تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

پدر عوضی به نام ادم

 داداشم به این مرتیکه زنگ زده گفته بچه رونگه دار گفته به من چه گفته حوا پیش منه گفته میارمش محلات

 گفته شرایط نگهداری بچه رو ندارم 

مامانمم ول نمیکنه صبح تاحالا ازبس زنگ زده

 با خاله ام دردودل کردم گفت یا بیا خونه ما یا برو خونه مادر جون

گفتم حالم خیلی بده میخوام برم دکتر گفت بیا باهم بریم

اینجا میتونم سر سفره داداشم باشم اونجا نمیتونم

 تازه این مرتیکه میخواد بچه امم بیاره کثافت فردا روز تعطیلیشه میگه بچه رو نمیتونم نگهدارم

 الهی خبر مرگشو بیارند برام

 دعاکنین راحت بشم ازدستش

ازدست همشون

امروزم دوباره سرکار گیج زدم

از خونه زدم بیرون

سراینکه بچه رو دادم آدم با مامان بابام دعوامشد یعنی اونا چیزم گفتند ،حالم خیلی بده منم بارمو جمع کردم که برم محلات
دارم دیوونه میشم
مامانم چیزامو پرت کرد
بابام گفت تو زن شوهر داری من براچی خرجیتو بدم
میگه چون بچه بهش دادی دوستش داری
نمیفهمند بچه رو دادم که دعوا کمتر بشه
دراشونو برامن قفل کردند انگار من قرار چه غلطی بکنم
اینقدر گریه کردم سرم درد گرفته قلبم تیرمیکشه ولی لامصب نمیمیرم راحت بشم
اینقدر مامانم جیغ کشید فحش داد نفرین کرد
حالم خیلی بده
رفتم خونه داداشم ،به داداشم گفتم بهشون هیچی نگو
چقدرم نگرانم شده بابام به داداشم گفته به درک هر جا رفته حالم خیلی بده اینم از بابام فقط چندبار مامانم زنگ زد که رد تماس زدم
کاش بمیرم راحت بشم ازاین زندگی کوفتی

دلم هوای بچه امو کرده کی امشب براش قران میخونه تو گوشش اصلا یادش هست آب بذاره بالا سرش نکنه دوباره تو خونه تنهاش بذاره

امروز همه ی کارامو قرو قاطی زدم
حالم بده اینجوری کارمو از دست میدم

پایان دوره اموزشی

ازفردا دیگه نمیرم دفتر توخونه کارامو انجام میدم ولی میدونم بیشتر دعوا داریم

دیروز

مامانم میگفت میرم خونه مادربزرگ پسری روهم مبرم گفتم نبرش ظهر من بیام بعد تو برو گوش نکرده بود ورفته بود 

ظهر وقتی  رفتم خونه مادربزرگم اینقدر شکایت کرد خاله امم اونجا بود 

صبح ها میرم اموزش عصرها از۶تا۱۰شب هم پای لپ تاپی که بهم قرض دادند رفتم تویه اتاق دیگه یکی از پسرخاله هام اونجا بود خاله امم رفت این دوتا باهم بازی میکردند فقط مامانم منو صدا میکرد وشکایت میکرد وبعد هم هی تندتند زنگ میزد بابام میگفت به‌حوا بگو این کار فایده نداره همه بارش رو دوش منه و...

منم زیاد محل نذاشتم حرف بزنم بیشتر عصبانی میشه 

فقط اونجایی غصه ام شد وبغض کرپم که پسرم یه حرف بد جدید تکرار کرد از همون فحش های مامانم دلم میخواست بمیرم زنگ زدم بابام گفتم بیامنو ببر دیگه طاقت ندارم ابرو هم برام نذاشته مامانم 

قراره دوره اموزشی تموم بشه برنامه ها رو روی کامپیوتر خودم نصب کنم وهمون تو خونه کارهامو انجام بدم 

هر زن موفقی که کار میره یا درسمیخونه یا مجرده یا شوهر ومادرش کمکش میکنند یا بچه پرستار داره یا میره مهدکودک من هیچ کدوم ازاین شرایط رو ندارم یا حتی ممکنه بچه اش بزرگ تراز پسرمن باشه که موقعیت رو درک کنه 

یه عالمه غصه تو دلمه کی میشه تموم بشه 

هر پیمانی که تو دلم باخودم برای بچه ام وتربیتش بسته بودم اوایل خوب پیش رفت اینقدر که همه تعریف میکردند الان همش شکست خورد الان همه چی بهم ریخته داره رفتار مامانم رو کپی میکنه این اونی نیست که حتی تو خواب تصورشو میکردم

لعنت به ادم هرچی نفرینشکنم کمشه