تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

سفره ام جدا شد .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا هوامیخوام برای نفس کشیدن

احساس خفگی میکنم 

دلم یه کم هوا میخواد 

دارم میمیرم ولی لامصب جونم تموم نمیشه 

خدایا شکرت ولی یکم بیشتر هوامو داشته باش 

چرا دنیای تو باهام یاری نمیکنه منکه دارم تلاش خودمو میکنم این دنیا چی از جون من میخواد تحمل بعضی چیزها خارج از توانمه 

خدا بهت احتیاج دارم به اندازه ی همه ی نفس هام به اندازه بودن خودت به اندازه خودت ازت کمک میخوام منه بی مقدار ازتو اندازه خودت خدایی میخوام توقعم زیاد نیست  به خودت قسم خیلی غریبم تونه خودم غریبم به کسی نمیشه گفت 

تف سربالا که میگن همینه 

من هرچی تلاش میکنم بیشتر کم میارم 

خدایا دوست داری همه مدام سرزنشم کنند بخاطر اینکه به تو امید دارم وتوهم هنوز جوابمو ندادی 

خدایا تا کافر نشدم دستمو بگیر 


عیدتون مبارک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پدرانه های مادری

یه جاهایی بابا ها زنده اند ولی به جای پدری کردن فقط مشغول هوسبازی اند به جای بچه اشون یه زنه دیگه رو تو اغوش می کشند  اونوقته که دیگه فقط مادر نیستی خودت هم نمیدونی کی پدر شدی .روز همه مادرهای بامعرفتی که  پدری کردن رو بلدند مبارک .

خدایا خودت ظهور کن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام کرونا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قصه‌ انگشتی

یه قرارهایی بین  من وپسری هست 

مثلا قصه قبل خواب که اکثرا کارهایی که نبایدانجام میداده رو تو قالب قصه بهش گوشزد میکنم یا کارخوبی که انجام داده رو به شخصیت خوب داستان نسبت میدم اینجوری خودش دنبالش توضیح میده که یعنی مثل من مامان 

اکثرقصه هامونم با انگشتهای دسته وهرانگشتی یه شخصیته بیشتراز ۵تا شخصیت هم نداره 

امشب پسری داستان  خانم بزی رو با ورژن ۲۰۲۰تعریف کرد برام 

یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود 

یه اقا اقا گرگه بود که خوب شده بود وکار بد نمیکرد برای همین با خانم بزی ازدواج کرد 

یه دختر پیداکردند بنام شنگول یه پسر پیدا کردند که اسمش گرگی بود 

یه شکارچی بد هم بود که میخواست بیاد بچه هاشونو ببره ولی خانم بزی شاخش زد اقاگرگه هم انداختش تو گونی درشو گره زد انداختش ماشین بازیافت که ببرتش بندازتش تو اشغالا 

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 

الان نتیجه این داستان رو شما بگید