من وطنم رو دوست دارم
با همه تنهاییام دوستش دارم
باهمه بی پولیهام دوستش دارم
باهمه بی کسی هام دوستش دارم
گرچه برای زن تنها ومطلقه امن نیست ولی دوستش دارم
گرچه به مرد خاین اجازه میده با چند کلمه عربی کلاه شرعی سر زنش بذاره بازم دوستش دارم
گرچه دادگاههاش زن رو فقط به دید کلاش نگاه میکنه که چون شوهر عوضیش اینده اشو خراب کرده پس حقوقشو بگیره ویه زندگی برای خودش وبچه اش تشکیل بده بازم کلاشی بیش نیست ولی من وطنم رو دوست دارم
گرچه مردان مسِیولش با شکم سیری روی صندلی قدرت میشینند وطرح زندان برای مهریه رو برمیدارند عندالمطالبه رو عندالاستطاعه میکنن وواژه قشنگ مستثنیات دین رو حق طبیعی مرد میدونه بازم وطنم رو دوست دارم
وطنی که زنان هرزه بنیان خانواده هاش رو ازبین برده دوست دارم
وطنی که هیچ کس در اون به فکر سقف بالاسر زنان مطلقه نیست دوست دارم
وطنی که برای حل مشکلات ما با چهارتا حدیث بحث تعدد زوجات رو تبلیغ میکنه انگار که یه معادله سه مجهولیه که جوابش درحد یک دقیقه بدست میادونمره بیست پاش نوشته میشه را دوست دارم
وطنی که دیگه مانداناواناهیتایی توش قابل احترام نیست رو دوست دارم وطنی که دیگه کوروشی نداره دوست دارم
وطنی که با افتخار دم از اجرای اسلام میزنه ولی هیچ کدوم از قوانین خانوادگیش اسلامی نیست رو دوست دارم
وطنم عشق منه
منم مثل یک مرد وبا افتخار زن بودنم دارم توش میجنگم تا کسی اسم ایران رو با بی حرمتی نبره
حاضرم هزار خفت رو تحمل کنم وصدام درنیاد مبادا دشمن از این مشکلات خانه خراب کن من برای هرج و مرج داخلی استفاده کنه
پرچم ایران برای من مقدسه حاضرم عزیزترینم پسرم رو برای دفاع از یک مشت خاکش فدا کنم
من زنم یک زن ایرانی یک زن معتقد ایرانی یک زنی که بخاطر وحدت مردمش هرجایی اعتراضی هست درنطفه خفه می کنم مبادا مشکلات اجتماعیش اسم ایرانش رو توی دنیا خراب کنه
من ایرانی ام وبا تمام سختی هایی که دارم تحمل می کنم به ایران افتخار می کنم .
اعتقاد به دین اسلام برام مهمه حفظ حجاب برام مهمه حفظ بنیان خانواده برام مهمه حفظ خاک وطنم برام مهمه گذشته پر افتخار ایرانم برام مهمه شهدای انقلاب برام مهمه سربازهایی که هزاران سال پیش برای حفظ مرزهای ایران کشته شدند هم برام مهمه امیدوارم ایرانم به زودی میزبان منجی عالم باشه تا مردمم نفس بکشند مردمم طعم خوشی وعدالت رو بچشند وهیچ زنی هیچ زنی شاهد بی حرمتی نباشه وچهار ستون بدنش نلرزه ازنگاه هرزه های پولدار خیابونی
ای غریب وطنم ایران دوستت دارم
مامان مهربون شد یوهویی علتش رو نمیدونم فقط از این فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو میکنم
ضعف جسمانیم بهتره ولی سوزش گلو وسرفه های خشک اضافه شده
امروز میخواستم بعد از ماهها برم امامزاده
رفتم ودر عین ناباوری دیدم یک عدد قفل 5 کیلویی زدند به درش ،اطلاعیه زده بودند که امشب جشنه احتمالا زیاد تدارک دیدند میخواند کسی قبل از ساعت مقرر نره وبست بشینه
امروز سر کار از پس یه پروژه ای براومدم که مدیرمون خیلی استرس گرفته بود وقتی حدس زده بود منه بی تجربه جوابشو دادم تا مرز سکته رفته بود پیش پیش هم پیام داده بود ولی به یمن اینترنت خوشگلمون پیام دیر رسید ومن دکمه ارسال رو زده بودم
بیچاره قشنگ حس کردم چشه نمیدونم چرا خنده ام گرفته بود اون لحظه بعدش که رفت چک کرد نفس اسوده ای کشید ویه پیام موفق باشید وببخشید من فکر نمیکردم واسترس گرفته بود نکنه خانم حوا اشتباه کنه وچند میلیون بپره ولی به قول معروف فهمید من هم بلدم معامله جوش بدم اون هم با شرایط عالی
بسیار مشعوف شدند ولی بیچاره هنوز اثار استرس توی حرف زدنش بود .
یکی از چیزهایی که تو این روزهای بحرانی بهم انرژی میده همین کارمه یادمه روزهای اول اصلا فکرش رو هم نمی کردم که الفباشو یادبگیرم والان کاری میکنم که مدیرمون متعجب شده
میگه میترسم جامو بگیری
درسته که درامدم کمه واذیت میشم درسته وقت کاریم زیاده وبه خیلی کارهای روزمره ام نمیرسم ولی حس بدرد بخور بودن اونم با توجه به مهارت واون لیسانس خاک خورده روحیه ام رو بهتر کرده
یه چیزی هم بگم
توبخشی که کار می کنم چون انلاین کارها رو انجام میدم کسی صدامو هم نمیشنوه البته خودم خواستم که اینطور باشه وقتی خودم رو معرفی می کنم لفظ خانم به کار نمیبرم واین انتظاری که خودم دارم رو براورده می کنه
کارمن کلا پراسترس وحساسه وتاحدودی خشک منتها این که منو اقا خطاب میکنند یا خیلی ها صمیمی میشند میخواند کارشون با کیفیت باشه میگند داداش منم میگم بله واین باعث یه خنده کوچیک میشه
تا جایی که حواسم نبود برای یکی از همکارهای خانمم که انلاینه ولی اونم فکر میکرد من اقا هستم استیکر قلب فرستادم کم مونده بود جنجال بپا بشه قسم وایه که بخدا من خانمم باورش نمیشد اخرمدیرمون اومد وساطت گفت چندین ماهه منو سرکار گذاشتید من اینقدر حریم حفظ کردم فکر میکردم ایشون یک اقای سیبیل کلفته حالا برامن قلب هم فرستاده
امروز پرانرژی شدم با اینکه سرفه هام اذیتم می کرد ولی یه خوشحالی شیرین زیرپوستم بود چون بعداز مدتها مامانم مادرانه برخورد کرد .
خدایا شکرت وببخش بابت غرغرهای من به قول یکی از مخاطبین که اگر تشریف داشته باشند میگند بیچاره خدا
خدا خیلی صبور وبامرامه هرچی هم این حوا غرغر کنه بازم تحملمو داره بازم دوستم داره واقعا خداروعشقه
امروز به عنوان یک زن بهم بدجوری برخورد من بااون پرونده درخشان توی سابقه ام رفتم برای مصاحبه درجایی که مثل همون محل کار قبلیم بود
مصاحبه کننده مسئول نبود
اول اینکه در مجموعه بسته بود درحالیکه باید باز باشه
دوم اینکه برگشته یه نگاه بهم میندازه انگار جرم کردم اومدم دلیلشو اخر بهتون بایدمیگم
برگه رزومم رو برداشته میخونه میگه ۳۴سالتم که هست گفتم شما وقتی ده سال سابقه کار میخواهید مسلما دختر۱۸ساله نمیاد
میگه مطلقه هم که هستی گفتم شما دقیقا بهم بگید چه مشکلی هست
میگه خب بچه ها اینجا همه مجردند
یه نگاه میکنه میگه علاوه بر زبان انگلیسی باید زبان دومی هم بلد باشید گفتم کمی عربی میدونم گفت منظورم المانی یا فرانسه بود گفتم شرمنده اینا رو حتی اشنایی هم ندارم
یه نگاه بهم میندازه میگه اخه قدتونم به بچه ها نمیخوره وبقیه پرسنل رونشون میده
دقیقا همه یک قد یه اندازه لب ها تزریقی گونه گذاشته دماغ عملی تقریبا تویه مایه بودند جالب اینکه فرمشون مانتو شلوار نبود مثل خدمتکارهای فیلم های دوست وهمسایه بودند یه دامن سرمه ای کوتاه یه بلوز سفید یه روسری که جوری بسته شده بود که گوشها وبیشتر موهای هایلایت کردشون پیدا بود
وچیزی که برام عجیب بود اون چکمه های ساق بلندمشکی انگاراومدند جنگ
گفتم بله خداروشکر( تودلم گفتم خداروشکر که من به بچه ها نمیخورم )فقط پرسیدم حقوق چی میگه همون اداره کاره دیگه
خب الانم منم اداره کار حقوق میگیرم ادرسش جوری بود که فکر میکنم با اتوبوس هم باید روزی ۵تومان کرایه بدم
دیگه شور رو از مزه بردند
عرض اندام زنها توی یه محیط بسته حدی داره مگه چه غلطی میخواند بکنند که اینجوری حتما باید تیپ بزنند به علاوه چرا باید همه یه قدواندازه باشند گفتم اینو همون جا پشت تلفن هم میگفتید من مزاحم وقت عالی نمیشدم واینکه هیچ جای دنیا توی رزومه قدو هیکل ووزن ومیزان زیبایی صورت رو نمینویسند تا بوده سابقه کاروکیفیت کار مهم بوده
وقتی برگشتم سردرد بدی گرفتم من که فکر میکردم حالم بهتر شده دوباره بدن دردو سوزش گلوم برگشت
دوباره خودمو بستم به دمنوش وگیاه دارویی
امیدوارم فردا بهتر باشم .
واقعا دلم میخواد این مشکلات رو ندیده باشید ونبینید که بخواهید درکم کنید .
گاهی بعضی ها یه حرفایی میزنند که حس میکنم من براشون ادم فضایی ام ولی وقتی فکرشو می کنم میگم چه خوب که مثل من اذیت نمیشند .
یکی از بدی های مادر بودن اینه که وقتی مریضی استراحت نداری کسی نیست که کارهاتو انجام برات وتو نگران بچتی .
حالا این وسط کنار مادرت باشی ونمک روزخمت باشه
این روزها بدجوری دلم محبت مادرانه میخواد
اینقدر که دلم محبت مادرانه میخواد محبت مردانه نمی خواد
دیروز حالم خیلی بد بود خیلی یعنی برایچند ساعت بدنم شروع کرد به لرزیدن حتی نمیتونستم تکون بخورم
فقط قبل ازاینکه حالم به این بدی بشه دمنوش درست کرده بودم اب وعسل وزنجبیل ،دمنوش سرماخوردگی ودم کرده ی سیب وعسل
تنها کاری که تونستم بکنم اینکه اینا رو بخورم چندساعتی بیحال افتاده بودم ولی کم کم اون حالتم ازبین رفت فکر میکنم فشارم افتاده بود مامان یه سری چیز دود کرده بود گذاشته بود توی راه پله گفت بیابردار ببر تو خونه منم اوردمش داخل خلاصه خونه پر دود شده بود حالا چون پسری الرژی داره رو گفتم بره بالا
تا یکم حالم بهتر شد ومامان فهمید شروع کرد بیا بالا ظرف های ظهر رو بشور بیا به بچه ات یه چیزی بده بخوره بیا اینو بده بیا اونو بده
من فقط بهتر شده بودم
فکر کنید ماسک هم زده بودم تب ولرز هم داشتم ظرف که میشستم بدتر میشدم
میدونم توانایییشو نداره که بهم برسه توقعی هم ندارم فقط دلم برای خودم سوخت خیلی بخدا گفتم که حالم خوب بشه واقعا با التماس ازش خواستم دیروز تاحالا چندبار بغض کردم
حالا این وسط مامانم هی میگفت این کار چیه تو داری برو یه کار دیگه بکن الهی بمیرم برای بچه ات که مامان نداره وباز شروع کرد
وقتی هم بهش بگی چشم بازم ادامه میده
دیروز رفتم اگهی های دیوار رونگاه کردم یه کار مناسب هم پیدا کردم رزومه هم فرستادم برای امروز ساعت2:30 نوبت مصاحبه گذاشتند
ولی با کارهایی که دیشب وامروز صبح مامانم کرد بازم مطمِینم تنها گذاشتن پسری با مامان کار اشتباهیه اگه بخوام پرستار هم بگیرم چه فایده خب همین حقوق خودم بسه کنار پسرمم هستم
میدونین باید از نزدیک ببینید تا متوجه منظورم بشین
ازصبح که بیدار میشیم جنگ اعصابل دارم با نظرهای مختلف مامانم یبار میگه ببرش که من تحمل صدا ندارم یبار میگه بچه گناه داره چرا میبریش پیش دبستانی والهی خیر نبینی و...
امروز هم اینقدر گفت که پسری هم گفت نمیخوام برم
به مامانم گفتم دخالت نکن لطفا بذار اونی که صلاحه زندگیمه رو انجام بدم
دوباره با خوراکی بچه امو گول میزنه بغلش میکنه وتو گوشش میگه ولش کن مامانتو من خودم مامانت میشم ونرو مدرسه بگو نمیخوام برم وحرف این مامان بدت رو گوش نده
نمیدونین چه حس بدیه وقتی فکر کنی تو این غربتت مامانت اصلا درکت نمی کنه
دلم میخواد مثل همه یه پست برای مامانم بذارم از خوبی هاش بگم از دردودلهایی که باهاش میکنم از باری که از رودوشم برمی داره بگم ولی نمیتونم
یه شعر مادر هست از پیش دبستانی گفتند با پسری کار کنم تازه وقتی گوش میدم گریه ام می گیره
تا میام حس کنم قوی شدم دوباره غر غر کردنام شروع میشه البته دنیای مجازی تنها جاییه که غر غر میکنم تو دنیای واقعی اگه یه قطره اشک بریزم ومامانم بفهمه دعوا میشه همش میگه زندگی من ازتو بدتره ولی نشستم زندگی کردم وقتی مامانم اینو بگه چه انتظاری از بقیه دارم
دلم میخواد این روزهای تاریک زودتر بگذره چند روز مونده تا مهلت اعتراض به حکم بگذره ببینم عادم اعتراض نزده باشه برم دنبال اجرای احکام بلکه فرجی بشه
خوش به حال مردها
زن که باشی بدجوری غریبی
لعنت به مریضی
برادرموخانمش انفولانزا گرفتند وبستری شدند بیچاره جیگر عمه خیلی ناراحته
چندروز پیش داداشم مریض بود به دلایلی میخواست بره خیابان طالقانی منم میخواستم هارد کامپیوترمو عوض کنم اومد دنبالم باهم رفتیم بااینکه به قول خودش همه جاشو پوشوند ه بود که داشت خفه میشدتا من وانگیرم ولی الان دارم اثار مریضی رو تو خودم میبینم
لعنت به مریضی اونم انفولانزا
ووی فکر هم نمیتونم بهش بکنم بچه ام چی میشه
کی پسری رو نگه میداره
کی میبرتش پیش دبستانی کی براش لقمه میذاره توکیفش کی کارهاشو میکنه
الهی بمیرم برای بچه ام کاش هیچ مامانی مریض نشه
پی نوشت :ووووووی حوا هواست باشه خدا بیشترازتو حواسش به پسریه
امروز شنبه است .اول هفته .اولین روز از بقیه عمرم .
خدایا شکر بابت هرچیزی که دادی وهرچیزی که ندادی .
شکر بابت دست وپایی که دارم ویه عده همونو ندارند .
شکر بابت چشمی که دارم ومیبینم وبعضی ها دارند ونمیبینند .
شکر بابت گوشی که دارم ومیشنوم وعده ای دارند ونمیشنوند .
شکر بابت پسری که سالمه وامید نفس کشیدنمه
شکر بابت توانایی که باهاش میتونم کار کنم ومحتاج خلقت نباشم .
شکر بابت نفس هایی که میره ومیاد
شکر بابت داشتن خدایی مثل تو که با وجود بنده غرغری وپرتوقعی مثل حوا بازم صبوری وخدایی میکنی براش .
الهی تنتون سالم و دلتون خوش
پی نوشت :
تونستم دوستی که باعث ازارم میشد رو محترمانه کنار بگذارم و عذاب وجدان نداشته باشم .وقتز خودش میخواد تو لجنی که درسته کرده دست وپا بزنه پس بذار بندازه دوست ندررم به شعورم توهین بشه .من به اندازه کافی خائن دور وبرم بوده نمیخوام با دیدن یکی دیگه اشون تو زندگیم هربار یاد عذاب های روحی قبلم بیفتم .
مامان واقعا رو اعصاب میره تحملش برام خیلی سخت شده علتش هم احساس گناهه خودمه
کلا این حس گناه ازبچگی باهام بوده وباعث شده خیلی جاها کوتاه بیاموبعد خودم بیشتر اذیت بشم
دارم رو خودم کار میکنم
هروقت هر حرفی میخوام بزنم میترسم نکنه یوهویی همین الان بیفتم تو اتیش جهنم یعنی در اکثر کارهام این رفتار رو دارم
مثلا همین الان توی کارم مجبورم عددها رو گرد کنم تو این گرد کردن عدد ها که ماوالتفاوتش500تومان هست تو فاکتور های میلیونی بازم میگم یه نفری که توی معامله هستند من بهشون مدیون نشم کلا این اخلاقم بده قبولم دارم ولی دست خودم نیست
حالا اینها همه روضه خوندم که بگم وقتی مامانم حرف نابجایی میزنه وزور میگه نمیتونم جوابشو بدم حتی اگه نرم هم جوابشو بدم میگه حاضرجوابیه مادرتو میکنی نفرینت میکنم فلان شی وبهمان شی ووای دیگه همین برای من کافیه تا تمام غصه های عالم بیاد تو دلم وحس کنم ترک دیوار همسایه هم تقصیر منه
زود هم عذاب وجدان میگیرم شدید
خیلی جاها مامان تو کارم دخالت میکنه دقیقا این دوتا ازدواجم هم همین ماجرا شد ومن بخاطر اینکه توروش نایستم قبول کردم وخودمو بدبخت کردم جالب اینه هربار میگه تقصیر خودته چرا نتونستی یکی روتور کنی که اینجوری گرفتار بشی انگار بقیه که تور کردند خوشبختند تازه میگه تو هیچ وقت حرف منو گوش نمیدی وبرو ببین دخترای مردم چقدر به حرف مادرشونه والا تو این 34سال زندگیم این دختر مردمو پیدا نکردم وگرنه دمار از روزگارش درمیاوردم که شده وسیله توسری زدن مامانم
منم یبار گفتم دقیقا روزی نبوده که به حرفت گوش نداده باشم گفت یعنی میگی من بدبختت کردم و...دوباره مدل های مختلف نفرین حواله حوا شد اونم کیلو کیلو
تو این چند وقتی که خونه بابا هستم هیچ چیز برام دردناکتر ازاونموقعی نیست که مامان نمیذاره اونجور که میخوام پسری رو تربیت کنم مثلا اگه به پسری گفتم الان وقتش نیست شکلات بخوری واون لجبازی کرد مامانم دقیقا میگه ول کن مامانتو نامادریه بجای مادر بیا خودم دوتا شکلاتت میدم
یعنی کاری کرده وقتی من وپسری تنهاییم ومیدونم نباید الان به حرفش گوش بدم میره یه گوشه میشینه ننه من غریبم درمیاره ومیگه مادرجونم کجایی بیا من چیکار کنم حالا با سوز هم میگه اینارو ولی اخرش تحمل میکنم تا پیروز بشم مامان باشه کاری میکنه بجای اون شکلات پنج تا شکلات بخوره و....امیدوارم عمق ماجرا رو تو زندگی اینده پسری تصور کنید
این یه مثال ساده بود
در صورتیکه برای هر برخوردی با مشاوره پیش دبستانیش مشورت میکنم وراه حل هاش خوب جواب میده ولی دیگه نمیتونم برم بگم مامانم دخالت میکنه که کافیه عادم هم بفهمه دیگه هیچی ولی کلا مامانم دایه مهربانتر از مادره
امروز صبح دوباره مامانم شروع کرد وول کن نبود ازاونجایی که به خودم قول داده بودم جوری حرف بزنم که از نظر مامانم توهین امیز اباشه وقتی گفت تو که مادر نیستی تو نامادری من درقبال بچه تو مسیولم منم گفتم لطفا تربیت بچه امو به خودم بسپر و برای بچه خودت مادر باش من اینقدر کمبود مادر دارم که فکرشم نمیکنی یه لحظه چشماشو گرد کرد ولی دیگه نفرین نکرد فقط برای بار اول گفت دیگه تا لحظه ای که درمورد بچه ات حرف منو گوش نمیدی باهام حرف نزن منم گفتم چشم
ظهر غذای مورد علاقه مامانمو پختم وقتی خسته از سرکار اومد خودش وبابا غذا خوردند معمولا من دیرتر وقت غذای اونها کارم تموم میشه ومیرم بالا تا ظرفی بشورم چایی درست کنم و...تا رفتم بالا خودش به حرف اومد که دستت دردنکنه خیلی خوشمزه بود ودیگه همه چی یادش رفت
این قدم اول تا الان هم عذاب وجدان از حرف صبحم ندارم خداروشکر
همه اینایی که گفتم ماله جریانیه که تازه میخوام درموردش بگم
بخاطر مامانم دلم میخواست مستقل بشم منتها گفتم خونه ام رو بفروشم بیام اصفهان با همه دارو ندارم یه چیزی بخرم وبرم جدا زندگی کنم
خیلی گشتم مورد مناسبی پیدا نکردم امشب با برادرم سر یه موردی مشورت کردم اینقدر باهم حرف زد گفت وضع جامعه اینقدر خرابه که حتی مامانت مادر فولاد زره هم باسه کنارش زندگی کنی بهتره تا مستقل باشی واز همکار خانمش که وضعش مثل منه ومستقله ومشکلاتی که براش پیش اومده تا محل کارشم کشیده شده حرف زد و گفت اگه میخوای سرمایه گذاری بکنی بسم الله ولی اگه میخوای جدا زندگی کنی من صلاح نمیدونم حالا باز خودت برو فکراتو بکن
حرفاش درست ومنطقی بود شعار نبود چیزهایی که مثال زد رو به چشمم دیده بودم حرف ها وانتظارهایی که این چند وقته ازسمت دیگران شنیدم ودیدم تایید کننده اش بود
دلم برای خودم وتمام حواهای سرزمینم سوخت خیلی وضعیت غریبانه ای شده حتی اگه یه فامیل پشتت باشند هرچند قوی باشی هرچند مستقل باشی باید مواظب حرف زدنت وخنده هات باشی مواظب نگاهت مواظب لباست درسته که مردم مهم نیستند ولی وقتی بهت تهمت زده بشه وبادید بد بهت نگاه بشه اونم وقتی زنی نه مرد اونوقت دلت حتی نمیخواد ازدر خونه بری بیرون .
یه زن شوهر دارمثل جاریم میتونه باهرمردی رفت وامد کنه هرجور که میخواد حرف بزنه اس ام اس بده تو خونه اش رفت وامد کنه ولی کافیه تنها باشی حتی اجازه نداری به مستاجرت تماس بگیری بگی پول قبض روچرا ندادی که پیامش بیاد رو گوشی من .
وقتی میگم فکر نکنید توهمه اولیش مامان خودم
بهم میگه حق نداری با مستاجرت حرف بزنی برامون ننگ بالا بیاری اوایل که این حرفومیزد یادمه تا چند شب کارم گریه بود ولی الان به این حرف زدنش عادت کردم فقط دلم نمیخواد پسری شاهد چنین بحث هایی باشه که مبادا فردا روزی روزگاری بگه مامان منو اگه جلوشو نمی گرفتند قراربود چه ننگی بالا بیاره
این غصه ها وقتی اذیتم میکنه که مادری که منو بدنیا اورده میزنه
بیخیال حوا دنیا میگذره توهم روزهای خوبو میبینی