تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

دوباره فولادشهر

دیروز از شعبه زنگ زدند گفتند دوباره یه نامه بگیر بیا ببر فولادشهر میخوام برم باقاضی حرف بزنم بگم دیگه خسته شدم این قضیه فولادشهر رو قیدشو بزنه وقتی کسی جواب نمیده چه فایده


بعدا نوشت : رفتم دادگاه اینقدر التماس کردم تا دیگه نامه نیابت ندادند گفتند کارشناس میذاریم رو پرونده 

عصبانیت داداشم

رمز پست قبل رو درست کردم ممنون که تذکر دادین 

داداشم اومد کلی دعوام کرد جلوی مامان بابامم گفت همین امشب بچه رو میبرم محلات یا میدمش باباش مامانمم بالا وپایین میرفت میگفت نه حوابدون بچه طاقت نمیاره 

داداشمم گوشی رو برداشت کلی با ادم بحثش شد وبهش جوری حرف زد که ادم موش شده بود حساب کتابها رو هم گرچه ادم سرش نمیشد وحرف خودشو میزد بهش فهموند گفت نصف پول پیش دبستانی رو تو باید بدی نصفشم من که داییشم دیگه ام کاری به خواهرم نداری وبیجا میکنی دیگه بهش پیام بدی 

بعدم گفت که چهارمیلیون  بدهکاری وباید تکلیفشو تا سه شنبه معلوم کنی 

اونم میگفت پرداخت کردم داداشم گفت باید فیش هاشو بیاری تا بفهمم خواهرم دروغ میگه یاتو بعدم سرش نعره زد که غیرت نداری ازاین به بعد هر ریالی که خرج کردم ازحلقومت میکشم بیرون وادم هم فقط داشت بدگوییه منو میکرد که بازم داداشم جوابشو داد اخرم گفت بیا بچه اتو بردار برو ادم هم هی میگفت بیایید دادگاه داداشم گفت اگه مردی بیا هر کلانتری که میگی  بچه رو برات میارم برو پی زندگیت ادم هم یوهو گفت من کاردارم ووظیفه حواست وداداشمم گفت اگه وظیفه ی حواست وظیفه تو هم هست میخواستی  بچه دارنشی الان که شدی خرجشو بده وگرنه بچه رو میبرم محلات خودمم خرجش میکنم چهارساله همه زندگیمو باختم چیزی برای ازدست دادن ندارم ومنو نترسون فقط ازاین به بعد پدرم مادرم خواهرم بچه خواهرم طوریشون بشه ناراحت بشند پدرتو درمیارم 

بعدا ادم میگفت نمیذاره بچه ببینم داداشم گفت بلندشو بیا اگه مردی همین الان بچه اتو ببر جبران همه وقتهایی که نذاشته ببینی یه هفته نگهش دار که اونم میگفت نمیتونم ویکشنبه میام میبرمش  هی میگفت شما حرف یادش میدید باز داداشم گفت بچه ای که من میبینم باهوشتراز ایناست تربیت مااجازه نمیده حرف یادش بدیم ببین چیکار کردی چه بی محبتی کردی که بچه نمیخواد حتی باهات حرف بزنه 

...

خلاصه اش که برای اولین بار داداشم عصبانیتش رو سر ادم خالی کرد مامانمم وبابام هم گفتند بچه رونگه میداریم ولی نمیدیم به ادم 

الانم دارم کارهای عقب موندمو انجام میدم دعا کنین ازپسش بربیام


خودکشی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم بدجور گرفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز سوم کار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز دوم کار

امروز تا۵سرکاربودم ومامانم کلی خط ونشون برام کشید 

الان توی اتوبوسم دارم تایپ میکنم خدا بخیر بگذرون وقتی میرم خونه خخخ

ادم زنگ زده خونه که با پسری حرف بزنه پسری هم گفته تو بابای همسایه ای باهات حرف نمیزنم احتمالا ادم این حرف رو میذاره به حساب تعلیمات من فعلا که ازخدا خواسته پسری خوب جوابی بهش داده 

کلاس مهارت اموزی تو پیش دبستانی میخوام ثبت نامش کنم کلی ذوق داره 

کارامروز خوب پیش رفت یه کارهایی رو مورچه وار انجام دادم ولی هنوز هرخطش رو چک میکنند ومن خودم میترسم خرابکاری کنم 


امروز ازهرچی که تونستم نکته برداری کردم امیدوارم تا فردا یادم نره 


اولین روز کاریم چطوری گذشت؟

کار تو یه شرکته، پشتبانی پروژه اشونه وووی اینقدر سخته فکر نمیکردم فقط اونی که سفارشمو‌کرده اینقدرازم تعریف کرده که اینا فکر کردند الان دکتر حسابی میاد سروقتشون خخخخ

کلیت کار رو فهمیدم ولی اینقدر تند باید انجام بشه که حتی وقت نداری به دستشویی رفتن فکر کنی خخخخ
الان یکم هنگم

الانم کلی ازم تعریف کردند
تعهد گرفتند هیچ اطلاعاتشون رو به خونه هم نگم اگه مامانم بذارخخخخ گفتند همه چی سکرته

شماهم از خودمونید دیگه خخخ
منکه جزییات رو نمیگم خخخ
پسری تب کرده بود ومامان باز بزرگش کرده بود که بیا دیگه بچه تو تب میسوزه حالا هیچ کس بهتراز مامان من بلد نیست ازپس یه مریض بربیادا
دیگه زنگ زده بود بابا از مغازه اومده بود کمکش
وقتی اومدم خیلی نگران بودم ولی زیاد اونجوری که مامان گفت حال بچه بد نبود فقط شروع کرد غرغر کردن که من فقط همین دوره اموزشی رو تحمل میکنما بعد باید بچسبی تنگ بچه ات ازبس گفت یه لحظه به سرم زد پسری رو بدم به باباش
فعلا شیطون رو لعنت کردم
کامپیوتر رو باید بدم تعمیر مشکل داره وای فای هم باید بگیرم
کلی کار دارم
تازه مامانم قبل رفتن میگفت فلان کارهارو باید انجام بدی بعد بری ازوقتی هم اومدم زمان نبودنم رو دارم جبران میکنم

استرس مامان وبچه ام نمیذاره هول کار بیشترازاین بشه فقط امیدوارم خوب پیش بره ولی هنوزم هول کار رو دارم
کارش سخته امروز گیج شدم ولی توروی خودم نیاوردم
سرعت عمل خیلی مهمه
فقط موقع کار اینقدر حواسم به کارمه که یاد هیچی نیستم واصلا نمیفهمم کی گذشت

وقتی کار میکنی حس میکنی به درد میخوری حس میکنی اونهمه درسی که خوندی یه جا دستت روگرفته وخلاصه کلام بهت اعتماد به نفس ازدست رفته رو برمیگردونه
چندروز پیش تو فال یه کانال ازسروش اومده بود که بهت پیشنهاد کار میشه ازطرف نزدیکانت ومن گفتم همیشه فالها چرنده والان میبینم فالش درست بود خخخخخ
این کار ازطرف صاحب کارقبلیم پیشنهاد شده
داداشم همیشه میگه هرجا به بنده خداروزدم راهم طولانی تر وگیج کننده تر شد وهروقت بخدا رو زدم خودش همه راهها رو به روم باز کرده منم گفتم خدایا خسته شدم ازبس برای روزیه پسرم طبل گدایی به سمت باباش دست گرفتم کمکم کن فرداش این پیشنهاد بهم شد دعاکنین هم کارو یادبگیرم هم خوب پیش بره واسترس پسرم ومامانمو نداشته باشم