تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نه راه پس دارم نه راه پیش

چرا باید عادت کنم  ولی نمیکنم 

همش به خودم میگم مامان الان سالهاست اینطوریه نباید ناراحت بشی ولی بازم ناراحت میشم .

همین الان سر سفره غذا بعد از تمام چیزهایی که گفت وبهش گفتم چشم وانجام دادم نشستم قشنگ غذامو بخورم به تمام معنا زهرم کرد 

چرا ؟

ازبس نظرات مختلف درمورد ابن تصمیم مادرجون داد بعدم منو مقصر دونست وگفت اصلا حق نداری بری اونجا رو بخری خواستی برو تو کوچه اشون یکی بخر ولی خونه نادرجونو نه 

منم فقط گفتم سپردم دست خدا هرچی صلاح میدونه پیش بیاره 

اینو گفتم انگار اتیشش زدند 

با عصبانیت میگفت یعنی چی بریز این خرافاتو دور من اعتقاد ندارم حق نداری بخریش همین که من گفتم ...


پیشنهاد جدید

عادم میخواست یعنی پسری رو ظهر جمعه ببره پیش خودش 

 از طرف پیش دبستانی نوبت اتلیه برای پسری گذاشته بودند که ببرمش همینو به عادم گفتم اونم گفت پس ولش کن نمیام دنبال پسری

اینم از عادم 

چند روز پیش دوباره پسری رو بردم دکتر ودوباره داروهاشو تجدید کرد دوتا ازداروهاش سخت گیر میاد ومن توی دلم دوباره عادم رولعنت می کنم که باعث این مصیبت شده 

داداشم اومد دنبالم رفتیم اتلیه که خیلی هم دور بود ولی واقعا یه اتلیه به تمام معنا بود 

قیمت هاشم عالی بود یعنی چون ازطرف پیش دبستانی معرفی شده بودیم تخفیف داشت مثلا برای عکس 16*21 فقط 28.000 تومان می گرفت 

یه محیط فوق العاده بزرگ با یه عالمه اتاق گه هر اتاقیش یک تم توش بود 

همونجا دلم برای پسری ضعف کرد و دوتا عکس هم با همدیگه گرفتیم شد 56.000 تومان 

البته اینم بگم خانم عکاس زیادی ذوق پسری رو کرد وهی بغل وبوس که پسری بهم گفت مامان بهش بگو کرونا اومده منو اینقدر بوس نکنه 

اخرین ذوقشم این بود که یک عدد ماشین فلزی نصیب پسری شد فکر کنم تو همون رنج 45 تومان شده بود اینم از هدیه پسری 

بماند که که وقتی اومدیم بیرون یک عالمه ژل انتی باکتریال سرتا پای بچه مالیدم وکلی اسپری الکل رو وسایلمون واون ماشین هدیه خالی کردم 

ولی به پسری خوش گذشت بعدم رفتیم خونه مادرجونم 

مادرجونم یه پیشنهاد جدید بهم داد 

بهم گفت بیا همه اموالت رو بفروش وچهار دانگ از خونه رو بخر پیش خودم زندگی کن 

پیشنهاد خوبیه اینجوری دیگه پیش مامانم نیستم جایی هم نیستم که کسی نگرانم باشه 

درضمن مادرجونمم به قول خودش دربدر نمیشه وتو همون محله ای که همیشه زندگی میکرده همچنان زندگی میکنه 

اخه دوتا از بچه هاش گرفتارند وبه زبون بی زبونی گفتند ما ارثمون رو میخواهیم 

مادرجونمم میگه طاقت ندارم ببینم مشکل دارند اون چهاردانگی که سهمشونه رو میفروشم چون با پول سهم خودم نمیتونم تو محلمون خونه پیداکنم .

به همشون گفته که به حوا گفتم بیاد پیشم وسهم شماها رو بخره 

اولیشم باید پول مامانمو بدم 

ولی یکی ازخاله ها ودایی کوچیکم قبول نکرده خاله ام گفته حوا حتما درست فکراشونکرده چون بالاخره دامادها وپسر خواهر ها میاند تو این خونه اون همش باید پوشیده باشه ومن مخالفم خود حوا اذیت میشه 

داییمم معلوم نیست چشه میگه یا همه خونه رو بفروش یا هیچی

مادرجونم دیروز ازاین حرفها ناراحت شده بود 

منم نماز حاجت خوندم گفتم خدایا تو صلاحمو بهتر از هرکسی میدونی اگه قراره بیام پیش مادرجونم وحرف وحدیث ودردسر توش باشه خودت کاری کن ختم بخیر بشه اگه هم نه که هیچ 

سپردم دست خدا 

ولی خیلی سخته 

دقیقا حس می کنم هرکسی برام یه تصمیمی می گیره 

تو دلم باعث وبانیشو عادم میدونم 

من مهمون چندروزه خونه اینو واونم درحالیکه خودم خونه دارم وراه درامد دارم 

مادرجونم میگه درسته همه از اقا بالاسر بدشون میاد ولی یه اقا بالاسر بهتراز چندتا اقا بالاسره 

میدونم که راست میگه 

خدا لعنت کنه مرد هوسبازو 

حوا دوباره دلش گرفت 

پسری صبح یوهویی برای اولین بار گیر داد که میخوام برم پیش بابام 

منم به توصیه مشاور پیش دبستانی سخت گیری نکردم 

فقط به پسری گفتم اگه بابا گفت نیا ناراحت نشو اونم گفت باشه 

بابا بردش دم مغازه عادم دواهاشم بهش داده بود وگفته بود برو تو مغازه تا پسری رفته بود تو مغازه وعادم دیده بودش بابا هم رفته بود 

خط عادم رو بلاک کردم ولی لیست تماس ها وپیامک هاش روی گوشیم میاد 

دیدم اووو چقدر زنگ زده وپیام که زنگ بزن 

زنگش زدم با توپ پر میگهبرای چی بچه رواورده  این دواها چیه میگم نتیجه دست گلته 

میگه من بچه رو نگه نمیدارم میگم خودت میدونی من اصلا دوست ندارم پیش تو باشه خودش خواسته بیاد برش گردون 

میگه پس شب بیشتر ازنه نگهش نمیدارم تا فردا کاردارم  خونه باش میارمش ( فردا روز تعطیلیشه امشب شب جمعه اشه همون شبیه که تا صبح دوشنبه غیبش میزنه وهیچ کس نمیدونه کدوم گوری رفته )گفتم همین الانم تو خونه ام مشکل داری بیارش گفت نه همون شب میارمش 

نه از دیدگاه اسلامی نه ازدیدگاه روشنفکری فقط از دیدگاه فیزیولوژیکی نگاه کنین 

یه زن با یه مرد چه فرقی داره 

که مرد اجازه داره با چهارتا کلمه عربی هرشب جمعه اش روبایک زن بگذرونه ومنی که سال هاست دراغوش یک مردمنظورم همسر خودمه نبودم منی که مثل اون یه ادمم با همون نیازها وصدها برابر نیاز روحی باید منتظر رای دادگاه باشم تا دربهترین وضعیت بعد از گذروندن دوران عده تازه منتظر باشم میون این همه ادم یکی بیاد خواستگاریم خیری از ازدواج ندیدم فعلا هم نیازی نیست از صیغه هم متنفرم حس میکنم شان یه زن رو میاره پایین وبهش فقط به شکل برطرف کننده نیاز جنسی مرد نگاه شده 

نمی خوام بگم منم الان نیاز دارم تو اغوش یک مرد باشم چرا عادم میتونه من نمیتونم نه گرچه این یک تبعیضه 

من از این تبعیض ناراحتم من از نگاهی که به یک زن میشه ناراحتم 

ازاینکه یک کارهایی برای یک زن در دید اجتماع بده ولی برای یک مرد بد که هیچ گاهی هم خوبه 

توی قران نوشته مرد وزن را مایه ارامش هم افریدیم وبرای هم مثل لباس میمونند 

پس چرا مردها بیشتر باید پوشونده بشند چرا مردها فقط باید به این ارامش برسند چرا مرد اینقدرارامششون مهمه که چهارتا زن و40تا صیغه ای هم میتونند درارامشش تلاش بکنند ولی یه زن ادم نیست ارامش نداره حتی تو خونه خودش 

مگه یه زن از شوهرش چی میخواد 

من کاری به شهلا خانم وطلاهایی که شوهرش تو دستش کرده ندارم 

من کاری به خونه ای که رضوان خانم پشت قباله اش داره ندارم 

من کاری به اقای مرادی که از زنش میترسه به سوسکه ماده نگاه کنه ندارم 

من کاری به اقای روشنفکر محله ندارم که خانمش تا چند سال پیش نمیدونست فرق موتور وسه پاچه چیه حالا از خوشیه روزگار شوهرش دزد شرعی دراومد ویه ماشین شاسی بلند زیر پای زنشه ونوبت مانیکور سه شنبه هاش نباید دیر بشه  

من حتی کاری به خونه سه طبقه جاریمکه کنار خونه مامانشه وراحت اجازه داره به تمام مردهای فامیل زنگ بزنه احوال پرسی کنه  ندارم 

من حتی کاری به کارت بانکی خواهر شوهرم که راحت باهاش برای خودش وبچه اش خرج میکرد ندارم 

من حتی کاری به زن سابق عادمم ندارم که چهارتا شوهر کرد واز هرکدومشون قباله گرفت ندارم 

من فقط از خودم حرف میزنم که دلم میخواست یه مرد ساده ووفادار داشته باشم که از راه برسه بهش بگم خسته نباشی عزیزم 

حتی بهش گیر نمیدادم که تا جوراباتو درنیاوردی وپاهاتو نشستی حق نداری رو زمین بشینی

حتی بهش نمیگفتم چرا اخبار نگاه میکنی ازخدامه بشینه بجای نود دقیقه نهصد دقیقه باصدای بلند فوتبال تماشا کنه وتمام پوست تخمه هارو روی زمین پخش کنه 

از خدامه بهم بگه بااجازه من برو خونه مامانت جوری که حس کنم من بهش تعلق دارم نمیدونین چقدر سخته که به مرد شرعی زندگیت تعلق نداشته باشی که سختت باشه وقتی همیشه لااقل روزی یبار بهت بگه منو تنها بذار برو خونه مادرت 

الان کلی دردودل دارم که روی زبونمه احتیاج دارم بنویسم ولی اشکهام به هق هق ام اجازه خودنمایی داده ونمیتونم ادامه اش بدم 

نمیدونم نوشتن این پست قرار نبود به اینجا ختم بشه 

باهاش اتمام حجت کردم که چه چیزهایی به بچه نده بخوره میگه خب پس چی بدم بخوره گفتم یکم گوشت ابپز کن با برنج ساده میگه من همیشه از بیرون غذا میخرم ( اقایی که برجی1600 حقوقشه غذاش از رستوران دوست شفیقش تهیه میشه )

میگه باشه حالا یه فکری میکنم 


کرونا به کام دلالین ماسک

مامان اینا رفتند ماسک بخرند عجیب قیمت رفته بالا زنگ زدند کارخانه گفتند زیر 80000 تا سفارش قبول نمیکنیم الانم تو بازار کمیابه چون احتکار شده 

امروز رفتم ماسک خریدم سه تایی3000 تومان  همسایمون بعد از من رفت خرید3900

مامانم زنگ زد گفت صاحب مغازه رفته داروخانه 6تا خرید 10.000 تومان یعنی 3تاش 5.000 تومان 

دیوار رو باز کردم دیدم از دیروز تاحالا عمده فروش ها وپخش کننده هاش ساعتی100 تومان گذاشتند روش تازه به تعداد زیاد هم فقط میفروشند  الان که دیگه زیر اگهی هاشون نوشتند قیمت به ساعته .

بذارید آمار کرونا برسه به ده نفر تا بعد گرونش کنین 

اینم از مردم متحد مسلمانمون 

یعنی تمام این از ما بهترون ازنژاد ما نیستند 

یادمه ماه اخری که پدر بزرگم زنده بود به چه سختی ایزی لایف گیر اوردیم 

الان اون ناظرینی که راه میفتادند برای تهیه گزارش که ببینند قیمت بنزین رو چی اثر گذاشته الان کجاند دقیقا همه در حال تهیه گزارش از مردم اند برای شرکت در انتخابات تو همچین جوی اون از ما بهترون شروع به احتکار ماسک کردند 

انتخابات هرچقدر هم مهم باشه دیگه نظارت به بقیه چیزها که نباید کلا فراموش بشه 

خوبه میگفتند ایران ماسک صادر میکنه به چین الانم گفتند ماسک به اندازه کافی درایران تولید شده ونگران نباشید 

مگه به تعداده فقط به شرافته از ما بهترونه که خداروشکر ندارند 

بیخود نیست میگند تپه ای بالا نمیاد غیر ازاینکه چاله ای کنارش کنده شده باشه 


وکیلی که شبیه عادمه(رمز قدیمی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اعتراض پشت اعتراض

عادم دوباره رفته اعتراض گذاشته به رای

اونم روز اخر 

یعنی دقیقا قصدش اذیت کردنه 

دیگه مار خورده افعی شده 

به قاضی گفته ماشینمو کسی نمیخره وهرروز تو دیوار میذارم یه نفرم تلفن نمیکنه 

الان سه ماهه اگهی های دیوار رو هفته ای یکبار چک میکنم اینقدر دروغگو هست اصلا ماشینش توی دیوار نیست 

ماشینش خیلی تابلو هست به دلیل مدل خاص واونهمه رسیدگی که بهش کرده واقعا عروسکه 45 هم براش خرده پوله اینقدر خرجش کرده که 100 میلیون هم براش کمه 

دوربین ویخچال و مانیتور وپخش نور و سیستم فلان قیمتی والبته که الان لختش کرده 

یه سوالی دارم چرا اینجور ادمها با این همه حجم دروغ وکلاه برداری وظلم هم سالمند هم هرروز به مالشون اضافه میشه هم شانس میارند هم هرغلطی دلشون میخواد می کنند ورسوا نمیشند من کافیه بخوام دروغ بگم هنوز حرف تو دهنم نخشکیده ابروم میره 

دیروز رفته پیش دبستانی وپسری رو دیده حتی یه دونه شکلات هم برای پسری نبرده 

وقتی پسری رو دیدم با توپ پر بهم برگشته میگه چرا نمیذاری برم بابامو ببینم گفتم من چند بار گفتم باهاش حرف بزن گفتی نمی خوام وبابامو دوستش ندارم 

گفتم دقیقا واسه چی یوهویی دلت میخواد بری پیش بابات 

با یه قلدری باد میندازه تو سینه اشو میگه دلم برای بابام تنگ نمیشه نگرانشم نمیشم یه عالمه شکلات اونجاست میخوام برم بخورمشون 

گفتم چرا یه دونه از اون شکلات هارو امروز نیاورد پیش دبستانی بهت بده بخوری

پسری اینجور موقع ها داستان سرهم میکنه که غرورش خرد نشه 

گفت اخه بابام دستش خسته بود نمیتونست شکلات بیاره 

ومن ترجیح میدم مکالمه امو ادامه ندم 

به پسری میگم روز مادر چی برام میخری

میگه یه ماشین فلزی خوشگل  که باهم بازی کنیم تو هم عاشقش میشی 

بعد هم میره به بابا بزرگش میگه بیا بریم کادو برای مامانم ماشین بخریم 

کاش همیشه میتونست همینقدر شیرین وکوچیک بمونه 

دلم برای این روزهاش تنگ میشه 

حس بدیه وقتی داری لحظه به لحظه به روزهایی نزدیک میشی که ممکنه بچه ات دیگه پیش خودت نباشه حوا غصه زیاد داره 

این غصه اش از همه بیشتر اذیتش میکنه 

شاید بگید کو تا سه سال دیگه ولی هر روزش که میگذره من بیشتر اذیت میشم .

دلخوشیم فقط بچه امه نخواهید که جامن باشید تصورشم سخته 

نمیدونم چطوری بعضیا بچه اشونو میذارند میرند دنبال عشقشون 

هیچ مردی ارزش اینو نداره که بخاطر عشقش از دیدار بچه ات اونم برای همیشه محروم بشی 


خرس قرمز

پسری یه خرس قرمز خیلی قشنگ داره گذاشتمش تو دیوار بفروشمش گفتم الان وقتشه وگرنه کی خرس قرمز میخواد 

هرچی ادم مزخرف بود بهم پیام دری وری داد اینم از وضع پسرای مملکت ما 

خدا شفاشون بده 

دیگه تو دیوارم نمیشه پیام گذاشت 

چقدر باید یکی بیشرف باشه حرف ناموسی بزنه پای اگهی دیوار اینجورشو ندیده بودم خداروشکر که هیچ وقت هدیه ولنتاین ازاین جانورها  نگرفتم