-
فحش لازم شدم
دوشنبه 15 مهر 1398 23:35
یکی میخواد به من بگه تو ادب نمیشی بچه الان چندوقته سرماخورده نمیتونمم دارو گیاهی بدم گاهی به زور میدم ولی باید مرتب بخوره که از پسش برنمیام الان حساسیت پیدا کرده توی مدرسه سفره حضرت رقیه انداختند کیک بهشون دادند خورذ به سرفه افتاد اومد خونه منه نادان بهش حلیم بادمجان دادم بدتر شد زنگ زدم ادم بچه داره خفه میشه بیا ببرش...
-
پدرانه های یک عدد عادم
دوشنبه 15 مهر 1398 13:16
به عادم پیام دادم برای هزینه پیش دبستانی یکم متلک بارش کردم بلکه به غیرتش بربخوره دیروز رفته پیش دبستانی فیش پرداختی شهریور ومهر رو برده فردا هم میخواند پسری رو ببرند اردو امروز زنگش زدند رفته رضایت نامه امضا کنه فکر کنین تا اونجا رفته پسرشو ندیده دلم برای پسرم سوخت مدیرشونم گفت والا من چی بگم به این بابا خوبه باز...
-
بزرگ شدم
دوشنبه 8 مهر 1398 16:03
الان دقیقا شدم ۶۱کیلو ویک ماهیه دیگه وزن کم نکردم دلم میخواد بازم لاغرتر بشم تازه رسیدم به وزن قبل از بارداریم باید به خودم بیتر برسم دیگه هرچی غصه خوردم چه فایده این عادم هرروز بهخودش میرسه انگار میخواد بره عروسی اونوقت من یک سال اینقدر غصه خوردم که حواسم به لباس پوشیدنم نبود الان یکماهه یا بیشتر که دارم مثل خیلی...
-
تماس با برادر عادم
دوشنبه 8 مهر 1398 13:14
زنگ زدم برادر عادم همونکه یکم از همه بهتره گفت هروقت سرکار باشهوتو زنگ بزنی میذاره رو بلندگو جلوی مردها ومشتری ها میگه غیرت نداره میگه دیگه بهش زنگ نزن میگه نمیتونم بیشترازاین حرف بزنم تو فامیل اذیتم کرده گفت از مادر توقع نداشته باش زیادی که پیر میشند مغزشون کوچیک میشه وازبچه بدتر میشند میگه به مادر گفتم چرا ازکارت...
-
اعتراض به رای
یکشنبه 7 مهر 1398 16:21
عادم به رای مهریه اعتراض کرده وکیل میگه دلایلی نیاورده خرف زده تو دادگاه تجدید نظر باید حتما مدرک ببری الان هم نگران نباش انشالله که زودتر حکمش بیاد خسته شدم بخدا یه سری از برگه های پرونده یه دونگ خونه رو رفتم فتوکپی برابر با اصل گرفتم که ببرم بذارم رو پرونده جدید . هنوز وقت نکردم همین برابر با اصل کردن ۵۰خرج داشت...
-
بقچه ی غصه های من
چهارشنبه 27 شهریور 1398 18:56
چه ارزوهایی برای پسرم داشتم حس میکنم همش به باد رفته اینقدر مشغول دردسرهای عادم شدم که دیگه فرصت پرداختن به پسرم رو نداشتم گاهی یه تلنگر به خودم میزنم ولی فایده نداره به قول برادرم باید بین بدو بدتر یکی رو انتخاب کنم یا به قول روانشناس تو مرکز بهداشت تو شرایطی هستم که بهترین برخورد همین برخورد خودمه نباید زیاد از خودم...
-
اهنگ قشنگم
چهارشنبه 27 شهریور 1398 18:19
این اهنگ مورد علاقه ی منه کاش میشد بذارم اهنگ پیشواز تلفن همراهم .قشنگ حال این روزهامو میگ شماها هم ازش لذت ببرید.ه
-
بالاخره حکم مهریه اومد
چهارشنبه 27 شهریور 1398 12:56
این ماه تولد عادم بود که دیگه اصلا یادم نبود بعد ده روز تازه یادم اومد چقدر خوب که داره کم کم یه چیزهایی ازش یادم میره سال پدربزرگمم بود که مامانم میخواست شام بده دست تنهایی کلی کار کردم تومراسمم قصد کردم کفش پاشنه بلند بپوشم که عین چی پشیمون شدم تا سه روز کمردرد داشتم خوب طی شد وخوشحالم که تونستم کاری براش انجام بدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریور 1398 17:38
امروز تولد پسریه دلم میخواست اینجا براش مینوشتم ولی خیلی سرم شلوغه میام کامنت ها رو میدم
-
همچنان دوندگی
پنجشنبه 14 شهریور 1398 08:02
برای مهریه مجدد خودم رفتم سرزدم نامه استعلامکه قرار بود بهم زنگ بزنند تا برم بگیرم رو خودشون ارسال کرده بودند منتها دوباره یه کپیش رو دادند که خودم ببرم زودتر جواب بگیرم استعلام از نرخ ماشین عادم رفتم اتحادیه نمایشگاه داران اتو موبیل اونجا بهتراز جاهای دیگه بود فقط بدیش این بود دیرمیاند سرکار کلی پشت درمنتظر بودم تا...
-
دادخواست اثبات مالکیت
چهارشنبه 6 شهریور 1398 18:40
دیشب پسری باشیطنت مخصوص به خودش لپ تاپ مردم رو داغون کرد همونکه ماله محل کارم بود دلم میخواست جیغ بزنم داد بزنم گریه کنم ولی خیلی خودمو کنترل کردم درحد دعوا کردن وتوضیح اینکه اجازه نداری بی اجازه بری سر وسایلی که مال تو نیست بعد هم خوراکی که خیلی دوست داشت رو تا چند ساعت ازش دریغ کردم خیلی بهش سخت تموم شد خدارو شکر که...
-
هفته ای که گذشت
سهشنبه 5 شهریور 1398 08:32
شهرداری واداره ثبت رفتم برای سوالی که وکیل کرده بود ولی فایده نداشت یه میلیون ازحقوقی که ریخته بودند برام رو ریختم حساب وکیل برام دادخواست نوشته فردا برم برای شکایت اون یه دونگ دعا کنین برام برای پسری نذر صلوات کردم بالاخره رفت نشست تو کلاس ولی من همچنان دم در کلاس باید بشینم کارم بهتر شده اگه نبود کلی غصه میخوردم...
-
عروسی دختر خواهرعادم
دوشنبه 28 مرداد 1398 19:27
امشب عروسیه دختر خواهر عادمه همونکه چندماه پیش در چه حالتی باشوهرش دیدمش همونکه توماشین داشت شوهرشو میبوسید عادم خودشو به اب واتیش میزنه که بیاد ببرتش محلش که نگذاشتم گفت عروسیه میخوام ببرمش منم پیام دادم ما اصفهان نیستیم پرو ول کن نیست میگه باز دوباره کجا رفتی انگار باید ازاون اجازه بگیرم میخواستم بگم همونجایی که...
-
هنوز کفش اهنی پامه
یکشنبه 27 مرداد 1398 17:43
ادم دوباره که میگه وقت ندارم میخوام برم جلسه یا میخوام برم بیرون شهر منم جمعه گفت ببرمش گفتم پسری میگه جلسه دارم الانم پیام داد که میخوام فردا شب ببرمش گفتم فرداشب پسری میخواد بره بیرون شهر میخواد هر موقع بچه تو دست وپاش نیست ببرتش هفته پیش میخواستم برم دادگاه وکیل. گفته بود برم چیزی رو پیگیری کنم وقتی بهش گفتم نگهش...
-
حکم دادگاه الزام به تحویل
پنجشنبه 17 مرداد 1398 16:23
حکم دادگاه یه دونگ خونه اومد من از کلمات قلمبه سلمبه اش هیچی نفهمیدم دادم اقای وکیل معنی کنه گفت دادگاه تجدید نظر رای دادگاه قبلی رو رد کرده ولی گفته جایگاه شکایت درست نبوده بایداز راه دیگه ای شکایت کنید گفت رای خوبیه چون اگه رای قبلی روتایید میکرد دیگه نمیشه کاریش کنی گفتم چیکار کنم گفت تاشنبه راه حل پیدا میکنم فقط...
-
آدم بی غیرت
چهارشنبه 16 مرداد 1398 11:47
رفتم محلات حالم بهتر شد گرچه تا دوروز کلی اشتباه کردم تو کارم ولی روز به روز بهتر شدم البته جریمه هم شدم اومدم اصفهان فایده نداره مامانم واقعا حالش خوب نیست اصلا از طبق پایین نرفتم بالا ولی باز گیر میده میگند کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره دقیقا احوال مامانمه یه پسری که مریضی اعصاب داشت با دارو گیاهی اینقدر حالشو خوب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مرداد 1398 14:27
یکسال گذشت
-
ادم خیلی خیلی بی خیاله
دوشنبه 7 مرداد 1398 22:07
-
خدا خرو دید شاخش نداد
شنبه 5 مرداد 1398 22:36
کثافت عوضی میخواد الان بچه رو برداره بیاره محلات مرتیکه فردا تعطیله حتما باید الان بچه رو بیاره محلات احتمالا تا یک شب اینجاست دیوونه زنجیری به این میگند داداشم یه کار براش پیدا شده اصفهان دعا کنین مصاحبه اشو قبول بشه بیاد نزدیکم بهتره امروز داداشم به بابا زنگ زد گفت من اینجام اونم هیچی نگفته بود ازبس مامانم وخاله...
-
پدر عوضی به نام ادم
شنبه 5 مرداد 1398 13:36
داداشم به این مرتیکه زنگ زده گفته بچه رونگه دار گفته به من چه گفته حوا پیش منه گفته میارمش محلات گفته شرایط نگهداری بچه رو ندارم مامانمم ول نمیکنه صبح تاحالا ازبس زنگ زده با خاله ام دردودل کردم گفت یا بیا خونه ما یا برو خونه مادر جون گفتم حالم خیلی بده میخوام برم دکتر گفت بیا باهم بریم اینجا میتونم سر سفره داداشم باشم...
-
از خونه زدم بیرون
شنبه 5 مرداد 1398 00:12
سراینکه بچه رو دادم آدم با مامان بابام دعوامشد یعنی اونا چیزم گفتند ،حالم خیلی بده منم بارمو جمع کردم که برم محلات دارم دیوونه میشم مامانم چیزامو پرت کرد بابام گفت تو زن شوهر داری من براچی خرجیتو بدم میگه چون بچه بهش دادی دوستش داری نمیفهمند بچه رو دادم که دعوا کمتر بشه دراشونو برامن قفل کردند انگار من قرار چه غلطی...
-
پایان دوره اموزشی
پنجشنبه 3 مرداد 1398 13:39
ازفردا دیگه نمیرم دفتر توخونه کارامو انجام میدم ولی میدونم بیشتر دعوا داریم
-
دیروز
سهشنبه 1 مرداد 1398 13:58
مامانم میگفت میرم خونه مادربزرگ پسری روهم مبرم گفتم نبرش ظهر من بیام بعد تو برو گوش نکرده بود ورفته بود ظهر وقتی رفتم خونه مادربزرگم اینقدر شکایت کرد خاله امم اونجا بود صبح ها میرم اموزش عصرها از۶تا۱۰شب هم پای لپ تاپی که بهم قرض دادند رفتم تویه اتاق دیگه یکی از پسرخاله هام اونجا بود خاله امم رفت این دوتا باهم بازی...
-
دوباره فولادشهر
یکشنبه 30 تیر 1398 07:44
دیروز از شعبه زنگ زدند گفتند دوباره یه نامه بگیر بیا ببر فولادشهر میخوام برم باقاضی حرف بزنم بگم دیگه خسته شدم این قضیه فولادشهر رو قیدشو بزنه وقتی کسی جواب نمیده چه فایده بعدا نوشت : رفتم دادگاه اینقدر التماس کردم تا دیگه نامه نیابت ندادند گفتند کارشناس میذاریم رو پرونده
-
عصبانیت داداشم
جمعه 28 تیر 1398 23:20
رمز پست قبل رو درست کردم ممنون که تذکر دادین داداشم اومد کلی دعوام کرد جلوی مامان بابامم گفت همین امشب بچه رو میبرم محلات یا میدمش باباش مامانمم بالا وپایین میرفت میگفت نه حوابدون بچه طاقت نمیاره داداشمم گوشی رو برداشت کلی با ادم بحثش شد وبهش جوری حرف زد که ادم موش شده بود حساب کتابها رو هم گرچه ادم سرش نمیشد وحرف...
-
خودکشی
جمعه 28 تیر 1398 12:19
-
دلم بدجور گرفته
جمعه 28 تیر 1398 11:17
-
روز سوم کار
پنجشنبه 27 تیر 1398 14:23
-
روز دوم کار
چهارشنبه 26 تیر 1398 17:26
امروز تا۵سرکاربودم ومامانم کلی خط ونشون برام کشید الان توی اتوبوسم دارم تایپ میکنم خدا بخیر بگذرون وقتی میرم خونه خخخ ادم زنگ زده خونه که با پسری حرف بزنه پسری هم گفته تو بابای همسایه ای باهات حرف نمیزنم احتمالا ادم این حرف رو میذاره به حساب تعلیمات من فعلا که ازخدا خواسته پسری خوب جوابی بهش داده کلاس مهارت اموزی تو...
-
اولین روز کاریم چطوری گذشت؟
سهشنبه 25 تیر 1398 22:53
کار تو یه شرکته، پشتبانی پروژه اشونه وووی اینقدر سخته فکر نمیکردم فقط اونی که سفارشموکرده اینقدرازم تعریف کرده که اینا فکر کردند الان دکتر حسابی میاد سروقتشون خخخخ کلیت کار رو فهمیدم ولی اینقدر تند باید انجام بشه که حتی وقت نداری به دستشویی رفتن فکر کنی خخخخ الان یکم هنگم الانم کلی ازم تعریف کردند تعهد گرفتند هیچ...