واقعا دلم میخواد این مشکلات رو ندیده باشید ونبینید که بخواهید درکم کنید .
گاهی بعضی ها یه حرفایی میزنند که حس میکنم من براشون ادم فضایی ام ولی وقتی فکرشو می کنم میگم چه خوب که مثل من اذیت نمیشند .
یکی از بدی های مادر بودن اینه که وقتی مریضی استراحت نداری کسی نیست که کارهاتو انجام برات وتو نگران بچتی .
حالا این وسط کنار مادرت باشی ونمک روزخمت باشه
این روزها بدجوری دلم محبت مادرانه میخواد
اینقدر که دلم محبت مادرانه میخواد محبت مردانه نمی خواد
دیروز حالم خیلی بد بود خیلی یعنی برایچند ساعت بدنم شروع کرد به لرزیدن حتی نمیتونستم تکون بخورم
فقط قبل ازاینکه حالم به این بدی بشه دمنوش درست کرده بودم اب وعسل وزنجبیل ،دمنوش سرماخوردگی ودم کرده ی سیب وعسل
تنها کاری که تونستم بکنم اینکه اینا رو بخورم چندساعتی بیحال افتاده بودم ولی کم کم اون حالتم ازبین رفت فکر میکنم فشارم افتاده بود مامان یه سری چیز دود کرده بود گذاشته بود توی راه پله گفت بیابردار ببر تو خونه منم اوردمش داخل خلاصه خونه پر دود شده بود حالا چون پسری الرژی داره رو گفتم بره بالا
تا یکم حالم بهتر شد ومامان فهمید شروع کرد بیا بالا ظرف های ظهر رو بشور بیا به بچه ات یه چیزی بده بخوره بیا اینو بده بیا اونو بده
من فقط بهتر شده بودم
فکر کنید ماسک هم زده بودم تب ولرز هم داشتم ظرف که میشستم بدتر میشدم
میدونم توانایییشو نداره که بهم برسه توقعی هم ندارم فقط دلم برای خودم سوخت خیلی بخدا گفتم که حالم خوب بشه واقعا با التماس ازش خواستم دیروز تاحالا چندبار بغض کردم
حالا این وسط مامانم هی میگفت این کار چیه تو داری برو یه کار دیگه بکن الهی بمیرم برای بچه ات که مامان نداره وباز شروع کرد
وقتی هم بهش بگی چشم بازم ادامه میده
دیروز رفتم اگهی های دیوار رونگاه کردم یه کار مناسب هم پیدا کردم رزومه هم فرستادم برای امروز ساعت2:30 نوبت مصاحبه گذاشتند
ولی با کارهایی که دیشب وامروز صبح مامانم کرد بازم مطمِینم تنها گذاشتن پسری با مامان کار اشتباهیه اگه بخوام پرستار هم بگیرم چه فایده خب همین حقوق خودم بسه کنار پسرمم هستم
میدونین باید از نزدیک ببینید تا متوجه منظورم بشین
ازصبح که بیدار میشیم جنگ اعصابل دارم با نظرهای مختلف مامانم یبار میگه ببرش که من تحمل صدا ندارم یبار میگه بچه گناه داره چرا میبریش پیش دبستانی والهی خیر نبینی و...
امروز هم اینقدر گفت که پسری هم گفت نمیخوام برم
به مامانم گفتم دخالت نکن لطفا بذار اونی که صلاحه زندگیمه رو انجام بدم
دوباره با خوراکی بچه امو گول میزنه بغلش میکنه وتو گوشش میگه ولش کن مامانتو من خودم مامانت میشم ونرو مدرسه بگو نمیخوام برم وحرف این مامان بدت رو گوش نده
نمیدونین چه حس بدیه وقتی فکر کنی تو این غربتت مامانت اصلا درکت نمی کنه
دلم میخواد مثل همه یه پست برای مامانم بذارم از خوبی هاش بگم از دردودلهایی که باهاش میکنم از باری که از رودوشم برمی داره بگم ولی نمیتونم
یه شعر مادر هست از پیش دبستانی گفتند با پسری کار کنم تازه وقتی گوش میدم گریه ام می گیره
تا میام حس کنم قوی شدم دوباره غر غر کردنام شروع میشه البته دنیای مجازی تنها جاییه که غر غر میکنم تو دنیای واقعی اگه یه قطره اشک بریزم ومامانم بفهمه دعوا میشه همش میگه زندگی من ازتو بدتره ولی نشستم زندگی کردم وقتی مامانم اینو بگه چه انتظاری از بقیه دارم
دلم میخواد این روزهای تاریک زودتر بگذره چند روز مونده تا مهلت اعتراض به حکم بگذره ببینم عادم اعتراض نزده باشه برم دنبال اجرای احکام بلکه فرجی بشه
خوش به حال مردها
زن که باشی بدجوری غریبی
ببین باید مثل دفعه پیش که خودت گفتی، جلوش وایستی
مادر احترامش واجبه این جدا، منتها نمی تدنی وایستی که گند بزنه به تربیت پسری و تو به خاطر اون دنبا، این دنیای خودت و پسری رو نابود کنی.
من قبلا بهت گفتم دلایلم رو که وقتی که می گم می فهمتت، فقط شعار نیست.
باید بهش ثابت کنی که قوی هستی و باور کن چند بار که محکم وایستی تو، اونم خودش رو جمع می کنه.
مصاحبه چی شد؟ شرکت برادرت هم کسی رو می خواست یادمه، اونجا نمی تونی بری؟
دارم سعی خودمو میکنم . هر تغییری که میکنم هم زمان میخواد هم باون حس گناهه رو دفنش کنم اگه مادرم نبود خیلی راحت کنار میومدم
میخوام بنویسم چی شد امروز رو که اصلا حساب نکن اون کار برادرم هم رزومه دادم دوباره ولی نظر شون این بود که توی فلان شرکت بخشنامه اومده کسی فامیل بازی نکنه برادرمم یکم باهاشون بحث کرده بود که مهارتش چه ربطی داره به اینکه خواهر منه .گفتند میترسند قضیه اختلاس پیش بیاد یکی بره جلوی اون قبلی ها رو بگیره والا
البته دنیای مجازی تنها جاییه که غر غر میکنم ...
بیچاره دنیای مجازی ، فکر کنم مجازی که باشی بد جور غریبی !