تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

ارجاع به شعبه دیگه

یه پیام برام اومد که همون شکایتی که برای یه دونگ خونه کرده بودم وگفته بودند به شعبه کیفری مربوط نمیشه ارجاع داده شده به شعبه ای که توش درخواست طلاق رسیدگی شد


من تعجب کردم چون فکرمیکردم باید مجددبرم شکایت تازه میخواستم شکایت تنفیذبکنم

نگران بودم بااون وکیلی که قبلا تلفنی حرف زده بودم دوباره حرف زدم البته توی تلگرام پیام دادم اونم مثل دفعه قبل نظرش این بود که بهتره دوباره با قاضی حرف بزنم که مطمئن بشم

منم امروز رفتم شعبه قاضی اول راضی نشد حرف بزنه ولی منشی دادگاه گفت که پرونده منومطالعه کرده و یادشه وشروع کرد به توضیح دادن وقاضی گوش داد وبرگه قولنامه روگرفت ونگاه کرد وگفت اگه شوهرت قبول کرد که بابت مهریه است که رسیدگی میشه اگه هم نه که دعواتو همون روز پس بگیر برو دوباره شکایت کن گفتم کلا میگه جعل امضا کردی کاری به مهریه وغیر مهریه بودنش نداره 

قصدم این بود که امروز دعوامو پس بگیرم ولی قاضی گفت صبرکنم انشالله درست میشه 

به وکیل گفتم اونم گفت امیدوارم به عنوان مهریه قبول کنه وگرنه کارت پیچیده میشه 

دعا کنین کارم توهمین شعبه حل بشه 

امروز میخواستم برم خونه داداشم زنگ زدم به آدم گفتم اگه میخوای بچه روببین که میخوام برم مسافرت اومد بچه روبرد ولی الکی الکی ازبچه ولباس وتمیزیشو وغیره وذالک ایراد گرفت میدونستم دردش چیه 

تا ظهر چندبار زنگ زد جروبحث کرد واشکمو درآورد آخر پیام دادم فقط سپردمت بخدا 

ظهرهم بچه رو آورد  ومن اومدم پیش داداشم 

خسته ام ازاذیتهاش 

اون واسطه هم  با مسخره بازی زنگ زد یه جوری که منو بایکی دیگه اشتباه گرفته وحالا که بامن داره حرف میزنه بهم میگه که آدم گفته من چیزهاشو دزدیدم وجهیزیه امو بردم وشکایت کردم وخودمو زدم به درودیوار ومیخوام بندازمش زندان و... واصلا حاضرنیست بامن آشتی کنه 

گفتم ایشون دیگه حرمتی باقی نگذاشتند وتهمت دزدی زده که به هیچ وجه توکتم نمیره 

اونم گفت که ولش کنین چرت وپرت میگه وبه منم چندبار زنگ زده که بیا داورم بشو منم گفتم من فقط توکارصلح داورمیشم نه برای جدایی و حوا خانم اگه برای صلح کاری ازدستم برمیاد من درخدمتم وگرنه هرچی قانون وشرع میگه انجام بدین 

منم فقط گفتم سرتون سلامت وخدا حافظی کردم خودشم تا ته قضیه رفت 





انتخاب داور

 امروز بابامو بردم به عنوان داور معرفی کردم  

قاضی بهش گفت نذار جدابشند باهاشون حرف بزن بابام گفت من از خدامه شوهرهش دست بردارنیست از کارهاش  

قاضی به من گفت ولش کن بذار پیام بده چند سال دیگه از سرش میفته

 گفتم رختخوابش از من جداست باموبایل میره حمام باموبایل میره دستشویی با موبایل میخوابه این چه زندگیه وادارش کنین بره دکتر تا منم برم پی زندگیم

دادگاه طلاق

امروز دادگاه طلاق بود به خواسته ی ادم

شب قبلش نشستم خودم لایحه نوشتم 

وکیله که رفتم پیشش گفته بود بابت لایحه ۲۰۰میگیره بقیه هم نرخ گرفتم مشابه همین بود حالا ده تومن بالا پایین 

یکم زود رسیدم دادگاه اجازه‌گرفتم وچنددقیقه باقاضی حرف زدم بهش کلیتی از ماجرا رو گفتم  البته قبلاپیشش دادگاه اجرت المثل و تمکین روهم اومده بودیم خواست خدا این دادگاه هم افتاده بود همین شعبه 

فکرکردم ادم نمیاد واون فامیلشون پشیمونش کرده ولی بالاخره تشریف اوردند 

توی دادگاه بخاطر ندیدن بچه داشت باقاضی مشورت میکرد که قاضی گفت اگه نذاری بچه روببینه بازداشت میشی

قاضی هرچی میگفت برگردید سر زندگیتون این دادو هوار راه انداخته بپد که اگه این میخواست برگرده سرزندگی  نمیومد جهیزیه ببره ،حالاخوبه خودش دعوا راه انداخت وعربده میزد که به چه حقی اومدی خونه و اگه تا فردا وسیله هاتو نبری میندازمشون تو کوچه 

خلاصه هرچی تو دلش بود که لجش گرفته بود رو دادمیزدمیگفت 

میگفت  کسی که میخواد برگرده سر زندگیش نمیره شکایت کنه، 

نه پس بذارم هرغلطی دلت میخواد بکنی اونم تو که تا دلت میخواد بزرگتر عاقلتراز خودت داری

میگفت کسی که میخواد بره سر زندگیش نمیره خودشو بزنه به درودیوار زخمی کنه دوتا شاهدهم ببره که منو بندازه زندان 

میگفت زندگیمو به گوه کشیدی میگفت بچه هرچی روخراب میکرد تو میخندیدی میگفت تو زدی دیوارهای خونه رو زخمی کردی منظورش همون ترکهای تو دیوار بود که پسری بااسباب بازیهاش کنده بودش البته همش یه کوچولو بود بچه مگهچقدر زورش میرسه به من میگه فکرت خرابه ولی هرچی دلش میخواد درمورد من فکر کرده بود

یبار تو خونه که بودم برق رفت مسلما دوربین هم خاموش میشه قشنگ فهمیدم که برادرش وشاگردش  با موتور ازمغازه رفتندومغازه رو تعطیل کردند بعد اقا هم سوارماشینش شد ورفت اخه وسیله هاشونو پشت دیوارخونه پارک میکنند صداش قشنگ تو خونه میاد مغازه هم که چسبیده به خونه 

بعد اقا اومده دادوهوار تو دادگاه راه انداخته که تو دوربین رو ازکارانداختی ووسیله های منو دزدیدی  گفتم مردی ثابت کن اینقدر حرف نزن تهمت نزن 

که اخر قاضی بهش هشدار دادو گفت مودب باش اونم میگفت این میخواد منو بچاپه قاضی هم گفت تو هم هشت سال کم اذیتش نکردی 

ادم هم با داد میگفت اگه موهای سرم سفید بشه اگه بندازندم زندان من این زنو نمیخوام 

قاضی ازمن پرسید منم گفتم همه حق وحقوقمو بده منم موافقت میکنم 

قاضی بهش گفت اگه دلیلی برای طلاقت نداشته باشی تا نصف اموالی که حین زندگی زناشویی بدست اوردی رو باید به خانمت بدی 

که من گفتم چیا داره وادم میگفت که فروخته اونها رو حتی گفت قرارداد مغازه رو فسخ کرده که من گفتم چطور تا یه هفته پیش همش موجود بود یوهو همش فروخته شد قاضی گفت پولش چی شد گفت ندارم گفت قرارداد فسخت چی شد گفت ندارم زبونی فسخ‌کردیم قاضی گفت باید فسخ نامه اشو بیاری

 نفقه ایام عده روهم گفت باید بدی  جالب سر نفقه بچه بازم چونه میزد اخه ۳۳۰تومن چی بود که میخواست چونه بزنه که قاضی گفت چون کارشناس نظر داده باید همونو بنویسه 

بعدشم گفت اعساررو کی باید بدم که قاضی گفت فعلا صبرکن هنوز مونده تا اونجا 

اخر کلام که به شرط پرداخت حق وحقوق من که دادگاه براش مشخص میکنه به  همرا مهریه  حکم طلاق رو داد البته گفت باید دوتا داور معین کنیم ازالان تا یک هفته دیگه 

بچه روهم گفت تا ۷سالگی پیش منه وتا۱۵سالگی با ادمه که من همه غصه ام پسریه 

البته وقتی حکم بیاد واقا نگه گه بخاطر ناتوانی درپرداختش پشیمون شده حکم طلاق اجرا میشه وگرنه حکم طلاق چندماهی بیشتر اعتبار نداره

تا توی خیابون هم بهم چیز میگفت منم گفتم کم غلط اضافی میکردی تا به اینجا نرسه 

اهان راستی قاضی ازش دلیل طلاق خواست چون اگه دلیل نداشته باشه تا نصف اموالی که گفتم به زن تعلق میگیره اونم گفت زنم بهم تهمت میزنه وشکاکه منم حکمی که براش گرفته بودم وپیامها رو در دفاع ازخودم نشون دادم که قاضی اونها روهم نوشت 

اینقدر رگهای مغزم درد گرفته بود که حس میکردم الانه که بمیرم 

حالا منتظرم ببینم دادگاه چی حکم میکنه دلم نمیخواد این عوضی پشیمون بشه تا سر خیابون بهم چیزمیگفت مردم هم نگام میکردند 

وکیله میگفت کافیه اعتراف کنه که مالی داشته همینجوری ازش اعسارشو قبول نمیکنند یا به قول خودش ماهی۵۰۰تومن بده وتمام 

بازم به دعاهاتون محتاجم




دادسرا بار دوم


دیشب داماد خواهرشوهرم زنگ زد یعنی واسطه بشه


  میگه آدم گفته میخوام حوا  برگرده سرزندگیش (که ازپیام دادن  ادم  بعدازاین صحبتها کاملا معلومه میخواد من برگردم)


بعدم میگه آدم گفته من شکاکم منم هرچی مدرک داشتم نشونش دادم گفت پس این مریضه


گفتم مریضه بره دکتر بعدکه خوب شد من میام سرزندگیم


گفت که آدم گفته من باکسی نیستم گفتم بره پیرینت بگیره بیاره حق طلاق بهم بده یا یه چیزی بنامم کنه اگه راست میگه


اینارو که گفتم رفته باهاش حرف زده


بعداین پیامو برام داد رو گوشیم

(

توازیه جفت دمپایی نگذشتی فرشو ازاون بالا برداشتی دوربینو قطع کردی دادی بردن که مدرکی نداشته باشن ازیه لیوان لاکی نگذشتی بچه رو به خاطر حماقتت نمیزاری ببینم از شکایتی که توپاسگا کردی که قاضی دستور داد صلح کنیم نگذشتی اونوقت دلگرمی وپشتوانه میخوای من باادمی که ازیه جفت دمپایی نمیگذره زندگی که هیچ نمیخوام حرفم بزنم.یه وقت فکر نکنی زرنگی میکنی نمیزاری بچه رو ببینما نه.میچرخه نوبت به منم میرسه  اونوقت بشین تماشا کن میچرخه خانم فقط دنباله این باش ببین کجا میتونی برام یه پرونده درست کنی تا منو ترکه کنی یا بندازی زندان.یا برو عکسایی که از پیاما گرفتی نشونه همه بده ابرومو ببری یابابات بره به همسایه ها زیرابه منو بزنه وابرومو ببره .فقط صبر کن به زودی)

عینا پیامشو از روی گوشیم کپی کردم اینجا 


امروزم رفتم دادسرا  انگار فقط برای خودم ابلاغ داده بودند دادیارش بعد از گرفتن شهادت ازشهودم که همون پدر ومادرم ب ودند  گفت بعد از ساعت ۲برو کلانتری برای جوابش

 بعد۲رفتم کلانتری  یه ابلاغ دادند  ببرم بامامور بدم به آدم که نوشته بود تا ده روز دیگه بره کلانتری وبا مامور اونجا بره دادسرا

فردا هم دادگاه طلاق دارم برای اونم رفتم خیر سرم مشاوره ۵۰تومن گرفت هیچ غلطی نکرد تازه کلی غصه خوردم بعدش یه نفر یه تلفن از یه وکیل تو تهران بهم داد که خدا خیرش بده ارومم کرد 

امید بخدا نمیدونم چی میشه برام دعا کنین

راستی یادم رفت بگم اون فامیلشون که برای واسطه زنگ زد گفت این نادونه که خودش رفته تقاضای طلاق داده ومن باهاش حرف میزنم فکر کرده به همین راحتیه کلی باید پول بده تا شمارو طلاق بده که ناراحت شدم گفتم ایشون مشاور زیاد دارند شما اجازه بدین قاضی خودشون بهش تفهیم موضوع میکنند


ناامیدم از دادگاههام

یکشنبه بعدازظهر دوباره زنگ زد که فرشم رودزدیدی گفت تو دوربین معلومه گفتم نامردی اگه امشب فیلمشو نیاری من ببینم 

کلی باهم بحث کردیم اخرش گفتم تاوقتی من دزدم تاوقتی مسخره بازی درمیاری دیگه سراغ بچه رونگیر و گوشی رودیگه جواب نمیدم تاالان 

مرتیکه معلوم نیست چشه 

خسته شدم از دستش

بالاسرم ایستاده وسایلهارو هم چک کرده با دوربین هم چک کرده بعد میگه شما دزدیدید 

معلومه داره اذیت میکنه 

اعصابم وقتی بیشتر خورد شد که فهمیدم درخواست تجدید نظر اجرت المثلمم رد شد 

بعدش هم پیام اومد برای دادگاه خونه که چون یه دونگ خونه بخاطر بخشی از مهریه بوده مربوط به مهریه است ومربوط به شعبه مانیست 

کلا این هفته خیلی بدبود 

وسایلهامو به سختی جادادم ولی میخوام سفره امو از مامان اینام جدا کنم  خیلی تو فشارم خیلی

روز ۲۸ام هم دوباره نوبت مشاوره کلانتری داشتم که به محض شروع جلسه من فقط یه جمله گفتم که مارو بفرستید دادسرا

ا دم هم  که فقط به من میگفت اومدی کاسبی کنی اومدی یه چیز به من ببندی و... حتی به مشاوره هم میگفت بنویسید که من حتی بهش نگفتم وسایلتو بردار برو واینها اصلا هرچی جلسه قبل گفته بود رو عکسشو میگفت وقتی ام نوبت دادگاه دادند گفتند شاهدات روهم روز سوم دی ببر که ادم هم پشت سرم اومد تا دم کلانتری که:« بدو بدو چهارتا شاهدهم جور کن ببین میتونی منو بندازی زندان»  ومن همچنان سکوت کردم وهیچی نگفتم 

خودمو با ذکرها مشغول کردم اینقدر تاامیدم دلم میخواد امیدمو دوباره بدست بیارم 

دیروز دخترخواهرشوهرمه تازه عقدکرده بود رو توماشین  شوهرش دیدم خیلی مومنه بااون مومنیش دست انداخته بود گردن شوهرش یه بوس هم به گونه اش کرد دلم بدجوری شکست بغضم ترکید و گریه ام گرفت  چجوری نگران شوهرشون هستند که سرسنگینیشونو کنار گذاشتند و اویزون شوهرشونند حتی تو خیابون اونوقت من حسرت یه بوسیدن شب عروسی هم به دلم موند دست خودم نبود گریه ام بند نمیومد حسودی نکردم فقط دنبال چراها گشتم چراهایی که این همه سال جوابشو پیدا نکردم 

حسرت برای شوهر اشغالی که فقط صفحه ی مستر لب رو تو اینستاگرام دنبال میکنه وبا وقاحت به من میگفت ازبوسیدن خوشم نمیاد توی گوشیش هم پربود از صحنه های سکسی وبوسیدن بعدهیچ میلی به من نداشت فقط هرروز دنبال یه فیلم وصحنه جدید بود 

کی این غصه ها از حافظه ام پاک میشه دلم میخواد گاهی فراموشی مطلق بگیرم 

هم دیگه از همه مردها متنفرم هم احساس عقده وکمبود میکنم ،یعنی میشه یه روزی ازاین خواب پر کابوس بیداربشم ویکی که خیلی دوستم داره بزنه روشونه ام وبگه حوا بسه دیگه نرو تو گذشته خودم هستم جبران همه اون خاطرات بد وتلخ ،


پی نوشت ۳دی دادسرا برای ضرب وشتم و۴دی دادگاه برای طلاق

اخرنوشت :یلداتون مبارک والتماس دعا 


تحقیقات محلی

رفتم دادسرا وهرچی بود رو گفتم دادیارش گفت برگرد خونه بابات اینجوری برات بهتره بااین اوضاع 

وقتی برگشتم داداشم زنگ زد که دارم میام اصفهان زنگ بزن هماهنگ کن که بریم وسایلتو بیاریم 

رفتیم وسایلمو اوردیم داداشم که اصلا تو نیومد بابا هم تا توی راه پله ها 

ادم ایستاده بود بالای سرم یه نگاهش به من بود یه نگاهش به دوربین که مبادا چیزی ازش ندزدیم 

مزد تموم حروم وحلالی کردنمهامو داد دستش دردنکنه گاهی هم نیش وکنایه میزد منم اخرش بغض کردم وگفتم الهی بدبختی خواهراتو ببینی الهی مثل من وسایلهاشونو بعد چندین سال زندگی جمع کنند وتو شاهد همش باشی گفت نفرین نکن چی بهت میرسه

گفتم همونطور که شما خوشحالید حتما منم خوشحال میشم گفت هیچ کس خوشحال نیست ازاین وضع 

گفتم معلومه همونطور که خواهرت بهت راهنمایی بهت میده وخوشحاله که توضرر نکنی منم میخوام زنده باشم ومثل شما خوشحال بشم 

اونم گاهی میگفت نفرین نکن ولی بغضم فقط با همین نفرین کردنم اروم میگرفت انگار


داشتم یه مقدارکارتونها رو میبردم بیرون از خونه بهم میگه تونبر خودتو خسته نکن داری بهشون پول میدی برای چی بذار خودشون ببرند اصلا حال خودشو نمیفهمه 

گفتم میخوام کمتر نگاهم به ریخت تو بیفته گفت من برای خودت میگم 

خنده داره دلسوزی کردنش من اسمشو میذارم دیوونگی 

موقع تموم شدنش یه برگه بهم داد گفت بنویس چی بردی منم یه مقدارش روکه بزرگتربود نوشتم زیرشو امضا کردیم دادیه همسایه ها بااکراه وناراحتی امضا کرد گفت بنویس ادعایی درمورد جهیزیه ات نداری گفتم من فقط مینویسم این اقلام رو تحویل گرفتم چون اونایی که خودت وپسرت شکستی رو بهم ندادی 

از ریزکاریهای اعصاب خردکردنهاش فاکتور گرفتم دلم نمیخوادنوشتنش بیشتراعصابمو خرد کنه 

رفتیم توی مغازه دادم داداشش هم امضا کرد گفتم بهش که به مادرواون دوتا خواهرت که بهم دروغ گفتند بگو حلالشون نمیکنم برادر شوهر جاخورد حسابی اونم جلوی شاگردشون 

اخرم از هردوتاشون حلالیت طلبیدم گفتم ازتون بدی ندیدم شما حلالم کنید 

بعدش داداشم بلافاصله رفت ومن موندم ویه پدر ومادری که کاری ازدستشون برنمیاد ویه پسرشیطون که روی کارتونها می ایستاد وبدنم میلرزید ویه عالمه کارتونهای پروسیله وپراز خاطرات بد و۶۰متر جایی که نمیتونستم تکون بخورم 

چندروز طول کشید تا همه رو توی تنها اتاقی که دستمه جابدم توپذیرایی همش وسایل سیسمونیه همونم خدارو صدها هزارمرتبه شکر

برام پیامک اومده که شکایت اون یه دونگ خونه نقصی داره که شنبه رفتم سرشعبه که گفتندباید منشا واگذاری ملک روبگی که چی هست بامشورت این واون نوشتم بابت بخشی از مهریه ام این مشورتها خیلی دردناکه یه مشت چشم طمع کار دنبالته که به بهای هوس میخواند مجانی بهت مشاوره بدند ومن باید اینقدر بگردم تا با پول ونه چیز دیگه یه مشاوره درست بهم بدند ومجبورم دنبال وکیل زن مجرب باشم یه لایحه نوشتم گذاشتم رو پرونده امید بخدا هرچی دیگه پیش بیاد 

تو دادسراهم گفته بودند برو کلانتری که همون شنبه رفتم گفتندباید بریم تحقیقات محلی که بامامور رفتم درخونه خداروشکر ادم نبود بااین حال همسایه ها باترس جواب میدادند که مامور قشنگ گفت اینا خیلی میترسند گفتم حالا شمایه سرهم برید تومغازه از شاگردشون بپرس بیچاره شاگردشون یه نگاه به بیرون کرد ومعلوم نیست چی گفت که مامور گفت دیگه لازم نیست برم تحقیق فهمیدم قضیه ترسشون ماله چیه والان میدونم چی بنویسم .بعدهم برگه ابلاغ رو داده بود تو مغازه 

امروز هم  بچه رو اومد برد جالبه اونهمه بال بال زدن برای دیدن بچه الکی بود به زور ده میاد میبرتشو میگه تا ۲بیشتر نمیتونم نگهش دارم  چه پدرمهربانی چه ادم مهربانتر از پدری 

دادگاه طلاق هم افتاده برای ۴دی 

یه نفربرام فال قهوه گرفت هرچی توگذشته بود رو راست گفت ولی نتیجه اش اصلا دلچسب من نبود گفت که شوهرت سرش به سنگ‌میخوره وبرمیگرده به تو گفت میفهمه که تو ازهمه زنهای اطرافش سرتری  ولی من این سرتری رونمیخوام  اخر فال فقط گریه کردم وگفتم کاش فال نمیگرفتم خدایا توبه 

امروز رفتم امامزاده محلمون 

یه خانمی اونجا با چندتا صلوات تفعل میزنه برام تفعل زد وخودش گفت چی شد که زندگیت اینقدر سخت شده گفت سوره فرقان برات اومده اگه بخدا توکل کنی خودش پشتته فقط بهش اعتماد کن خودش حق وباطل روبرات ازهم جدامیکنه و...اون هم حرفهاش به زندگیم میخورد گفت راهی که میری یه جنگه که توش تنهایی وفقط خدا پشت وپناهته 

گفت طرف مقابلت دور‌وبرش یه قومی هستند که شیرش میکنند وراهنمایی اشتباهی تو زندگی بهش میکنند گفت اونا نادانند به نمازهاشون نگاه نکن 

یه صفحه ذکر وسوره قران نوشت که باید بخونم کلی بهم انرژی مثبت داد واز خدا گفت حتی گفت قبل دادگاه چی بخون تا خدا هرلحظه هم وکیلت باشه هم شاهدت  اینجا اشکم ریخت گفتم خدایا ببخش که یادم میره تو به فکرمی خودت دستمو رها نکن 




دادسرا

امروز نوبت زدند دادسرا 

اولین جلسه برای ضرب وشتمه

اینقدراسترس دارم که نمیدونم چی بگم 

نمیدونم چم شده 

خسته شدم ازدادگاه رفتن

یه حس بدی دارم شاید تاثیر دروغهای ادمه شاید تاثیر دادوبیدادهاشه

احساس میکنم زبونم قفل کرده وقراره گندبزنم امروز 

دعام کنین انرژی مثبت بفرستین

دیروزتو کلانتری گفتند باید شاهد عینی داشته باشی 

من که شاهد عینی ندارم جز خدا