تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

کارشناس امضا شناسی

باعرض پوزش از ویرگول عزیزم که خیلی عصبانیش کردم 

ازوقتی پول کارشناس روپرداخت کردم هرچی بهش زنگ میزدم میگفت وقت ندارم تا چهارشنبه ی دوهفته ی پیش که بالاخره لطف کردند وجواب دادند وقرار گذاشتند تو کانون کارشناسان که براش هرچی مدرک دارم ببرم

منم هرجایی که ازشوهرم امضا داشتم بردم نزدیک دوازده هزارتومن فقط پول کپی هاش شد 

گفت باید قرار بذارم که شوهرت ومادرشوهرتم بیاند ولی گفتم اگه میشه نمیخوام ببینمشون گفت خیلی خوب جداجلسه میذارم که دعواتون نشه 

قبل ازاینکه ملاقاتش کنم توی یه طبقه دیگه دیده بودمش که داشت به یکی نصیحت می‌کرد اصلا با صاحب پرونده قاطی نشو واجازه نده زیاد باهات حرف بزنه تودلم گفتم وا چه وکیلی بعدا دیدم ای دل غافل این همون کارشناس خودمه 

با یه من عسل هم نمیشه خوردش

بهش گفتم مادرشوهرم فلان جا امضاش هست منظورم بانک  وشوهرداری بود اونم گفت اگه بخوام برم شهرداری 200دیگه باید پول بریزی حساب

گفت من کارمو بلدم خودم بلدم چجوری ازشون امضا بگیرم 

همچین هم باعصبانیت انگارمن بهش توهین کردم

آخه مگه چندبار من کارشناس دیدم که بدونم کارشون چجوریه من فقط نگران پرونده امم 

اینقدرم ماشالله سرشون شلوغه من حداقل پرداختی رو داشتم بقیه به نسبت پرونده پول داده بودند وبه نسبت اون هم باهاشون حرف زده میشد

یه خانمی بود خیلی گریه کرد وبه یه کارشناس گفت حقمو خوردین ومن ازهمون جا دلم لرزید

هفته پیش پیام اومد که روز 1اسفند برامون جلسه مجدد رسیدگی گذاشتند به کارشناس که زنگ زدم اصلا اجازه نمیده 2دقیقه صحبت کنم فرتی گوشی رو بدون خداحافظی قطع میکنه 

 خوب من ازکجا بدونم الان پرونده ام چی میشه آدم هم که عکس العمل خاصی نشون نداده 

این هفته قراربوده باهاش جلسه داشته باشه ونتیجه روبه دادگاه اعلام کنه

دیگه کلی استرس دارم خدامیدونه


همش میگم نکنه با اون آشنایی که آدم داره باعث بشند کارشناسه روبخرند چی بگم 


هفته پیش هم باآدم بحثم شد به گفته دوستان بهش لیست میدادم که برای پسری خرید کنه 

گاهی یه چندتا خوراکی میخرید ولی چندوقت بود همون هم نمیخرید بهش پیام دادم میخوام ببرمش مهدکودک گفت ازهمون پولی که قراره بابت نفقه بگیرم ببرمش هنوز که پولی نگرفتم ومگه قراره با330تومن چی کارکنم اینجا که پیداکردم ونزدیک محل کارمامانم هست 240میگیره درماه 

مامانم گفت غصه نخورتوکه میای پیشم من بجاش پول مهدکودک پسری رومیدم 

یه روزهم بردمش که بعدش سرماخورد منتظرم کامل خوب بشه بعد ببرمش

اینقدرهم دوست داره که نگو

مامان اینا هم نزدیک قراردادشونه دارند دنبال مغازه میگردند امیدوارم یه جوری مغازه پیداکنند که بتونم پسری رو ببرم مهد اینجوری نصف روز کمتر آدم میبینتش 


این روزها دستم به خونه تکونی هم بنده نمیدونم میشه دست تنهایی دوطبقه رو تمیز کنم یانه 

خیلی خیلی التماس دعا دارم 

یه جاهایی واقعا کم میارم 

آخر نوشت ‌‌؛حس وحشتناکیه که یه عده حتی همجنست بهت پیشنهاد بده که هروقت طلاق گرفتی برو صیغه ی یه مردپولداربشو ومن متنفرم ازاین دید چقدر فرهنگمون داره رو به عقب میره چقدر مردم راحت درمورد صیغه شدن به بهانه ی شرعی بودن حرف میزنند این حرفها خنجرمیزنه به قلبم اشکمو درمیاره


خواستگار دراز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گریه کردم برای همه ازدست رفته هام(همون رمز قبلی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مشاور برای داوری

وای که چقدر پشیمونم ازاینکه باادم سربردن بچه توافق کردم واقعا نمیشه بهش رحم کرد دلم میخواد یبار دیگه شکایت ملاقات بچه رو راه بندازم ولی خسته ام از دادگاه رفتن .

ادم هر روز کثیفتر میشه .

جمعه عصر براش تو برگه نوشتم که بچه نمیتونه چی بخوره وچی باید بخوره توضیح دادم که مریض میشه اولا که هیچی براش نخرید

موقعی که میخواست بیاد ببرتش پیام داده که ناهاربهش بدیدا انگار تاحالا گشنه مونده بعد بچه رو برده سه ساعت بعدمیخواد بیاره میگم ببر شامش بده(مثل خودش)میگه شام ندارم گفتم خوب بخر براش وقتی بچه رو اورده دیدم هات کیک براش خریده واقعا ادم نفهمه درجه اشم زیاده


یه توضیح بدم اینکه پسری خیلی شیطونه ومن با بازی کنترلش میکنم زیادی هم باهوشه چندباری که بخاطر کارهای دادگاه رفتیم مشاوره اونجا گفتند پیش فعاله که من هنوزم معتقدم زیادی شیطونه تا پیش فعال 

مامان گفت چیزهای گرم تا میشه بهش ندم فسفود و تنقلات وهرچیزی که مواد نگهدارنده داره رو کلا براش قطع کنم  به اضافه موبایل گفت تو درسهاشون گفتند بچه پیش فعال اینجوری اروم میشه تاوقتی دارم رعایت میکنم خیلی خیلی بهتر شده وقتی میگم تنقلات یعنی حتی شکلات حتی چوب شور کیک بیسکوییت ساده تنها چیزی که میخوره بیسکوییت مادره اونم خیلی کم 

اینو برای این گفتم که شماها هم امتحان کنین البته بستگی به مزاج بچه داره خوردن کاسنی وعناب وازاین جور چیزها هم اثرداره تو روند بهبودی 

بااینکه توضیح داده بودم براش بازم هات کیک خریده بود انگارمیخواست فقط یه چیزی خریده باشه 

یکم سربچه بحث کوچولو کردیم 

شنبه هم صبحش رفتم ثبت اسناد سربزنم که بالاخره چی شد گفتند بانکها جواب ندادند ونامه داد که خودم ببرم بانکها تا مبالغ ناچیزی که توی حساب ادم هست رو به حساب ثبت اسناد واریز کنند یعنی بگم پدرم دراومد هم دیروز هم امروز ازبس اذیت شدم  هنوزم معلوم نیست تازه امروز که جواب نامه ها رو بردم گفت برای خطش که توقیف شده وقیمتی هم نداره باید یه روزه دیگه بیام اقدام کنم که بره برای کارشناسی ومزایده

شنبه جلسه مشاوره بود ادم ادرس درست نداد وماچقدر گشتیم اخرش به زور شمار اونجا رو داد که دم خیابون ادم رو دیدیم اشتباهی رفتیم یه جای دیگه نمیگه حتی اشتباه میریند خودش راهشو برعکس گرفت ورفت توی مشاوره طاقت نیاوردم بهش گفتم عصبی شد به مشاور گفت میگیرم میزنمشا منم گفتم تو غلط میکنی  خلاصه با پادرمیونی بابا ومشاور کاربیخ پیدا نکرد 

مشاوره برای داوری باید با هردومون وداور من حرف میزد که بابا کماکان میگفت اگه تحت فشارش بذارند خوب میشه ودلش به طلاق خوش نبود ادم هم جوری صحبت کرد که انگارمن زن شکاکی هستم مشاور اول گارد گرفت که سر موضوع بی اهمیت میخواهیم طلاق بگیریم ومن باید کوتاه بیام‌وقتی حرفاشون تموم شد من از خودم دفاع کردم مشاور یواش یواش موضعش فرق کرد یه سوالاتی ازمن واز ادم پرسید وبعد به ادم گفت ازاول تو تعهد سرت نشده تو اشتباه کردی واگه به قول خودت اشتباهت تکرار نشده وظیفه تو بوده که اعتماد خانمت رو جلب کنی ادم هم یه ریز میگفت من نمیخوامش  ومیخوام طلاقش بدم اخر بار به ادم گفت شما میتونین برین وبابابا حرف زد که این زندگی به درد نمیخوره اخرم‌با من جدا حرف زد هم دیروز هم امروز که رفتم جواب نامه رو بگیرم 

گفت که ادم انحراف جنسی داره اونم از بدترین مدلش گفت میفهمم که چه زجرهایی کشیدی وکاش بچه دار نمیشدی 

گفت تو بقیه ی جوامع همچین ادمهایی اجازه ازدواج ندارند ولی اینقدر این مسایل مطرح کردنش توی ایران سخته که خانواده ها موقع مواجه شدن باهاش میگند زنش بدیم خوب میشه ولی یه زن دیگه رو بدبخت میکنند امروز کلی باهام حرف زد امیدم داد گفت به اینده امیدوار باش کارگاههای بعداز طلاق رو شرکت کن  تا روحیه ات خوب بشه 

گفت دوتا زندگیت خراب شده اصلا تقصیر تو نبوده تو فقط اشتباه انتخاب کردی  وگرنه تحملشون وموندن تو اون زندگی مطمینا روانیت میکرد 

گفت هروقت جداشدی باید روخودت کار کنی تا بتونی یه انتخاب عالی داشته باشی البته اونم دلش خوش بود انگار رفتم فروشگاه ومردها نشسته اند توی قفسه که من انتخابشون کنم متاسفانه درفرهنگ ما خیلی  ارزشها معنای واقعی خودشون رو ندارندومعیارهای ازدواج با واقعیت زمین تا اسمون فرق دارند ولی حرفاش درکل خوب بود وتاثیرمثبت روم گذاشت امید به زندگی رو درمن بیشتر کرد

گفت که ادم دوون ژووان هست وتوی نامه ی دادگاه هم ذکر کرد واصرار داشت که من نامه رو ببرم نه آدم 

آدم اون اول چونه میزد که یعنی نصف پول مشاوره رو من بدم منم گفتم من داور خودمو اوردم خودشم تقاضای طلاق داده پس خودش باید هزینه کنه وبه من ربطی نداره 

آدم کلا خیلی رو داره اندازه همه ی مردها هم رو داره هم اعتماد به نفس 

مشاور تمام علایمی که این چندسال ازادم دیدم واذیتم میکرد حتی رفتارهایی که باعث میشد حس کنم بهم تجاوز شده یا یه تیکه کالای دسته دوم به درد نخورم همه وهمه رو گفت که از علائمه بیماریه آدمه گفت که یه مرد عادی اینجوری نیست  

گفت امیدوارباش که ادم خوبی سر راهت قرار بگیره وبفهمی زندگی با یه مرد عادی اصلا چجوریه واین هیولایی نیست که تاحالا دیدی

حالا اگه خدا بخواد فردا نامه رومیبرم دادگاه 

امروز هم آدم میخواست بچه روببره گفت بگو مامانت دست وروی بچه روبشوره یادش نره منم گفتم تو کف پاشونم باید ببوسی که هم خرج بچه ات میکنند هم مواظبش هستند بهش گفتم اجازه نمیدم بهشون بی احترامی کنی. ودر ضمن برو از مامان خودت ایراد بگیر که بجای اسباب بازی دمپایی داده به پسری باهاش بازی کنه ...

دیگه ازش نمیخورم خداروشکرمیکنم کمتر دربرابرش استرس دارم 

دعام کنین 


حرفهایی شبیه ته مونده های دلم

این مطلب رویه جایی خوندم خیلی به دلم چسبید انگار حرف دل من بود اینجا کپیش کردم

من یه مادرم و میخوام به پسرم یاد بدم مثل تو نباشه .یه روز براش یه عروسک میخرم و بهش میگم اگه از اون خوب مراقبت کنه جاییزش ماشینه بهش یاد میدم مسءول عروسکیه که انتخاب کرده وقتی صاحبش شده باید بهترین صاحب دنیا باشه یاد میدم مسءول انتخابش باشه به پای انتخابش بمونه آخه دوست ندارم مثل تو باشه اگه مثل تو بشه همه زندگیشو میزاره تا یه ماشین بخره اونوقت منتظره جایزش یه عالمه عروسک باشه که یکی براش بخنده یکی گریه کنه یکی برقصه و هیچوقت بلد نمیشه ازش مراقبت کنه یاد میدم اگه قول داد سر قولش بمونه بهش میگم یا یه بازی رو شروع نکنه یا اگه شروع کرد جا نزنه خلاصه بهش یاد میدم مرد باشه نه نامرد

به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده!

روزا دستاشو میگیرم و چنون با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره !

بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه!

بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان!

بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !!

بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !!
به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه ازروی عادت و هوس !!

براش کادو های کوچک با معنی می خرم تا کادو دادن به آدم هایی که دوستشون داره بشه فرهنگش !!

بهش اونقدر حرفهای محبت آمیز می زنم که کلام پر مهر بشه ورد کلومش !!

همه اینکارا رو می کنم تا پسرم همونی بشه که همیشه از جفت ایده آل تو ذهنم بوده و هست . ابنطوری هم خودش از زندگی لذت ببره و هم جفتش !

من بخاطر اینکه یه مرد بامحبت دیگه به دنیا اضافه بشه مادر شدم..


بچه ها نتم خیلی ضعیفه نمیدونم چرانمیتونم براتون نظر بگذارم میخونمتون ولی نمیتونم نظربذارم قسمت نظرات اصلا برام نمیاد چقدراینترنت بی اددددددددددددددددددب شده 

نتیجه نصف ونیمه شکایت‌ها

حکم دادسرا برای ضرب وشتم اومد ارجاع داده شده به دادگاه اصلی، حکم نفقه هم اومد
اینقدر قانون‌های مسخره ای داریم که نگو نفقه ی من فقط ماله اون چندماهیه که توروند شکایت بوده دوباره باید چندماهه دیگه برم شکایت
برای طلاق هم 16 ام ازطرف قاضی نامه دادند به اتاق ارجاع به دفترخانه طلاق که زنگ بزنند به آدم که چون داور تعیین نکرده بره مشاوره که نتیجه اش شده تماسشون اونم دیروز به من که بلند شو بیا دادگاه خانواده، رفتم اونجا آخرشم خانمه میگه إه خودش درخواست طلاق داده خودشم داور تعیین نکرده بعد به من یه برگه داده میگه برو باشوهرت مشاوره پیشنهاد داد هزینه روبندازم گردن آدم که گفتم چرابه اون زنگ نزدید که آخر مجاب شد بهش زنگ زد وخودش تنهایی تنهایی کلی فکرکرده باهماهنگی وهمفکری آدم به این نتیجه رسید که برگه روبه من بدند تا آدم بیاد ازمن بگیره واصلا به اشاره های من توجهی نکرد که میگفتم نمیخوام آدم روببینم
که برگشتنه ازدادگاه رفتم پیش بابا وباهاش رفتیم دم مغازه دادم به شاگردشون تاحداقل روی نحس آدم رونبینم
برای کارشناسی اون شکایت الزام به تحویل هم بالاخره ابلاغش اومد که برم 150 بریزم حساب وبعد سه روزکه امروز باشه خودم دوباره رفتم شعبه که نتیجه روببینم همونجا اسم وتلفن کارشناس روداد منم باهاش تماس گرفتم که گفت مدارکتو آماده کن باشوهرت تماس میگیرم ویه روز باهر سه تاییتون یعنی آدم ومادرش ومن بریم پیشش یه جلسه بذاره متنفرم ازاینکه دوباره مادرشو ببینم

آدم پیام داد که جلسه مشاوره شده شنبه صبح
بابا چندروز پیش زنگ زد به برادر آدم وگفته بود شما که گفتین کسی دخالت نمیکنه ولی دامادتون رفته فیش حقوقی گذاشته که آدم آزاد بشه نکرده بذاره چندساعت بمونه که آدم آدم بشه، بعدم جریان مادر رو دوباره گفته که برادرشوهر گفته آدم دوروز کامل رفته خونه مادر بست نشسته واینجوری حتما وادارش کرده بیاد قسم دروغ بخوره
خلاصه بابا به زبون خودش حالیش کرده شما باکاراتون مهرتایید زدید به کارهای آدم

دلم دیگه تنهایی نمیخواد دلم یه همدم میخواد یکی ازجنس خودم که سرتا پاگوش بشه چقدرخوبه که هستید

اونایی که یواش واروم میایید میخونید قدمتون به چشم

دلنگرونیهام

 گاهی وقتها سروقوع یه اتفاق خودمو خیلی بیش ازحد کنترل میکنم وارامشی دارم که هرکس میبینه تعجب میکنه ومیگه چه خوب که کنار اومدی واگه مابودیم فلان میکردیم وبهمان میکردیم ولی چند وقت که ازش میگذره یوهو یه تلنگرهایی به شیشه دلم زده میشه ،یوهو به خودم میام که چرا به موقع عزاداریشو نکردم که حالا اینجوری اذیت بشم


این ساعت به این فکر میکنم که خانواده ادم خصوصا مادر وخواهر کوچیکش اصلا حیا ندارندبه جای اینکه خجالت زده رفتار زشت پسرشون باشند بیشتر در تلاشند تا من یه قرون هم گیرم نیاد 


گاهی وقتها میگم ما با مسلمونیمون آبروی هرچی مسلمونه میبریم برای پوشوندن عیبمون حقی که یکی شرعا شامل حالش میشه رو علم یزید میکنیم میزنیم تو سرش 

ازته دل برای ظهور امام زمانی دعا میکنم که بهمون گفتند وقتی میاد اسلامی که برامون معرفی میکنه عجیبتراز زمان معرفیش به عربهای جاهلیته 

خدا اخر عاقبت هممون رو بخیر کنه 

اینکه چادربندازیم سرمون اینکه هر سه نوبت نمازمون رو داخل مسجد بخونیم اینکه همه روزه هامونو بگیریم کارشاقی نیست هر آدمی این کارومیتونه بکنه ولی اینکه دروغ نگیم از حق دفاع بکنیم به دین  خدایی که برای خودمون خدامیدونیم عمل کنیم کارمهمیه 

بازم به ذلیخا اون موقع که میخواست درخواست مراوده ازیوسف(ع)روبکنه یه پارچه انادخت روی بتش(خداش)

لااقل اندازه اونموقع ذلیخا هم ادمیت ندارند که موقع خلاف کردنشون جایی برند یاجوری مرتکبش بشند که خدا نبینتش


این روزها عجیب بعضی رفتارهاشون که به راحتی ازکنارش گذشتم تیری میشه توی قلبم 

مثل وقتی که به راحتی با دوست دخترش حرف ازکشتن من زدند ومن راحت بخشیدمش 

وقتی به راحتی پذیرفتم که بایه قسم حرف مادرش روباور کنم که قراره پسرهاش همدیگه رو بکشند اگه بفهمند که اون یکی عروسش با شوهرمن دوست شده 

یااینکه به خاطر ضبط کردن صدای ادم وشکایت از دستش جوری کتک خوردم که گاهی کابوسشو میبینم یادمه این یکی روتووبلاگم ننو شتم  وفقط به حسنا گفتم جوری کتک خوردم که نصف موهای سرم کف دستم بود 

یااینکه جلوی روم گریه کرد وگفت من فلانی رومیخوام 


یااینکه اون یکی عروسش زنگ زده بود به مادر قابیل وخبرهای خونه ما رومیبرد پیشش واونم زنگ زد جوری به ادم شکایت منو کرد که مثلا من زنگ میزدم خبر براش میبردم ومن بعد اون قضیه بازم با جاری حرف میزدم ورفت وامد میکردم واونروز ادم به قدری سرم نعره میزد که میرم طلاقت میدم به چه اجازه ای خبرهای خونه رو به زن سابقم دادی

یااینکه برای تولدش هتل گرفتم وچنان جشنی براش گرفتم که باورش نمیشد وشبش به دوست دخترش پیام داده بود که هیچ کس به فکرم نبوده تا دل اونو به رحم بیاره

یا وقتی منو دور زد تا با دوست دخترش بره شمال ومن فقط بهونه اوردم تا پشیمون شد ولی هیچ وقت جرات نکردم‌بگم که مکالمه اتو شنیدم چی گفتی یااینکه چرااینقدر جرات نداشتم که بذارم بره وبعد با مامور برم دنبالش تو ویلا 


یااینکه ....

من چجوری میبخشیدم

من چجوری میرفتم دنبال راه حلی برای ادم کردن این 

من چجوری فکرمیکردم میشه اینو ادم کرد وباهاش خوشبخت بود 

خودمو مسخره خاص وعام کردم که بعضیا وقتی دلیل براشون میارم فکر میکنن حتما مشکل عقلی داشتم یا عیب وایرادی داشتم که تاحالاش رو صبر کردم

به زندگی مامانم نگاه میکنم به زندگی زن داداشم به زندگی خاله هام وعمه هام 

همه اطرافیانی که شوهرشون از نظر وضع مالی کمترازشوهرمن بودند ولی هم زندگی خوبی دارندهم اسباب خونه زندگیشون بیشتر از منه منی که هرچیزی بود از جهیزیه ام بود واین حتی نکرد یه دست لیوان با پول خودش بخره برام 

مگه اینهمه ائمه سفارش نکردند که هوای همسرتونو داشته باشین شاید خجالت زده شما باشند من باتموم اعتقادات دینیم زندگی کردم اعتقاداتی که هنوزم بهشون مقیدم ولی هرکی میرسه بهم میگه باید ازش میخواستی وخودت عادتش دادی 

اگه دلیل همه اشتباهات اون من ورفتار من بوده پس یااعتقاداتم‌پوچه یا چپکی فهمیدمشون 

به‌هر مردی میرسی گله میکنه ازاینکه زنش رعایت گرونی ها رونمیکنه ازاونطرف هرکی رعایت شوهرشو کرده شوهره یه جایی یه غلطی کرده بگذریم از اینکه استثناهم داریم 

ولی اینروزها دلم برای خودم میسوزه میگم حق دارند بعضی ها فکرمیکنند حتما عیب وایرادی داشتم که مراعاتشو کردم ودستمزدم رواینجوری میده حرفای زشتی که تو این چندوقت بهم زده لیاقت منی که همیشه با پیشوند اقا صداش زدم نبوده 

مادر ادم ۸۰سالشه به قول خودش۷۰سال عبادت کرده۴بار مکه رفته وسی ساله که هرسال حداقل یکبار رفته کربلا حداقل ۲۰روز ازسال رو مشهد بوده  بعد تمام نصیحتش به من اینه که برو کاسه بشقابهاتو بساب تا فکر کارهای شوهرت نباشی 

انگار که ضخامت کاسه ها یک متری هست ومن خبر ندارم که باسابیدنشون ارامش به زندگیم برمیگرده 

میدونم اینها وهرچی از هم لحظه تا ۸سال پیش بوده همه گذشته ی منه ونباید بهش فکر کرد ولی همه اینها رو حوایی تجربه کرده که هیچ وقت دلش نمیخواست خدای نکرده مدیون کسی باشه وبه محض مردن اون دیوهای سیاه نیزه به دست ببرند بندازندش تو دیگ ابجوش وسط یه دره پر آتیش 

چرا این صحنه ها یبار هم برای ادم‌وخانواده اش تداعی نشده  مگه دین من با دین اونها فرق داره تکیه کلام مادرش این بود که من جهنم غرضی نمبخوام  پس این چیه 

اوضاع زندگی من چیه 

فکرمیکنند هیچ نقشی تو زندگی من ندارند 

خواهرش که واسطه ازدواج ما بود قشنگ بی هیچ خجالتی به مامان گفته به من چه خودش چشم داشت میخواست ببینه 

مامانم هم گفته بود تو گفتی برادرم خوبه وزن قبلیش خیابونی بوده توچرا نگفتی برادرم هم خیابونیه وخواهرش اینجا نهایت خجالتش سکوت چند ثانیه ای بوده واینکه خودم به حوا زنگ میزنم وتق گوشی رو قطع کرده 

نمیتونم دیگه ببخشم 

حتی اگه ادم،ادم بشه حتی اگه به دست وپام بیفته وشکر حلق خودش بکنه 

نمیبخشم واین نبخشیدن رو حق خودم میدونم 

همشون رو هرلحظه که قلبم به درد میاد میکشونم پای میز محاکمه واز خدامیخوام که هم وکیلم باشه هم سر پرستم باشه هم شاهدم باشه وهم یاورم باشه هم حسابرسم 

درتمام این محاکمه حرفهای نزده ی زیادی  دارم وبه خدا فقط میگم خودت که میدونی خودت که شاهدبودی 

به اینده فکر میکنم

 به اینکه اگه ادم درخواست طلاقشو پس بگیره من یکی دوسالی باید دنبال کارهای طلاق واون مهریه قسط  بندی باشم

به بچه ای که قراره  با سختی بزرگش کنم وتو ۷سالگی ازم بگیرندش وبدند به پدری که هیچ. زحمتی براش نکشیده 

به اینکه باوجود اینهمه سختی با دوتا مهر طلاق واسم یه بچه توشناسنامه ام چجوری با یه نفردیگه ازدواج‌کنم که نه معتاد باشه نه مریض نه پیر نه هوسباز نه رفیق باز نه بیکار وتازه وجود بچه ام رو هم قبول کنه 

اگه بخوام مستقل باشم هم باید وقت زیادی از زندگیم رو صرف پول دراوردن بکنم وبچه ام هم یا خونه این واون باشه یا تنها باشه یا توی مهدکودک 

ناراحتم

 ناراحت بچه ای که به خاطر خوشبختتر شدنش این وضعیت زندگی الانمونه و من  قرار تموم اینده اشو بسازم 

الهی بمیرم برای همه بچه های طلاق خصوصا بچه هایی که یکی از والدینشون به راحتی خیانت کرده 

اینروزها پرم از دلهره هایی که جای خنده های رنگیه بچه ام رو توذهنم گرفته دلهره هایی که ختم میشه به پسری واینده وارامش هر لحظه اش 

اگه خدایی نبود که این روزها ذکرشو بگم دیوونه میشدم 

توروخدا نگید که گذشته ها گذشته 

این گذشته رو بلد نیستم پاک کنم ،واحساس میکنم جز خدا کسی نمیتونه پاکش کنه 

پره بغضم 

پره آه 

پره حسرت 

پره دلنگرونیهای مادرانه 

پره تنهایی 

وفقط یه گوش میخوام ویه اغوش که دم گوشم بگه تا منو داری غمت نباشه حوا