بیشرفا اومدند هم دروغ گفتند هم تهمت زدند هم بهم چیز گفت مامانش
بعدهم امضا کج وکوله کردند توکاغذ پرونده که قاضی خنده اش گرفت
منم نفرینشون کردم
قاضی فهمید یه چیزایی که اونا دروغ میگند
فرستاد برای خط شناسی
دعا کنین خوب پیش بره
خیلی بغض دارم
گفتم میسپرمت به فاطمه زهرا
وقتی حرف مفت میزنند تهمت میزنند به قرآن قسم میخورند خیلی دردداره خیلی
فکرکنم واقعا شوهرم تخم حروم باشه بااون مامان بدتراز خودش زنیکه میگه قسم قرآن میخورم که عروسم جعل کرده
منم گفتم یه موقع شرمنده پسر شهیدت نباشیا تا عمردارم دعاگوتم انشالله که آجر این قسم خوردنت با فاطمه الزهرا باشه
گفتم الهی توجا بیفتین دوتاییتونو ونمیرید
من خیلی دلم سوخت امروز
امروزدرواقع دادگاه برای الزام به تحویل همون یه دونگ خونه بود
قاضی به نظرم خوب رسیدگی کرد شوهرم ومادرش قسم خوردند که جعل امضا کردم گفتم قسمشونو قبول ندارم قاضی هم فرستاد برای خط شناسی
حتی خودم که گفتم بابت بخشی ازمهریه قاضی حرف دهنم گذاشت که هبه بوده وبخاطر کارهای بدشوهرت برای دلجویی بهت دادند منم همونا روگفتم قاضی نوشت وبعدهم دوباره حرف تودهنم گذاشت که میخوای تحویلت بدند دیگه گفتم بله
نمیدونم چی میشه
فقط خدا خودش شاهده که اینا چه آدمهای عوضی هستند که بااینهمه ادعای مسلمون بودنشون اخرتشون روبه یه دونگ سهم من فروختند. همینم بهش گفتم. گفتم اخرتتو به چی فروختی ارزششو داشت؟ اونم که مدام میگفت تو کاسبی و700 تومن مهریه میخوای اینم میخوای ورفتی سند جعلی درست کردی واینها انگار همه مثل خودشون خرند
فقط به این رسیدم که هم خدا هم امام زمان توی زمین بااین آدمهاش خیلی غریبند خیلی
دیگه باظاهر هیچ کس نمیشه گفت مومنه یا نه
خجالت نمیکشه بجای کارت شناسایی کارت بنیاد شهیدشو آورده حیف اون شهید که پسرهمچین مادریه
امیدوارم به جرم اهانت به یه مادرشهید که توحق من ظلم کرده دراینجا روتخته نکنند
من خودم بارها ازخدا خواستم به پسرم افتخار شهادت درراه امام زمان وخدا روبده ولی مادرشهید بودن یا برادر شهید بودن به معنی پاک بودن ومبرا ازگناه بودن نیست
امروز با تمام وجود مسلمون بودنشونو دیدم گفتم عجب اعتقادهای محکمی دارید منو بگو به چه کسایی اعتماد کردم همینا روهم زنگ زدم به اون برادرش گفتم که گفت اینارو به خود مادر بگو گفتم اتفاقا بهش گفتم ولی اینو به شما میگم که اخرعاقبت مادروبرادرتو میبینی نفسهای آخرشو که میکشه بهش بگو حوا ازت راضی نیست یاد این موقع بیفته
کاش امام زمان ظهور کنه ظلم همه گیر شده هرکسی هم با یه تسبیح ازمدعیان فرج شده کاش بیاد وازحق ومظلومیت خودش دفاع کنه
چه کسایی که پشت اسم نازنینش مخفی شدند وگناهشو نو اونجوری میپوشونند
تا زنده ام دعاگوی این قوم الظالمینم
توراهرو دادگاه نشستم منتظرم نوبتم بشه
اومده مادرشم با ویلچر آورده بدم میاد ازاین همه مظلوم نمایی
تازه پشتشونو به من کردند انگار من کشته مرده ی روی ماه اینام
دعا کنین به حقم برسم
تاامروز صبح محلات بودم پیش داداشم پنجشنبه برف اومدو باپسری اولین برف بازیشو تجربه کردیم تاحالا برف بازی نکرده بود
اصفهانم قربونش برم برفی نمیاد که بشینه انشالله امسال دررحمت خدابازبشه تا دل مردم شهر منم شادبشه ازاین بابت
نیم ساعت برف بازی کرد اولش یواش واروم بادستکش دست میزد به برفها بعدش هرکاری بقیه بچه ها میکردند انجام میداد تند تند روی برفها میدوید ومن به پاش نمیرسیدم
وقتی هم بااتوبوس برگشتیم توی راه که برف میدید میگفت آخ جون بریم برف بازی
میخواستم برم اصلاح ابرو که وقت نشد توامتحانهای پسربرادرم بود همش مشغول اون بودم نفهمیدم کی شب میشه صبحها هم جبران عصر روبرای پسرم میکردم
بااینکه اون نه سال ازپسرم بزرگتره ولی مثل پشت سرهمیها باهم بحث میکردند من نمیدونستم بخندم یاگریه کنم البته بیشتر تقصیره بچه داداشم بود چون بااین کارهاش میخواست اززیر درس خوندن فرار کنه دوبارم رفتیم مدرسه اشون که پسری حسابی فیض برد میرفت توکلاس و روی تخته وایت برد برام نقاشی میکشید خیلی قشنگ صورت میکشه خیلی تاکید داره که سوراخ دماغ ها ناف آدم روهم بکشه خخخخخ
آدم اصلا یه زنگ نزد باهاش حرف بزنه به نظرم چون گفتم براش گوشی بخر اگه میخوای باهاش حرف بزنی اینجوری میکنه به درک اینجوری من راحتترم
فقط جمعه صبح پیام داده بود که بعدازظهر میام میبرمش منم جوابش گفتم هنوز برنگشتم
جمعه داداشم میخواست ببرتمون شهربازی که من گفتم خودتون برید وما رو بذارید خانه ی کودک به نظرم بهتراز شهربازیه به سن پسرمن خیلی بیشتر میخوره قیمتشم مناسب بود یک ساعت ونیم 8تومن
پسری حسابی بازی کرد بیشتر ماسه بازی کرد وماشین بازی خیلی هم مثل باباش قلدره رئیس همه چیزه هرچی باهاش حرف میزنم که بقیه هم باید استفاده کنند میگه نه من اجازه نمیدم مثلا تواستخر شن میگفت من قلعه ساختم نباید کسی بیاد توقلعه ی من یا همه ماشینها رو میگذاشت توایستگاه خاص خودش هرکی دست میزد دعواش میکرد میگفت اون باید همونجا باشه بقیه بچه ها هم بااینکه بزرگتر بودند ازش حساب میبردند حالا چرا نمیدونم
همش میترسم مثل باباش بشه
همیشه موقع خواب براش غصه میگم وقهرمان غصه هامم خودشه وکارهای بدشو اونجا بهش گوشزد میکنم ولی نمیدونم چرااخر کارخودشو میکنه
امروز هم اولین تجربه سفر بااتوبوس روگذروند ومن استرس داشتم بابت شیرین زبونی ها وکنجکاویهاش که 5 دقیقه بیشتر توجه بقیه روجلب نکرد چون مجبورشدم برای ساکت کردنش گوشیمو بدم تا فیلم ببینه
زیادی کنجکاوی اونم تواتوبوسی که همه همش میخواند لپ بچتو بگیرند به مذاقم خوش نمیاد خصوصا وقتی دلشون هم میخواد بوسش کنند
به نظرم بوسیدن بچه ها همچین کاردرستی نیست اونم بااین همه مریضی مختلف
فردا قراره آدم بیاد ببرتش البته هنوز پیام نداده
دوشنبه هم دادگاه دارم هم ازنتیجه اش میترسم هم بخاطر دیدن مادرشوهرم که قراره چی بهم بگه که د یدمش سلامش کنم یانه نمیدونم فکرای الکی افتاده توکله ام دیگه
دیروز ساعت 11 صبح پیام داده :(این گردونه میچرخه نوبت منم میشه حالا منو بازداشت کردن برو خوشحال باش یه پرونده کیفریه دیگه برام درست کردی. میچرخه)
انگار چون یکشنبه روز تعطیلش بوده رفته خودشو به کلانتری معرفی کرده وبامامور فرستادنش دادیاری که بازداشتش کردند
عصرپیامشو دیدم جوابشو دادم که :(اینو من نخواستم خودت خواستی. همه اینچیزها میتونست یه شکل دیگه باشه میشد امروز سه نفری بگردیم خوش باشیم یادته چندبار بهت التماس کردم یادته چقدر گریه کردم که چقدر به همه مقدسات قسمت دادم دست ازاین کارهات برداری. دست که برنداشتی هیچ تازه تهمت میزنی ودست پیش میگیری که پس نیفتی وضعیت الانمون رو برای دشمنمم نمیخواستم)
خودم بغض کردم اززندگی که به اینجا رسید شب هم نتونستم درست بخوابم
برام ازکلانتری پیام اومد که برای رسیدگی به پرونده به کلانتری مراجعه کنین زنگ زدم بابا بره ببینه چیه
رفته دیده باید یه ابلاغیه ببرند بدند به آدم فهمیدند دامادشون برای آدم فیش حقوقی گذاشته اونوقت من تانصف شب توفکر این بودم دلم میخواست یه شب نگهش دارند اونجا تایکم آدم بشه
دامادشون اونروز تاحالا کجا بود اینا که تاحالا نمیخواستند دخالت کنند حالا نگذاشتند دودقیقه توبازداشتگاه بمونه
پشیمونم چرا جواب پیامشو دادم
نوبت زدند برای 22 ام
حالا 16 ام برمیگردم اصفهان تا 17 ام که دادگاه دارم
دعا کنین اون دادگاه به نتیجه برسه هربار که به نفع اون میشه پروترمیشه کلی چیز بارم میکنه وهی مسخره ام میکنه هربار که منو میبینه 17 ام مامانشم باید بیاد چون پروانه خونه بنام اونه یعنی ازدوتاییشون شکایت کردم
امروز رفتم دندونپزشکی بیمه ، چندین سال پیش دوتا دندون کنارهم رو پرکرده بودم بینش فاصله بود غذامیرفت بینش ودردمیگرفت، اینجا خلوتتره نسبت به اصفهان راحتتر هم نوبت گیرمیاد
برام ترمیمش کرد البته امیدوارم که شده باشه
پدرم داورم شده، اون هنوز داور معرفی نکرده چون هیچ کسی داورش نمیشه
بابام بخاطراینکه ازنظر شرعی چیزی رو دوشش نباشه به اون واسطه زنگ زده که گوشی روبرنداشته
به برادرشوهر زنگ زده که هیچی جواب بابا رونداده فقط گوش داده اخرش بابام گفته من به خاطر شرع زنگ زدم و اون دنیای خودم برید به مادر هم بگید که این پسرش داره اینطوری میکنه
برادرش گفته اصلا به مادر نمیگیم دستاش چوب میشه
حالا همش راه به راه یا گردشه یا مسافرت ها تا یه چیزی میشه برای چشم ونظر میگه وای دستام چوب شد.
بابامم به برادرش گفته بود اگه کسی میتونه کاری بکنه ونکرده اه و نفرین پسرشون یعنی پسرمن میگیرتش
اونم هیچی نگفته
دیگه بابا هم گفته نگید یه موقع ما عجله ای طلاق گرفتیم ها وخداحافظی کرده
دیروز یه لحظه آنلاین شدم رفتم توسروش که چیزی که نوشته بودم تا بابا به عنوان رای داوری باید بنویسه روعکسشو بفرستم برای مامانم
همزمان یه نفر به سروش پیوست وفورا سلام داد اومدم ببینم کیه همون لحظه عکس پروفایل گذاشت که عکس اسمش بود یه لحظه فکرکردم پسرخواهرشوهرمه ولی بعددیدم اینکه شماره اش مشخص نیست جواب دادم شما؟
گفت اصل بده
منم گفتم اشتباه گرفتی مزاحم نشو
به نظرم آشنا بود
هرکسی که تازه یه چیز رو نصب میکنه همون دقیقه نمیاد یوهو به یه غریبه سلام کنه ازش اصل بخواد
این مریض روانی حتما آشنا بوده
که دیگه پیام نداد
اگه واقعا مزاحم غریبه بود ادامه میداد
به داداشم گفتم دعوام کرد گفت همونم نباید میپرسیدی کسی روکه نمیشناسی چه لزومی داره جواب پیامشومیدادی دیدم راست میگه
دیروز رفتیم آب گرم جای همتون خالی
یکم روحیه ام عوض شد