی نمیشم واصلا کسی رو دوست ندارم اصلا خودت خواستی خودتو دراختیار من گذاشتی دقیقا نمیدونم چجور محبتی ازاین مردها میجورند که ادامه هم میدند .به نظرم وافعا حالت روحی درستی ندارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد