تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

رای مزخرف دادگاه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جایزه بی جایزه

ازاونجا که هیچ کدومتون حدس نزدین پس جایزه بی جایزه 

بابا یکم خلاقیت 

اونایی که چند ساله دارند منو میخونند دیگه چرا 

لااقل یه سرچ تو ارشیوم میزدین 

اون شب شب تولد پسری بود 

یه چیز جالب بگم 

اینکه با کلی زحمت وخرج کیک پختم با روکش شکلات بسیااااار خوشمزه شد جای همتون خالی فقط اینکه روکشش رو که درست کردم گذاشتم یخچال تا پسری نبینه ومثلا سوپرایزش کنم 

رفتم نشستم سر کارم 

یه ان به خودم اومدم دیدم پسری صداش نمیاد چون اغلب خیلی باهام حرف میزنه وکلا نمیذاره حواسم به کارم جمع باشه 

چشمتون روز بد نبینه اقا چیزمیز گذاشته بود زیر پاش رفته بود تو یخچال نشسته بود وبا کمترین امکانات یعنی همون انگشتای کوچولوش حساب کیک رو رسیده بود 

نمیدونستم بخندم یا گریه کنم 

به هرحال یه جشن کوچیک چهار نفره با همون کیک نصفه نیمه برگذار شد 

حس خوبی بود بعدم یه کلیپ از چندتا عکسش از اول تا الانش  گذاشتم که قوم الظالمین همه هجوم اوردند دیدند ومن تصمیم گرفتم دیگه نذارم وضعیتمو ببینند 

فقط دختر داماد بزرگشون همون که مامانش یعنی خواهر شوهر بزرگه فوت کرده (فهمیدین چی به چی شد ؟)اون اومده بود یه استیکر تولد مبارک گذاشته بود 

پسری خودش دید اول خوشحال شد بعد بغض کرد ویاد خاطراتش افتاد منم گریه ام گرفت به حال بچه ام 

خدا لعنتش کنه عادمو 

دعام کنین 

هنوز جواب دادگاه نیومده معلوم نیست میخواند برجام امضا کنند یا یه رای ابلاغ کنند 


اگه گفتین امشب چه شبیه ؟

اگه حدس بزنین شاید جایزه بهتون دادم 

زن برادرانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سروته یه کرباس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عزاداری

اینقدر دلم گرفته بود دلم روضه میخواست 

از پنج شنبه قبل تا دوشنبه صبح رفتیم خونه روستایی 

اونجا قسمت شد تو برنامه هاشون شرکت کنم 

غذای نذری میدادند دم درخونه ها وبعدش مردم میرفتند دنبال دسته وعزاداری اخرشم یه سخنرانی ودعا جالب از این سمت روستا تا اون سمتش که عرض روستا بود درواقع فاصله ی زیادی نبود دسته ازسمت راست شروع میکرد میرفت سمت چپ وبعدم بر میگشت دم حسینیه همه هم ماسک زده بودند تعداد جمعیت هم کم بود وبا خیال راحت تو عزاداریشون شرکت کردم واز خدا بابت اون چند روز خیلی ممنون بودم مامان هم روز تاسوعا اش پخت وبین همسایه ها تقسیم کردیم خیلی حال خوبی داشتم 

حرفایی که درد داره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.