یبار آدم پیام داد اگه میخوای بیا سرزندگیت اگه نه که میخوای جداشی توافق کن بدون مهریه جدابشی بچه هم تا۷سال ماله تو
به من میگه برده ی پولی که میخوای مهریه بگیری
اگه مامانم واقعا منومیفهمید نمیذاشت ازاین مرتیکه من حرف بخورم نه اینکه بخاطر فرارازمامانم نتونم حرف بزنم
یکم جواب پیامهاشو دادم جیگرم خنک شد اخرش گفت بیا پیش خرید مغازه روبهت بدم برو
منم گفتم اگه بچه امو بهم بدی اونوقت میام درمورد مهریه توافق میکنم وگرنه هیچی بعد هرچی میپرسیدوگرنه چی دیگه جوابشو ندادم
میخواد حرف ازم بکشه یباربهش گفتم توکارم دخالت نکن خودم میدونم چیکارکنم نیازبه نظر تونیست وهرچی تاحالا صبرکردماینم روش اونوقت یوهوگفت بیا پیش خرید مغازه روبهت بدم برو
دیگه همجوابشوندادم حوصلشو ندارم
چجوری من بااین زندگی میکردم
بخدااگه حمایت خانواده ام روداشتم یه لحظه هم باهاش زندگی نمیکردم اونبارهرچی گفت جوابشو دادم دلم خنک شد
تاچندروز نه جواب پیام هاشو میدادم نه وقتی میگه بچه رومیخوام ببینم محلش میذارم درست جمعه ها بعدازظهرویا یکشنبه سراغشومیگیره که یکشنبه پیش هم که دروغی میگفت همش روتو خونه خواب بوده
یه جورخاصی پیام میده انگار میخواد جواب پیامها روببره به قاضی نشون بده
دیشب هم بعد چندروز دوباره جوابشو دادم
کاش درست میشدم گاهی وقتها حرفای زیادی بیخودی میزنه تحریک میشم جوابشو میدم
اون دوستشم گفت دوبار درمورد روحانی باهاش حرف زده یبار جواب نداده یبار گفته نه نمیخوام
دوستشم به من گفت توفقط پیگیرشکایتت باش
یه شب بخاطر شیطونیهای پسری مامان دوباره بحث کرد وهمش هم منو مقصرمیدونه آخرشم گفت برو خونه مادر تا تکلیفت معلوم بشه
اون موقع دلم میخواست بمیرم
گفتم اینجا خونه ی بابامه تا هروقت اون صلاح بدونه هستم مامان عصبانی شد حرف ناراحت کننده ای بهم زد اون شب آواره کوچه خیابون شدم اخرش زنگ زدم بابام اشکم ریخت گفتم کارم به جایی رسیده که باوجود یه بابا ویه داداش من با بچه ی سه ساله ام باید آواره باشیم بابام هم ناراحت شد گفت صبرکن مغازه رومیبندم میام دنبالت همون شب داداشم بخاطر دادگاه فرداش اومد اصفهان گفت باهام بیا بریم اونجا چندوقت
اومدم محلات تاجو خونه ارومتربشه
نمیدونم زن داداشم ازکجا قضیه ی منو فهمیده
من محل نمیدم که بحث روپیش بکشه ولی دارم اینجوری عذاب میکشم
گاهی وقتها ترحم میکنه
همش هم از رختخواب خودش وداداشم حرف میزنه
اصلا نمیفهمه الان موقع این حرف زدنها نیست
داداشش خواستگارم بود، همش اززن ذلیلی داداشش وخوشبختیشون بهم میگه من اصلا توروش نمیارم ولی خیرسرم اومدم اینجا اعصابم بهترباشه
یه انرژی منفی باهامه همش اضطراب دارم نکنه دادگاه نفقه هم مثل اون یکی شکایت راه به جایی نبره وآدم پروتربشه
امان ازبی پولی
دلم میخواد مهرم روبذارم اجرا ولی جورنمیشه
از بانک نامه اخطاریه اخراومدکه ارجاع شدم به مراجع قضایی بابت قسطهای عقب افتاده
مجبورشدم ازاصل پولم برداشت کنم
یه طرح جدید بانک انصاراومده به پولم میخورد اینجوری قسطها رومیتونستم پرداخت کنم همونجا گذاشتمش
داداشم اصرارداشت یکمیشو برم ایران خودرو ثبت نام کنم که گفتم من کارم معلوم نیست تازه قسطهامو چیکارکنم تا مهر 98 نمیشه عقب بیفته که
ازشهرداری هم چندوقته نامه اومده که چون ساختمان هنوز پایان ساخت نگرفته حق نداشتی حفاظ برای تراس بذاری یکی ازهمسایه ها زنگ زدبهم گفت تازه تاریخ اخطاریه اش هم گذشته
تازه فکرنکنم بابا یه روزوقت کنه منو ببره اونجا که برم شهرداری
احتمالا تااخرهفته محلاتم
دعا کنین خیلی احساس تنهایی میکنم
اون شب که آواره شدم ازهمه ی دنیا ناامید شدم
این قدر درهم برهم نوشتم نمیدونم چقدرش رومتوجه شدید
آخر نوشت :همینطور که من برای شما آدم فضایی هستم زندگی بعضی ها هم برای من فضاییه
منظورم اینه که شرایط زندگیم جوریه که فعلا بااینکه دلم میخواد مستقل باشم نمیشه من ازخدامه که دورازهمه ی تنشها فقط خودم وپسرم باشم وبس ولی شرایط زندگی آدمها باهم فرق میکنه
تازه شوهرهای شما هم با آدم فرق میکنه قرارنیست تا شما ازخونه زدید بیرون یا یکم جروبحثتون شد شوهرتون مثل آدم نامرد بشه، آدم ازروز اول اینجوری بود ذاتش اینجوریه واینکه بارها فکرکردم به روش زندگیم درمقابل آدم، زن قبلیه آدم یه چیزی مقابل شخصیت منه اونم تاحدودی چنین مشکلاتی روباهاش داشته فقط تفاوتمون اینه که اون رفت دنبال خوشگذرونی ویکی روبرای خودش پیداکردتاکمبودمحبت نداشته باشه ولی من نمیتونم
اون ازمن زرنگتر زبون درازتروپول خرج کن تربود پس فکرنکنین توهمه ی زندگیها عوض شدن رفتاریه زن باعث تغییرطرف مقابل میشه گاو کهنه خور کهنه خوره حالا هی صاحبشو یا طویلشو عوض کنین البته بلانسبت شما وخانواده اتون
اینکه شوهرشما اینقدر عوضی نیست 100 درصدش هم بخاطر رفتارشما درمقابلش نیست ذاتشون هم عوضی نیست
درسته رفتارم برای خیلی هاتون قابل هضم نیست ولی مردهایی هم توزندگیم بودند که بدون هیچ قصد غرضی ستایشم کردند
ولی باهمه ی این حرفها من تلاش خودمو کردم نشد دیگه هم بیش ازاین نمیتونم
گاهی وقتها شکایت زنهای اطرافم اززندگیشون روکه میشنوم میخوام شاخ دربیارم برای همین میگم بعضی هاهم برای من آدم فضایی اند
من تاحالا فحش بد به آدم ندادم، تاحالا جز موردآخر دست روی آدم بلند نکردم، تاحالا کاسه بشقاب نشکستم تاحالا سرمامان وخواهراش باهاش قهرنکردم تاحالا توروی فامیل شوهر نه حرف بدزدم نه بی احترامی کردم تاحالا توجمع غیبت هاشون شرکت نکردم شاید شنونده بودم ولی آتیش بیاره معرکه نبودم
تاحالا سر خرید خونه واسباب خونه باآدم دعوانکردم تاحالا ازش طلا وماشین نخواستم
بی اجازه جایی نرفتم همیشه باهاش صادق بودم
بهش خیانت نکردم هرچی هرجا بوده بهش گفتم
باهمه ی بدیهاش جلوی خانواده اش آبروداری کردم براش جز آقای آدم صداش نکردم به پسرش زیادتراز حدش احترام گذاشتم، توخونه اش یکی رو دوتا کردم هرچی خرید تشکرکردم هربار سفره انداختم بعداز تموم شدن غذا بهش گفتم دستش دردنکنه بابت غذایی که وسایلش روخریدتابپزم
تا لیوان آب هم دستش دادم
90 درصد گرفتاریها ووظیفه ی بچه داری باخودم بوده تمام شب زنده داریهاش توخونه یه جاهایی پول من هم خرج شده همیشه اولین نفرازمن پول گرفته تا دوستاش
هیچ وقت نه آرایش صورت وموهام روبه نمایش گذاشتم نه سرمسجدنرفتن ونماز نخوندن باهاش دعواکردم
هرکسی باهراخلاق واعتقادی که دوستمه واقعا دوستمه چون به من هم ربطی نداره
ولی بخدا زن بدی نبودم واین سرنوشتم شده
شاکر خدا هستم ولی عدالتش کجاست که من نمیبینم
توهراتفاقی همش گفتم آزمایش خداست صبورباش ولی یه جاهایی میبینم همون شوهربدها که اینقدرازشون بد تعریف میکنند یه جاهایی نازه زنشون رومیخرند یه شبهایی بدون زنشون نمیخوابند یه جاهایی زنشون به هرشکلی هست براشون ملکه شده
این تقصیرمن نیست که آدم شعور زن داری نداره، واقعا خیلی جاها کمبود دارم که حتی اگه ازآدم جدابشم وبا یه نفردیگه ازدواج کنم هم جبران نمیشه ولی همش روخودم کارمیکنم که عقده نشه برام ونمیدونین چقدربرام سخته
منم یکی ام مثل شما باهمون زنیت باهمون خواسته ها باهمون لطافت ولی بعضی آرزوها روواقعا باید به گوربرد پس قدرزندگیهاتونو داشته هاتونو بدونین
تا یه پیام به ادم بدم پروترمیشه دوباره فکرمیکنه من نوکرشم
هرروز که میگذره حالم ازش بیشتر بهم میخوره
اینقدر روم فشاره که حد نداره همش دارم باخودم تمرین میکنم که خشم وعصبانیتم روکنترل کنم
دیگه حوصله قلدرم بازیهای ادم روندارم
بهداشت که رفتم برای پسری ازمایش داده بود وگفت ببرش بینایی سنجی وبعد هم فلوراید داد بزنیم به دندونش که فوق العاده دردسر ساز شد برام این فلوراید زدن
واما ازمایشش ،گفتم بذارباباش ببرتش که لااقل ازاین بابت پسری ازمن متنفرنشه که بخاطر سرماخوردگیش افتاد به همین شنبه پیش که البته به ادم گفتم یکشنبه بیاببرش احتمالا کارخاصی یکشنبه داشت زور گفت وپسری روشنبه برد ازمایش ازاونطرف برده بودش ارایشگاه موهاشم کوتاه کرده بود که البته پسری خیلی گریه کرده بود نمیدونم چرا بجای اینکه بچه روببره بینایی سنجی رفته بود دفترچه بیمه اشو عوض کرده بود که هنوز چندتا برگه استفاده نشده داشته وانگاربدجوری با اونها هم دعواش شده ودرگیری فیزیکی هم پیدا کرده بود اینها روپسری گفت برام
بعداوردش دم در گفت خودت عصرببرش بینایی سنجی ومن وقت ندارم وازاین بهونه ها منم گفتم بله یادم نبود برای بچه ات وقت نداری ،من حس ششم خوبی دارم اقا با بی محلی رفت تا دوشنبه خبری ازش نشد حتی دوستشم که برای یه کاری باهام تماس گرفت گفت نتونسته ببینتش
ادم دروغ گفت چون بهم گفت بینایی سنجی فقط عصرهای روزهای زوجه ولی وقتی رفتم سردرش نوشته بود همه روزه صبح وعصرپذیرش دارند ازش بیشتربدم اومد اینکه یکشنبه تعطیله اونوقت این بازیا رودرمیاره یکشنبه هم اصلا سراغی ازبچه نگرفت دوشنبه ظهرساعت ۱پیام داده بچه کجاست میخوام باهاش حرف بزنم
منم جواب دادم :«پسری میگه بابا یکشنبه هرجابوده من همونجام بره اونجا باهام حرف بزنه »
بعدشم دوباره پیام دادم که خسته نمیشی ازدروغ گفتن بینایی سنجی هرروز صبحوعصرپذیرش داشت لااقل یه دروغی بگو که رسوا نشی
این وسط سریه موضوعی با یه روحانی مشورت کردم که حرفم رسید به مشکلم با ادم ،بعداین روحانی مشکلم روکه فهمید گفت بذارمن به عنوان نفرسوم دخالت کنم وتوکمی دیگه هم صبرکن بلکه این راه هم جواب داد
خلاصه ی کلام دوست ادم با همون روحانی تماس گرفت قراره باادم حرف بزنه ومثلا اون روحانی روبه عنوان دوست خودش معرفی کنه که میخواد باادم روبروش کنه تامشکلمون روحل کنه
دیگه نمیدونم چی شده وچی میشه
ولی هرچی میگذره بیشترازش متنفرمیشم
ادم گاهی وقتها یوهو غیبش میزنه که هیچ کس ازش خبری نداره سراغ بچه روهم نمیگیره سعی میکنم افکاربدتر روازخودم دور کنم ولی نمیشه دلم داره تیکه تیکه میشه
مامان هنوز با فوت پدرش کنارنیومده دیگه مغازه نرفته ومن اوضاعی روبدتراز قبل باید تحمل کنم
پسری شیطونتر شده ومامان طاقت سر وصدا نداره
همش درحال جمع وجورکردن شیطونیاشم هرروز بیشترازقبل کارمیکنم عرق میریزم ولی ازقبل هم چاقترمیشم
یه عالمه غصه تو دلمه که دارم میترکم
ادم خیلی پر رو به دوستش گفته زنم بد دهنه که من میرم سراغ این کارها منم برای ادم پیام دادم که بعضی ها رو فقط باید شکایتشون رو به امام حسین کرد که بدیهاشون روپشت پرچم امام حسین قایم میکنند اونم پر روتر گفته بود خب بکن برام مهم نیست بعد اون ده روز اول محرم همش تو دست وپای دوستش بوده برای غذای مسجدها کمک میکرده وتوهیئت میرفته
همینو به همون روحانی هم گفتم ،که دین وایمانم بهم ریخته اینا دمازامام حسینمیزنند ولی خانوادگی اذیتم میکنند اصلا هم رسوا نمیشندوانگار خدا خیلی دوستشون داره ولی من اگه یه دروغ بگم ازعذاب وجدان میخوام بمیرم وبه یک ساعتنشده دروغم لو میره ...
ادم رفته توصفحه اینستاگرامش عکسای تولد وفیلمش رو گذاشته ،اینومطمئنمکه برای اذیت کردم من گذاشته بود
درست تو سوم اقاجونم که خواهرش پیام داده بود ادرس کجاست بیاییم مراسم همون موقع با حضورخواهراشو ومادرش وپسربزرگش توخونه ی مادر تولد گرفتندومادر قشنگ دست میزنه همون خواهرشوهر که هرروز دخترشو نگه میداشتم هم بود
خیلی حرص خوردم ازشون متنفرم متنفر
پریشب همون برگه ای روکه گفتم یه روز اول ازدواج دورهم نوشتند ویه دنگ خونه رو بنامم زده بودند تا مثلا ادم دیگه منو ازخونه بیرون نکنه اونروزها همش میگفت برو ازخونه من بیرون هم خودش هم بچه اش
شوهر همون جاری کثیفم ،مادر وادم امضاش کرده بودند
بابا که بامادر حرف زده بود اخر کلامشون بابا گفته بود نمیخواهید همون یه دنگشم بهش بدید (محضری نیست اخه)ومادرگفته بود نمیدونم والا وبعدهم یوهو گفته بود حالا که میخوام نمازبخونم وگوشی رو قطع کرده بود
نمیدونم این نماز که بهانه شده ....
بگذریم اینوگفتم که بگم دوشب پیش بابابا رفتیم پیش اون برادر شوهرکه مشکلمون روبهش گفته بودیم که اون هم یه امضا پای برگه بزنه امضا که کرد وگفت فقط هرکی فهمید بگید همونموقع امضا کردم
بعدش ازمادر وخواهرش گلگی کردم اونم گفت که به خواهرم بگو دخالت نکنه بعدهم گفت خودم با مادر حرف میزنم
بچه هروقت میره پیش ادم،ادم حرف بهش یادمیده که پسری به من برمیگرده وبا اخم میگه چرا خونه مامان جون هستی وباید بریم خونه خودمون ومن میگم کی بهت اینو گفته وپسری جالب اخماشو بازمیکنه ومیگه بابا یادم داده که بهت بگم
قربون سادگیش برم
تا یکروز هماخلاقش بده وبا هممون میجنگه بعدخوب میشه ومن همش غصه میخورم
بعدش هم که سرماخورد ونصف شب بردمش دکتر اقا فهمید اما حال نداشتند که حال پسرشون روبپرسند منم خوب ازخجالتش دراومدم تا کی حرف نزنم بهش اینبار همه جوره حرف میزنم تا جبران سکوتم روکرده باشم اینا مراعات کردن رونمیفهمند
بهش هم پیام دادم که عروسی که زنده است و براش ارزشی قایل نیستید لازم نیست برای مراسم مرده بیایید که اینکارشون خاطرات بد روازبین نمیبره و... ادم حجواب داد نترس هیچ کس قرارنیست بیاد منم جواب دادم خداروشکر
اینها خجالت نمیکشند بعدچندروز تازه پیام میدند که تسلیت میگیم
بعدا نوشت :فدای گل پسرم بشم ازتلویزیون شبکه پویا داشت قصه عاشورا حضرت رقیه و حضرت علی اصغررونشون میداد ومن مشغول اشپزی بودم اصلا نمیدونستم میتونه روپسری اثرداشته باشه یوهو دیدم جیغ پسری دراومد فکرکردم افتاده زمین یا اتفاقی برای بدنش افتاده رفتم بغلش کردم میگم چی شده تلویزیون رونشون میده ومیگه مامان ببه(بچه همون حضرت رقیه)ونی نی (حضرت علی اصغر)روادم بدها کشتند
حالا یک ربع گریه میکرد وهرکارمیکردم اروم نمیشد دلم ریش شد خودم رومقصردونستم که حواسم نبود پسری اینو ببینه (اینم ازشبکه پویا)البته من کامل نفهمیدم اخرماجرا روچجوری نشون داده بودند
بعدکلی گریه کردن هم خوابید ودوباره تب ولرز کرد اونم چه لرزشی الهی فداش بشم الهی براش بمیرم
اینجا هم کوتاهی ازمن بود
الان هم هی میخواد شهید بشه(سرباز بشه)وبره ادم بدها روبکشه
پی نوشت :قربونش برم توبازیامون وقتی به یکی شلیک میکنه واون خودشو میزنه به مردن قانون بازیمون اینه با یه بوسیدن زنده میشه
یه سوسک مرده دیده میگه مامان این چیه میگم سوسکه که مرده شده میگه برم بوسش کنم زنده بشه
توسقف خونمون یه ستاره بزرگه ازاول بهش گفتیم اگه به به بخوری بزرگ میشی دستات میرسه به ستاره هروقت غذامیخوره دستاشو به طرف بالا میکشه ومیگه به به خوردم بزرگ شدم ،حالا برگشته لوله جاروبرقی رو بلند کرده روبه سقف خونه ومیگه مامان ببین چقدر تخ (tekh)خورده یعنی(اشغال خورده )بزرگ شده
چندروز پیش مادرتلفنی بابابا حرف زده بود
سه شنبه یعنی مادرشوهرم خوب لطف کردبهم منم ازته دل نفرینش کردم البته داشت بابابا حرف میزد دلم خیلی شکست بعدکه بابا گفت چه حرفایی زده اعصابم خرد شد شکایتشو به خدا وامام حسینی که سالی دوبارمیره زیارتش کردم
این چندروزه داغونم
همه چی قاطی پاتیه
مجبورشدم بچه روبسپرم به باباش نمیخواستم حالا حالا بچه روبهش نشون بدم وقتی میخواستیم برای تشیع جنازه بریم اومد سرراه بچه روگرفت حتی سلام نکرد حتی تسلیت نگفت
فامیلهاشم نکردند یه زنگ به مامانم بزنند داشتیم میرفتیم تشیع جنازه اونوقت آقا تازه گیرداده بود چرا ساک بچه رواماده نکردم بهش بدم
هرکسیشون فوت میکرد من ظرفشورشون بودم البته برای خداکردم ولی اینا که ادعاشون میشه ومیدونند یه زنگ نباید میزدند
تازه اونطرف چندتا دروغ به هم بافتم که نفهمند اوضاع زندگیم چجوریه
شب اول قبر پدربزرگم تا ساعتها براش قرآن خوندم خودم هم ازشب اول قبرش میترسیدم نمیدونم چرا
حال وهوام بهم ریخته بود بدترهم شده بودم
این چندوقته بهم ثابت شده عجب موجودیه خواهرشوهر کوچیکه
تواین مدت هی میگفت آدم اشتباه کرده وتو خوبی و... حالا فهمیدم بااین کارها اززیر زبون من حرف میکشیده میرفته به آدم وبقیه میگفته
حالم ازشون بهم میخوره
امشب آدم بچه رواورده دم درخونه با پسرارشدشون بودند
بماند که چجوری پسرم خیلی قشنگ خودش تعریف میکرد که تولد براش گرفتند خونه مادر باهمین عمه اش
مادرچندروز پیش وقتی گفت بهش بگید بیاد سرزندگیش وبابا گفت همه ی اموال آدم بنام شماست مهرش روبدید تابیاد گفت من به اون زنش مهرندادم به این هم نمیدم حوا مهریه رومیخواد چیکار ومن خودم بلدم چیکارکنم میرم نصفشو بنام این پسرش میکنم نصفش روبنام اون پسرش میکنم و...
امشب هم خیلی شیک برای پسرمن تولد گرفتند مدعیان ظهورامام زمان که 24 ساعت تسبیح به دست برای فرج آقا صاحب الزمان صلوات با عجل فرجهم میفرستند توهمچین شبی برای بچه من تولد گرفتند گیرم منه حوا آدم نبودم واین بچه مادر نداشت ومادرش هم عذاردارنبود لااقل ده روز حرمت امام حسین رونگه میداشتند
یه عده معتقد نیستند خوب انتظاری ازشون نیست ولی کسایی که اینهمه معتقدند فرش زیرپاروهم باید فروخت ورفت کربلا دیگه چرا
حق دارند بعضیها میگند که اینجورادمها بقیه روازاسلام متنفر میکنند
خیلی باحالند وکثیف ازیه طرف اصرار میکنندکه برو شکایت روپس بگیر ازیه طرف بامسخرگی میگند دیدی شکایتت به جایی نرسید ازیه طرف میگند فلان سهم الارث آدم رفته برای مهریه ی زن اولش ازیه طرف میگند بهش مهریه ندادیم پس به حوا هم هیچی نمیدیم وحوا میخواد مهریه اش روچکار ازیه طرف بعد سه رو ز تازه همین خواهرکوچیکه پیام تسلیت میده ومیگه آدرس مراسم بدم ومنه خرجوابشو دادم بعدمیبینم رفتند برای بچه تولد گرفتند مراسم هم نیومدند ومن چقدر احمقم
واقعا احمقم که هربار گول این خواهرشوهرم رومیخورم
خجالت نمیکشند حیاندارند حتما میخوام با مهریه ام برم هرزگی
بابا هم بهش گفته بود شما مگه خودت مهریه نگرفتی گفته بود چرااون که همش یه خونه چی بود واین خونه چی 1000 متربوده ازسر صدقه ی همین مهریه وارث ومیراث وپولی که ازمغازه میگیره سالی دوبار میره کربلا سالی دوبارهم میره مشهد اونوقت من مهریه میخوام چیکار
اینقدردلم ازکارها وحرفهاشون پره که نگو
امشب سه چرخه بچه رواورده یه پلاستیک اسباب بازی و تویه ملحفه لباسهای یکی ازکشوهای پسری روکه براش بزرگه روریخته توش وداده به بابا
به بابا میگم دلم خوشه بهت که هیچی بهش نمیگی مگه گدای این چیزها بودیم چطور وانت گرفت تمام وسایل پسرش روچندروزقبلش بسته بندی کرد وخودش بردش دم خونه مادرش تحویل داد به ماکه رسید مثل بقچه اینا روریخته توملحفه وگره زده توهم هیچی بهش نگفتی
کم این چندوقت گریه کرده بودم دوباره اشکم دراومد بابا گفت فردامیرم باداداشش حرف میزنم
فقط حسرت داشته برای پسری کیک بگیره دورهم با پسر بزرگش ومادر عمه هاش
هنوز طلاق نگرفتم وضعم اینه
مادر مومن وابرو دارش تمام حرفهاش برگشت میگه دخترت غرمیزنه که اون میره دنبال پیامک دادن و پسرمن میخواد براش لباس بخره دخترخودت نمیذاره که براش چیزی بخره
نمیدونم منظورم روخوب رسوندم یانه ولی ازبابت اینطورحرف زدنش خیلی حرص خوردم گفتم دستمزد منه که همش پشتیبانیشو جلوی آدم میکردم وتو ماه رمضان چندبارمهمونش کردم وهرجا خواستیم بریم باخودمون بردیمش وهمش من اصرار میکردم به آدم که اینم مادرته هواشو باید داشته باشی
منم باید مثل همون مادر قابیل باشم منم دیگه نباید وجود مادررو ببینم نباید بذارم بچه ام بره خونه اش نباید باهاش رفت وآمد کنم آدم جانماز آب کش به این میگند مگه مسلمونی به مسجدرفتن ونماز خوندن وزیارت رفتن وکشیدنه والضالین وطول تسبیحه یکیه، مادر یه تسبیح داره که فکرکنم 150 دونه بیشترداره وبه قول خودش همش داره برای عاقبتش صلوات میفرسته
بچه ها خیلی ناراحتم
عقلم به جایی قد نمیده امشب بابت همه ندونم کاریهام مورد شماتت مامان قرارگرفتم داغونم تقصیر دل کوچیکه خودمه که جوردیگه ای به خانواده ی شوهرنگاه میکردم
توروخدا راهنمایی کنید نمیدونم اینها واقعا برای هفته میاند سرمزار یا نه ومسلما مامان ناراحت میشه بااین پرونده ی اینها والبته مسلما بیرونشون نمیکنه ازمجلس وبرای اینکه کسی موضوع رونفهمه کلی صبوری میکنه ولی شماها هم بهم بگید چیکارکنم عقلم واقعا قدنمیده دیگه
ازخودم واخلاقم ناامیدم
کلی غصه تودلمه که تا قیامت اروم نمیگیره
یعنی خدا به صدای دلم گوش میده
زنده باشی عزیزکم پسرکم
مرد کوچکه مامان، نفس مامان ببخش که امسال نمیشه تولد بگیرم برات
ببخش که حواسم بهت نیست
ببخش که وقت نگذاشتم برات
ببخش که مادروپدرخوبی نداری
دیروز خیلی شیک زنگ زده به بابا وبرای اولین بار به بابا سلام کرده ،بابا چشماش ضعیف ترشده ومتوجه نشده اون شماره آدمه به قول خودش سلام هم که کرده یباره نشناخته وجوابشو داده بعد یوهو آقا میگه فردامیام پسری رو میبرم مثل دفعه ی قبل نکنیدها بابا هم بازم ازطرز حرف زدنش که دستوریه وانگاری بچه اشو سپرده دست نوکرهاش ناراحت میشه ودیگه هرچی آدم میگه جواب نمیده و گوشی روقطع میکنه انگارنه انگار چندروز پیش به بابا گفته درستون میکنم حیا خورده ابرو رو غی کرده
هیچ کس مثل آدم پرو نیست
مطمئنم
امروز صبح زود خاله ام زنگ زد که حال بابا بزرگ بدشده دوباره بردنش بیمارستان وتوicu بستریش کردند مامانم هی میگفت حتما مرده واینجوری به من میگند وگریه میکرد هرچی باهاش حرف میزدم فایده نداشت حتی لباس مشکی هاشم پوشید تابره بیمارستان
ازاون موقع تاحالا هنوز زنگ بهم نزده منم استرس دارم هم ازبابت بابا بزرگم هم ازبابت آدم که بیاد پشت در رو من ندونم باید چیکارکنم
نمیخوام همه چی خراب بشه
باید بیشترازاینها تحت فشارباشه تا لااقل ادب حرف زدن پیداکنه
چقدر پسته من هنوز برام قابل هضم نیست که تمام احترام وادب ونزاکت وتعریف وتمجید وکادوها وخم وراست شدنش ماله یه زن هرزه ونامحرم باشه اون وقت بی خیالی وچاله میدونی حرف زدن وبی ادبی ها وفحش ها وکتک زدنش وخیانت کردنش ماله من
حتی اگه زجه بزنه وگریه کنه بازهم جبران اشکها وزجه های من نمیشه
اخرنوشت :گفتند حداکثر تا 24 ساعت میتونند بااکسیژن بابا بزرگ رونگه دارند، حالم خوب نیست