تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

بقچه ی غصه های من

چه ارزوهایی برای پسرم داشتم حس میکنم همش به باد رفته 

اینقدر مشغول دردسرهای عادم شدم که دیگه فرصت پرداختن به پسرم رو نداشتم 

گاهی یه تلنگر به خودم میزنم ولی فایده نداره 

به قول برادرم باید بین بدو بدتر یکی رو انتخاب کنم

یا به قول روانشناس تو مرکز بهداشت تو شرایطی هستم که بهترین برخورد همین برخورد خودمه نباید زیاد از خودم انتظار داشته باشم میگفت داری خودتو هلاک میکنی

میدونین هلاک بودنم فقط برای پسرمه 

وقتی یادم میاد تو دوسال اول زندگیش چقدر باهاش کار میکردم والان با دردسرهایی دارم با محیطی که پسرم مجبوره تحملش کنه اون نقشه های قبلی هیچ کدومش اجرا نمیشه 

بااینکه بهش نمیرسم والان در بهترین وضعیت تنهایی بازی میکنه ومن سر کامپیوتر مشغول کارمم وهر از چند گاهی دوکلمه باهاش حرف میزنم تا حس نکنه که به حرفاش گوش نمیدم ولی اخر شب موقع خواب با عذاب وجدان میخوابم 

دلم میخواد بیشتر دردودل کنم

اگه میدونستم پیش عادم جاش خوبه میرفتم میدادمش به عادم ولی  عادم فقط موقعی بچه میخواد که زحمتی براش نداشته باشه 


الهی بمیرم برای پسرم 

وقتی مامانای اطرافمو میبینم وقتی تو پیش دبستانی میفهمم که چقدر پسرم کمبود داره از لحاظ رسیدگی کلی غصه میخورم 

خیلی بچه ها با مادربزرگ وپدربزرگشون میاند چون مادرشون شاغله ولی هیچ کدوم سر بچه داد نمیزنند از خداشونه ببرندش پارک ولی من جرات ندارم بگم پسرمو ببرید پارک حتی جرات ندارم بگم ببریدش پیش دبستانی گاهی مامانم بی خبر ازمن دنبال خودش میبرتش خونه مادربزرگ یا خاله ام ازاونجام هی زنگ میزنه وغر میزنه اگه هم بگم نبرش دعوا راه میندازه 

وسط زمین واسمون موندم بااین حال بازم سعی میکنم یه موقع هایی کتاب داستان بخونم بغلش کنم بهش بگم پسرم قشنگم بهت افتخار میکنم 

اصلا بیشتر اصرارم برای رفتنش به پیش دبستانی همین بود که با بچه های دیگه خوش باشه تا بخواد غر غرهای مامان منو بشنوه که دست به شیشه زدی یا خرده بیسکوییت ریختی رو زمین وبیا وببین بچه ات زندگیمو بهم ریخته 

میدونین گاهی به این فکر میکنم که تا اخر عمر باید تنها باشم وقتی عادم بابای بچه است واینجوری بچه براش بی ارزشه یا پدرومادرم که همخون پسری هستند اینقدر بی حوصله اند نباید از یه غریبه انتظار داشته باشم که پسرمنو حتی تحمل کنه چه برسه که دوستش داشته باشه 


این حوا هر چقدر هم که قوی باشه این فکرها شده بقچه نصفه شبش که برای خدا باز میکنه ودونه دونه نشونش میده وبغض میکنه 


اهنگ قشنگم


این اهنگ مورد علاقه ی منه کاش میشد بذارم اهنگ پیشواز تلفن همراهم .قشنگ حال این روزهامو میگ

شماها هم ازش لذت ببرید.ه


بالاخره حکم مهریه اومد

این ماه تولد عادم بود که دیگه اصلا یادم نبود بعد ده روز تازه یادم اومد چقدر خوب که داره کم کم یه چیزهایی ازش یادم میره

سال پدربزرگمم بود که مامانم میخواست شام بده دست تنهایی کلی کار کردم تومراسمم قصد کردم کفش پاشنه بلند بپوشم که عین چی پشیمون شدم تا سه روز کمردرد داشتم 

خوب طی شد وخوشحالم که تونستم کاری براش انجام بدم 

انگار اینقدر بزرگ شدم که بقیه کارها رو بهم بسپرندوخیالشون راحت باشه که یه مجلس رو خوب میگردونم وخوب ابرو داری میکنم 

تولد پسری هم بود عادم هربار باهاش حرف میزد میگفت پول دادم مامانت که برات تولد بگیره وچرا نگرفته منم اخرین بارش ازکوره در رفتم گوشی رو گرفتم وگفتم شما که ام المومنین هستین سرتون میشه نباید تو محرم مراسم شادی گرفت گفت بچه که سرش نمیشه گقتم پس بچه که سرش نمیشه تو بیخود تو دهنش میذاری دوماه دیگه اگه دلم خواست براش میگیرم بعدم چندرغاز تو به تولد نمیرسه اصلا وظیفه ی تو اه براش تولد بگیری نه من  

چرت وپرت گفت منم عصبانی شدم گفتم اصلا به تو چه ربطی داره که تو خانواده ی دونفریه ما دخالت میکنی نکنه فکر کردی هنوز زنتم که فضولی میکنی یکم شروع کرد به مزخرف گویی اخرش دوباره رسید به اینکه تو چیز ازم دزدیدی گفتم معلومه کسی که پول نفقه بچه اشو از من میگرفته چی داشته که ازش بدزدم یه عمر گفتی ندارم یه عمر خرجی مارو کردی توحلق کسایی که اخورشون رو تو با عشوه ی خرکیشون پر میکردی حالا یوهومن شدم دزد گوشی رو قطع کرد وپیام داد که تو مال منو میخوری من راضی نیستم منم گفتم تو مگه رضایت سرت میشه تویی که با مامانت  حاضری قسم دروغ به قران بخوری ولی حق منو ازم بگیری حروم خوری رو باید بیام ازشماها یاد بگیرم دیگه حق نداری مزاحمم بشی 

دیگه نه پیام داد نه زنگ زد

راستی گفتم که رفتم نامه استعلام از دادگاه گرفتم بردم اتحادیه نمایشگاه داران اتوموبیل 

اخرش ماشین عادم رواز۳۵تا۶۰قیمت زدند که تونامه نوشتند میانگین۴۵

تاریخ شکایت اون یه  دونگ خونه هم خورده برای اردیبهشت سال دیگه  نگم که چقدر حرص خوردم فقط رفتم شعبه اش که گفت نمیشه کاری کرد دفتر دارش یواشکی گفت پنج شنبه بیا ببینم میشه برات کاری کرد یانه حالا اگه مرخصی بهم‌دادند میرم ببینم حرفش راست بود یا دروغ

حکم مهریه هم اومد برای پول پیش۵۰مثقال طلا بریدند به اضافه مخلفات کم ارزش قباله وسکه هاشم هر سه ماه یه سکه نمیدونم چرا زیاد خوشحال نشدم وکیل گفت خوبه چون بهترازاین دادگاهها رای نمیدند البته نظر وکیل هم این بود که عادم میاد برای اشتی ولی خودم فکر میکنم میرهذاعتراض میزنه چون دلم نمیخواد دیگه حتی صداشم بشنوم 

در یه حرکت انتحاری وسایلم رو اوردم تو پذیرایی واشپزخانه ووسایل پسری رو بردم توی اتاق الان مثل خونه ادمیزاد شده 


برام دعا کنین 

انشالله دفعه ی دیگه با خبرای خوب بیام

امروز تولد پسریه 

دلم میخواست اینجا براش مینوشتم ولی خیلی سرم شلوغه میام کامنت ها رو میدم


همچنان دوندگی

برای مهریه مجدد خودم رفتم سرزدم نامه استعلامکه قرار بود بهم زنگ بزنند تا برم بگیرم رو خودشون ارسال کرده بودند منتها دوباره یه کپیش رو دادند که خودم ببرم زودتر جواب بگیرم استعلام از نرخ ماشین عادم

رفتم اتحادیه نمایشگاه داران اتو موبیل 

اونجا بهتراز جاهای دیگه بود فقط بدیش این بود دیرمیاند سرکار کلی پشت درمنتظر بودم تا باز کنند 

چون ماشین عادم کلاسیکه بین۳۵تا۶۰قیمتشه بستگی به نوع قطعات وتمیزیه ماشین داره البته ماشین عادم عروسکیه به بازرس گفتم بیاند ببرم نشونتون بدم گفت نه  لازم نیست بعدم کلی تحقیق وبررسی تو دوساعت میانگین نرخ رو ۴۵زدند بازم خداروشکر دوباره بردم دادگاه ودوباره برای قاضی توضیح دادم .قاضیش خوبه فقط یکم فراموشکاره 

گفت ۵۰بزنم خوبه 

گفتم شما که بدون ماشین گفتین۱۰۰مینویسید ودوباره پرونده رو خوند وگفت باشه میدونم چیکار کنم امیدوارم خوب موقع نظر دادن پرونده رو بخونه 

چند روز بعد ابلاغ اومد که بیا دادگاه برای دیه 

عادم دیه رو ریخته بود حساب 

باید دست به این پول نزنم احتمالا برای مهریه باید ۱۶میلیون پرداخت کنم به دولت تدبیروامید

برام ابلاغیه اومد برای اون یه دونگ خونه اولا دورترین دادگاه تو منطقه است مثلا تهرانی برات انداخته باشند کرج 

بعدم تاریخش رو زدند اردیبهش۹۹

یعنی تصور نمیکنینچقدر هنگ کردم باورم نمیشد چندبار هی ابلاغیه رو باز کردم ببینم اشتباه ندیده باشم 

وکیل گفته برم سر بزنم دادگاه ولی فکر نکنم تاریخ رو عوض کنند .

چندروز پشت سرهم اشتباه داشتم همشم بخاطر بحثهای مامانمه

این یکشنبه هم دوباره عادم نیومد دنبال پسری 

منم دیگه جمعه ها جواب عادم رو نمیدم 

گفته بودم که سر بردن پسری دوباره بحثمون شد دفعه قبلی 

بهش طعنه زدم برای زنی که صیغه کرده بهش گفتم زنیکه اونم نگفت اشتباه میکنی فقط گفت شعور داشته باش گفتم اگه شما شعور دارین من افتخار میکنم بیشعورم بعدش جمعه پیام داده بود بیام بچه روببرم گفتم تو حق نداری به عادم بیشعور پیام بدی دیگه مزاحم من نشو 

قرار گذاشتم باخودم که نذارم یکشنبه اب خوش از گلوش پایین بره مرتیکه شنبه شب تا یکشنبه شب مشغول اون زن صیغه ایشه اصلا براش مهم نیست که خیلی وقته بچه اشو ندیده 


راستی دوباره شیطونه گولم زد فال قهوه گرفتم ازاتفاق اونم گفت شوهرت یه زن صیغه کرده من میدونستم با یکیه ولی فکر نمیکردم صیغه اش کرده باشه این فالگیره  میگه که رابطه نامشروعه یا صیغه است 

یه اعتراف بکنم

همیشه فکر میکردم اگه عادم زن میگرفت  راحتتر قبول میکردم تا وقتی که دوست دختر داشته باشه حالاکه برام اتفاق افتاد بااینکه داریم جدامیشیم وحالم ازش به هم میخوره خیلی غصه خوردم گفتم انگار دوست دختر داشتن بهتراز صیغه کردن وزن گرفتن بوده 

اینجوری بیشتر خرد شدم تا چند روز حالم بد بود 

میدونم یه عده اتون به فال قهوه اعتقاد ندارین منم نداشتم ولی این خانمه همه رو راست گفت  چیزهایی که خودمم یادم رفته بود ودرست هم گفت 

هم ازقبل میگه هم از اینده 

اونبار به همه چیزهایی که گفت رسیدم جز اینکه تا ۵وعده دیگه عادم  میخواد برگرده 

الانم دوباره گفت عادم یه جایی میرسه که میخواد برگرده توهم توی فالت همبستریه پاک داری یعنی باشوهرت حالا عادم یا یکی دیگه ولی پاکه 

گفت حالت چند روز بدتر میشه که تا چندروز برای این فهمیدنهام حالم بد بود قلبمم درد میکرد 

از مامانمم گفت 

گفت که دشمنت نیست فقط ازدلسوزیه زیاد درحقت اشتباه میکنه واذیتت میکنه خودشم نمیدونه که اینطور شده 


قرار شده ماهی۵۰۰بدم بابا اونم به حرف مامانم بابام که هیچی نگفت 

سال پدربزرگم نزدیکه تولد پسری هم هست 

وتولد افتاده تو دهنش پول هم لاموجود فعلا

نمیدونم چیکار کنم 

گفتم میخوای کیک نخرم بجاش برات اسباب بازی بخرم یکم فکر میکنه ومیگه اسباب بازی که میشه کادوی تولد کیک جداست 

یعنی فرق بین خودم واین بچه تو همین سن زمین تا اسمونه 

من تا هفت سالگی نمیدونستم تولد یعنی چی     خخخخخ

تو یه حرکت آنی وسایلم رو ریختم وسط پذیرایی و وسایل پسری رو بیشترش رو بردم توی اتاق قرار بود بعداز طلاق اینکار رو بکنم ولی یوهویی حرکت انتحاری زدم اگه املاشو درست نوشته باشم 

الان خونه ام محشر کبری است 

دعا کنین بتونم جمع وجورش کنم 

پسری هم هر کدوم بسته ها رو که باز میکنم میگه این ماله بابابوده ولج من درمیاد هرچی براش توضیح میدم که اینارو باباجون  برای من خریده  بازم حرف خودشو میزنه.

توی این شبهای عزیز دلتون شکست یاد منم باشید

دعا کنین منو خیلی محتاج دعام .


 

دادخواست اثبات مالکیت

دیشب پسری باشیطنت مخصوص به خودش لپ تاپ مردم رو داغون کرد همونکه ماله محل کارم بود دلم میخواست جیغ بزنم داد بزنم گریه کنم

ولی خیلی خودمو کنترل کردم درحد دعوا کردن وتوضیح اینکه اجازه نداری بی اجازه بری سر وسایلی که مال تو نیست بعد هم خوراکی که خیلی دوست داشت رو تا چند ساعت ازش دریغ کردم خیلی بهش سخت تموم شد

خدارو شکر که تونستم خودمو کنترل کنم

بماند که 800تو گلوش گیر کرده بود وفکر کنم قیدش رو باید بزنم چون گفتند با پیک بفرستمش دفتر

اینجوری دیگه نمیتونم خونه مادربزرگم برم

الان با کامپیوتر خودم دارم کار میکنم البته امروز پسری خونه مادر بزرگمه چون دنبال کار همین اتفاق بودم وهچنین دنبال ثبت  دادخواست برای اون یه دونگ خونه

وکیل گفته بود برو دنبال گواهی عدم افراز که متاسفانه چون خونه سند نداره این گواهی رو نمیدند بدون اون هم نمیشه دادخواست فروش ملک یا خلع ید داد

با این حال وکیل گفت برو یه تیر تو تاریکی بزن یا میشه یا نمیشه

رفتم دفتر قضایی که رییسش قبول نکرد ومنو فرستاد دادگستری اون کله شهر برای اینکه از معاون دادگستری کسب اجازه کنم که اخرش نشد ومن برگشتم چون دادخواست رو به دادخواست اثبات مالکیت باید تغییر میداد واینکه وکیل گفت میخواستم کارت جلو بیفته حالا که نشد مجبوریم راه طولانی تر رو بریم

اینجا که من میرم دفتر قضایی نزدیک خونه است وخیلی شلوغه از 6 صبح رفتم نوبت گرفتم تازه شدم 42می  کلی دردسر کشیدم خصوصا اینکه کفشم مشکل پیدا کرده بود والان با کلی تاول کف پام باید کلنجار برم

اخرش برگشتم دفتر قضایی وبا التماس که با همون نوبت خودم کارمو راه بندازند

تا 1:15 کارم تموم شد با اون پام پیاده رفتم خونه چون نمیشد دیگه تاکسی نشست مسیرش تاکسی نمیخوره

صبح هم بابا کارهای کامپیوتر رو انجام دادومن تا3مشغول نصب برنامه ها بودم بالاخره بعد از دیشب تاحالا مشغول کار شدم البته سرمم خلوته

اومدم اینجا مینویسم

دعا کنین این راه درست طی بشه

هفته ای که گذشت

شهرداری واداره ثبت رفتم برای سوالی که وکیل کرده بود ولی فایده نداشت یه میلیون ازحقوقی که ریخته بودند برام رو ریختم حساب وکیل برام دادخواست نوشته فردا برم برای شکایت اون یه دونگ

دعا کنین برام

برای پسری نذر صلوات کردم بالاخره رفت نشست تو کلاس ولی من همچنان دم در کلاس باید بشینم 

کارم بهتر شده اگه نبود کلی غصه میخوردم 

داره قلق مامانم میاد دستم(اگه املاشو درست نوشته باشم)باید سکوت محض کنم 

برای دیدن نظریه کارشناسی رفتم دادگاه همونی که کارشناس  نوشته بود با پنجاه هزارتومن  قرار داد فسخ شده والان مالک مغازه همون املاکیه است رفتم دوباره لایحه گذاشتم رو پرونده وبا قاضی حرف زدم قاضی گفت شاید صدمیلیون پیش برات بنویسم وسه برج یه سکه البته چشمم اب نمیخوره چون این قاضی کم حافظه است البته دستور داد برم اتحادیه برای ماشینش  قیمت بگیرم 

هنوز زنگ نزدند که نامه اماده شده

میخوام باهمه ی مشکلاتم کنار بیام میخوام اعتماد به نفسم رو ببرم بالا میخوام طاقت بیارم 

باهزارتا طعنه بالاخره یکشنبه ظهر عادم اومد بچه رو برد منم رفتم خونه مادربزرگم هنوز نرسیده اونجا پیام داده یه ساعت دیگه میارمش  منم گفتم من خونه نیستم تا۱۱شب خودش رو به اب واتیش زد هی تهدید میکرد که بچه رومیذارم دم خونتون ومیرم منم گفتم منو نترسون بچه رو سالم تحویلت دادم طبق حکم دادگاه ازت تحویل میگیرم نمیتونی نگه داری ببرش کلانتری 

بیچاره پسرم 

بعداز جروبحث پیامکی بالاخره ساکت شد وبچه رو ۱۱اورد 

بهش گفته بودم پسری تب داره داروبخر براش خوراکی بد خصوصا بستنی وفسفود وسرخ کردنی بهش نده اخر نه دارو خریده بود که هیچ بستنی وهمبرگر داده بود بهش خورده بود بعدم گفته بود به مامانت نگو چی خوردی

چی بگم از دست عادمی که شعور نداره  دلش برای بچه خودشم نمیسوزه