تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

درانتظار دادگاه

حالم یه جور عجیب غریبه حتی دیگه نمی خوام تلاشی بکنم برای دعا کردن نه اینکه نخوام ها نه اینکه نا امید باشم نه اصلا حرفم نمیاد 

تو خونه هم کمترحرف میزنم حتی با پسری 

بیشتر دلم می خواد بخوابم انگار دلم می خواد چشمامو ببندم تا این دنیا رو نبینم 

این اخبار بد روم اثر گذاشته از ظلمی که به ادم ها میشه وتو هرجایی داری میبینیش ولی اتفاقی نمیفته خدا خیلی صبوره 

یه دوستام گفت دعای مقاتل بن سلیمان رو بخونم 

یکی دیگه از دوستام گفت دست جمعی خوننده بشه اثر داره 

نمیدونم چی درسته چی غلط 

ولی دعا به ادم ها ارامش میده 

اومدم خواهش کنم هر کدومتون تونستید این دعا رو برام بخونید منم می خونم وهمه دوستامو دعا می کنم اگه هرکدومتون هرچقدر تونشتید خوندید برام خصوصی پیام بگذارید ممنونم .

حس می کنم به زبو نم یه وزنه 3 کیلویی وصله 

تازگیها یه چیزهایی دور وبرم میبینم باعث شده سکوتم بیشتر بشه 

متوجه شدم یه سری دوستام که از زندگی هاشون راضی نیستند به شخص سومی دل بستن که بعضی هاشونم متاهل اند 

یکی دوتا هم نیستند 

داریم به کجا می ریم دقیقا شده فیلم ترکیه ای 

وقتی هم بهشون می گی اشتباهه یه جور دیگه برخورد میکنند اینقدر دلیل میارند از ظلم هایی که از سمت شوهرشون شده که ادم میمونه چی بگه 

یه جوری شده فقط دلم میخواد یه گوشه بشینم زل بزنم به دنیا وبه خدا بگم میبینی دنیایی که تو قشنگ ومنظمش کردی الان چه جوری ادمها دارند نابودش می کنند از جنگ وگرفتاری وبی پولی ومریضی تا ظلم وبی وفایی 

قبول دارم اعتیاد ومریضی روانی ومشکل اخلاقی وجنسی وبیکاری همه سخته ولی اون نفر سومی که دل به زن متاهل میبنده رو نمیتونم من یکی به عنوان یه مرد عاقل نگاهش کنم اونم یه جانوره 

زن ها احساساتی اند ولی الانم جو، یه جوری  شده که از همدیگه یاد میگیرند 

یادم میاد عادم وقتی رفت تو اون شرکت کوفتی هرچی بلد نبود رو یاد گرفت ورفتارش بدتر شد 

وای از اونموقعی که قبح گناه بریزه 

حالا این وسط دادگاه ها رو طول می دند که یعنی چی بشه 

یااینکه دستگاه قضاییه درستی نداریم که بچه رو دوتیکه میکنند چند سال با مادر چند سال با پدروبعد دوباره ازش سوال میشه 

نفقه میبرند 300 تومن به کجای بچه می رسه ؟

مهریه میبرند 500 یا800 یا شش ماه یه سکه خب به چه درد میخوره بریم گدایی که بیشتر پول در میاریم .

بیخود نیست این همه زن مطلقه افتادند تو خط صیغه شدن 

این مملکت اسلامیه که بهش افتخار می کنیم 

کیه که صدای مارو بشنوه 

یه چیزی رو یاد گرفتم هرچی صادق باشی بیشتر اذیت میشی بخوای صادق نباشی ازگناه اون دنیات می ترسی 

وگرنه توی دادگاه ازبس دروغ شنیدن راست هم که می گی باور نمی کنند وکیل قشنگ میگه حوا دروغ بگو چون دروغ نگی میبازی واخر عادمی میبره که نقش بلده عوض کنه 

ازخودم بدم اومده که بلد نیستم جوری گرگ باشم که لااقل با کلاه شرعی دل خودمو نرم کنم .

29 ام نوبت دادگاهه حس خوبی ندارم 

این همه رفتم دادگاه این همه تلاش کردم حتی قاضی تو دادگاه بهم حق داد وبه عادم برگشت واخرش حکم ها هیچ کدوم اون نمیشه که من میخوام تازه عادم هربار وقت اعتراض داره 

چقدر عمرم پای این عوضی هدر رفت 

خواب دیدم یکی اومد دستمو گرفت گفت بیا برم با عادم اشتیت بدم ومن اینقدر التماس کردم که نمی خوام  وقتی بیدار شدم هم میترسیدم مجبور بشم برم پیش عادم 

دادگاه فقط به فکر امار واعدادو ارقامه وگرنه زندگی ها خیلی هاش از طلاق گرفته ها بدتره 

اینبار پسری روبرد ائن هم بعداز این همه وقت 

سفارش کردم بچه الرژی داره بهش فلان چیز رو نده 

وقتی بچه اومد دوباره مریض شد زنگ زدم دعوامون شد گفتم توکه بهش بستنی ونوشابه میدی مریضش می کنی پس بیا ببرش دکتر گفت به من چه منم عصبانی شدم گفتم تو فقط بلدی زن هرزه ها روببری دکتر ( یادتونه چند سال پیش توی بارون نیومد منو از محل کارم بیاره زیر بارون چه سرمایی خوردم وهمون روز رفته بود دنبال دوست دخترش از محل کارش برده بودش دتر دقیقا یاد اونموقع بودم این حرفو زدم )

بی حیا گذاشته بود رو بلندگو تو مغازه گفت بیا تا مامان تورو هم ببرم گفتم مامان خودت بیشتر لیاقت داره ببریش گوشی روقطع کرد 

خیلی اتیش گرفتم ازاینکه نمیتونم یه چیزی بگم که دهنشو ببندم زنگ زدم داداشش گفت صداتو گذاشته بود روبلند گو گفتم  به مادرم همچین حرفی میزنه منم متقابل به مثل می کنم گفت این که غیرت نداره ولی هرچی گفت جوابشو بده به من که نمیگی که ناراحت بشم داری به اون میگی به مامانت چیز گفت توهم همونو پسش بگو 

گفت این عادم ادم نیست که شعور وغیرت هم نداره 

بعدش گفتم اصلا چه فایده من زنگ زدم به داداشش مثلا دلم میخواست اروم بشم که نشدم .

ازاونموقع تاحالا اینجوری شدم وکم حرف 

خیلی باخودم کلنجار رفتم که تونستم اینجا بنویسم 

اهان یه چیز دیگه اونروز اینقدر اعصابم خرد شدکه یه اشتباهی بعداز مدتها توی کارم کردم وبخشی از حقوقم بابت جریمه رفت 


خدایا شکرت 



بابایی بنام قاسم سلیمانی

قطار با تاخیر رسید انگار قسمتی از ریلها شکسته بود محض احتیاط از راه اهن نامه گرفتم برای دادگاه .

توی حرم یه خانم پیری بهم گفت نذر صلوات برای موسی بن جعفر(ع)بکن حاجت روا میشی منم نذر کردم زنگ زدم دادگاه ببینم چی شد منشی دادگاه گفت قاضی گفته یه وقت دیگه بگذارید تا حوا هم باشه 

چقدر زود جواب گرفتم از امام کاظم 

توی راه برگشت پسری تفنگ دستش گرفته بود دم کوپه ایستاده بود ومیگفت من قاسم سلیمانی ام میخوام ازتون دفاع کنم هرکی میرسید بهش شلیک میکرد میگفت اینا امریکایی اسراییلی اند

ازخودم ناراحتم که حواسم نبود بچه ۴ساله رو نذارم چیزی بفهمه اخه وقتی رسیدیم خونه یوهو گریه اش گرفت گفت دلم برای قاسم سلیمانی تنگ شده من شوکه شدم سعی میکردم ازش سوال کنم چی باعث ناراحتیش شده گریه اش بیشتر شد گفت اخه قاسم سلیمانی بابام بود برام اسباب بازی وخوراکی میخرید الان مرده من چیکار کنم 

الهی بمیرم الهی عادم بمیره که بچه من باید این حرفو بزنه 

هی ارومش میکردم هواسشو پرت میکردم چند دقیقه اروم میشد دوباره 

یکبارشو ازش فیلم گرفتم گذاشتم استاتوس عادم اومد دید وکلی چیزم گفت که اینارو تو یادش دادی وبعد که بچه روازت گرفتم بهت حالی میکنم وتو شعور نداری و...

اینم از پدر بچه من 

به نماز ایستادم گریه ام گرفت از خدا خواستم بچه امو خودش تربیت کنه خودش مواظب بچه ام باشه این همون بچه ای بود که نذر امام حسینش کردم دلم نمیخواد عقده ای بار بیاد کی میدونه تو دل من چی میگذره 


 


زیارت

برای ۱۲ام بلیط گرفتم پسری روهم بردم البته پسری روز قبلش دوباره مریض شد ومن همون داروهای دفعه قبل روگرفتم تبش همون شب قطع شد خداروشکر ولی سرفه هاش موند

من وخاله کوچیکم  ومامانم وپسری 

قطار رفتنه غدیر بود وخیلی راحت پسری ازاول تا اخر اخ دل سیربه انتخاب خودش کارتوم تماشا کرد ولی قطار برگشت غزاله که تلویزیون توی کوپه خراب بود وصدا پخش نمی کرد وپسری توراهرو با تفنگش ایستاده بود هرکی رد میشد میگفت من قاسم سلیمانی ام اینا اسراییلین اند دارم از کوپه دفاع میکنم همه هم یکی یکبار لپشو میکشیدند واون لجش میگرفت باخشم شلیک میکرد بهشون 

الان که دارم مینویسم ۶صبح سه شنبه است تا۴ساعت دیگه می رسیم شهرمون 

از عادم بگم که حتی نیومد بچه اشو ببینه گفت میاد ولی نیومد 

وقتی هم زنگ میزنه پسری باهاش حرف نمیزنه خداروشکر 

اخرین باری که زنگ زد میگفت بچه روخوب بپوشونی که دوباره سرما نخوره گفتم روت میشه این حرفو بزنی گفت چرا مگه چیز بدی میگم گفتم کی تاحالا نگران بچه ات شدی ازهمون موقع که گفتم بیا ببرش دکتر گفتی به من چه یا ازاونموقع که پول خرجش میکنی یا ازاین یک سال ونیم پیش تاحالا وقتی حرف بزن که براش پدری کرده باشی این چند وقت کی به فکرش بودی که حالا نگران پوششی 

گفت همیشه پدرش بودم الانم مواظب بچه ام باش گفتم نه بچه اتو میندازم لخت تو خیابون که یکی بیاد ببرتش گفت به همون یکی بگو مواظب بچه باشه خوب بپوشوندش 

خیلی بی حیاست یاد مامانش افتادم پسر بزرگ عادم تب کرده بود یک هفته دستم بند بود میدونست هیچ سراغی نگرفت حالش که بهترشد رفتم خونه خواهرشوهر مهمونی همشون اونجا بودند یوهو پریدند پسرعادم رو بغل کردند ویکی شربت اورد اکی قرص اورد وهی بغلش کردند الهی بمیرم و...بعدم کلی سفارش به من کردند منم گفتم الان که حالش خوبه یه هفته پیش حالش خوب نبود الانم عادم همینطوره مریضی بچه که تموم شد تازه دستور دادناش شروع شده 

مشهد خوب بود جای همتون خالی همه دوستای مجازیمو دعا کردم 

روز اول وروزی که قاسم سلیمانی رو اوردند نزدیک هتل خیلی شلوغ بود نتونستیم بریم حرم ولی بقیه روزها رفتیم 

کلا   سه باربیشتر حرم نرفتیم 

ازاونجا نگم که مامانم اذیت میکرد وسرپسری بهونه میکرد 

پسری خوشحال بود وحسابی هم رودستم خرج انداخت 

روزی که قاسم سلیمانی رو اوردند ازتو خیابان امام رضا که مابودیم بردندنش  یکی ازدوستام اومد هتل که منو ببینه بعد باهام رفتیم یعنی یه دوری بزنیم بین جمعیت گیر کردیم وموج جمعیت مارو برد تانزدیک کامیون حامل تابوت 

همه هرچی لباس میتونستند پرت می کردند سمت تابوت تا تبرک بشه 

نمیدونم چرا حس خوبی به این کار ندارم 

سلیمانی مرد بزرگی بود وقتی هم شنیدم چی شده تا نیم ساعت گریه ام گرفت ولی دلم نمیخواد مردم ازش بت درست کنند ارزشش خیلی زیاد بود حتماجایگاه عالی تو بهشت داره ولی ...

نمیدونم منظورم رودرست متوجه شدید یانه 

احتمال میدم ضریح وگنبد هم براش درست کنند بااین کارهاشون 

زیارت خوبه احترام گذاشتن خوبه ولی به هرحال فرقی با امام وپیغمبر داره دیگه 

امیدوارم مردم قدر این مرد رونا سالها بدونند 

خلاصه به سختی از خفگی لای جمعیت نجات پیدا کردیم ولی یه توفیق اجباری نصیبم شد وتا دوکیلومتری همراه تابوت حرکت کردم وذکر گفتم 

راستی ازدوستم بگم دختر خوب ومومنی بود ومثل خودم دوبار ازدواج کرده شوهر الانش هم ازنظراخلاقی مشکل داره والان یک ماهه ازخونه گذاشته رفته وموعداجاره خونه دختره سراومده مامانشم راهش نمیده وخلاصه خیلی مشکل داره 

حالا این یه روزی عاشق پسرداییش بود وقتی ازتوهتل اومدیم بیرون درجریانم گذاشت گفت دست تنهام بیا باهم بریم پیش پسر داییم تا بهش بگم دوستش دارم اونم عاشق منه البته زن وبچه داره میگفت میخوام زن دومش بشم واون اگه بدونه دوستش دارم شاید زن اولش رو طلاق بده کلی شوکه شدم وسعی کردم بهش بگم راهش اشتباهه واون هم میگفت ازنظر شرعی پرسیدم اشکال نداره که زن دومش بشم ازخدا میخواستم یه طوری بشه که نتونم دنبالش برم وخدا خواست بین جمعیت گیر کردیم ونتونستیم جایی بریم 

خدا خیلی بزرگه وگرنه نمیدونستم چیکار کنم بااین دختره که پاک عقلش روازدست داده 

اهان مهمترین چیز اینکه دادگاه افتاده سه شنبه ساعت۱۰:۳۰ومن۱۰:۱۵میرسم اصفهان هرکاری کردم قاضی قبول نکرد که لااقل ساعت رسیدگی رو عوض کنه گفت به من چه که تومیخوای بری مشهد نرو 

من لایحه دفاعیه نوشتم وگذاشتم روپرونده از خدا خواستم اتفاقی بیفته که جلسه باتاخیر شروع بشه البته خودمم دلم نمیخواد برم چون دیدن قیافه های نحس عادم وشاهداش اذیتم میکنه راستی یه شاهد دیگه هم میاره شوهر دختر خواهرشوهرم همون که دنبالش میرفتم دکتر برای بچه دارشدنش 

بشکنه دستی که نمک نداره 

منم برگه ای که اسم شاهدها روش نوشته بود روگذاشتم استاتوس البته باخط دایمم که همه فک وفامیل هاش ببینند چون دفعه قبل برادرشوهر میگفت دامادشون انکار کرده که اومده برای شهادت اینبار سندش روگذاشتم تا همشون ببینند دلم خنک بشه 

یبار که حرم رفتم خیلی دلم شکست اونجا همه دویتامو دعا کردم واز امام رضا خواستم خودش برای بچه ام پدری کنه 

دلم میخواست یبار تنها میرفتم حرم ویه دل سیر دردودل میکردم که نشد 

از اژانس بگم که اذیتمون کرد اول ماروبرد یه هتلی که خیلی تعریف کرد که سه ستاره است وغذاش بوفه است وترانسف وسرویس رفت وبرگشت به حرم داره واینها ولی خیلی کثیف بود غذاشم خوب نبود به محض خردن حال هممون بد شد وبا پیگیری جامونو با یه هتل یک ستاره که منو غذاش انتخابی بود عوض کرد واون هتلش تمیز بود ولی غذاش مثلا کشک وبادمجون کتلت وماکارونی استنبولی بود بعد که خواستیم بیاییم اژانسیه گفت پولی نباید پس بدم واین هتلش نزدیکتر به حرم بود وتازه گرونتر بود بماند که بامنت گفت دیگه پولی ازتون نمیگیرم 

دعا کنین توی این دادگاه دروغ هاشون رسوابشه 


میخوام برم زیارت

میام کامنت ها رو جواب میدم .ممنون از محبتتون 

خداشمارو برام حفظ کنه 

داغونم هرجوری شده به اب ابتیش میزنم امروز بلیط گیربیارم برم مشهد خانواده موافقت کردند ولی هنوز بلیط جورنشده 

پرم از غصه های جدیدم پرم ازنگرانی های مادرانه 

خدایا میبینی میشنوی ولی خیلی صبوری کمکم کن راضی بشم به رضای تو 

اقارفته شکایت مجدد برای اعسار ازپرداخت مهریه 

همون دامادشون که واسطه ازدواجمون شد هم شاهدش شده اون یکی دوستشم که چندسال پیش واسطه بین عادم ودوست دخترشم شد شاهدش شدند 

دلم گرفته 

ناراحتم ازاعتمادی که به یه مشت مسلمان نما کردم کسایی که باعث میشند بقیه هم ازاسلام زده بشند خدایا کمکم کن ایمانمو ازدست ندم 

مشکل قطعی اینترنت ایرانسل اصفهان

خیر سرم رفتم ۷۰۰خرج کردم مودم جیبی ایرانسل گرفتم(باهزینه های متفرقه اش مثل دانگل وخط وخود اینترنتش )

خیلی مشکل دارم 

من که طبقه پایینم  انتن دهیش مشکل داره یه نقطه توی پذیرایی روی دیواره اونجا خط میده اویزونش کردم اونجا 

از ۴دی تا امشب هم که مشکل داره من سرعتم وحشتناک پایینه وصدای مدیرمون دراومد گفت تا اینترنتت مشکلش برطرف نشده نیا کار 

نیومدن سرکار هم یعنی نداشتن حقوق اون روز 

برای من یه ساعتم یک ساعته کدوم یکی از مسئولین از مشکلات منی خبر دارند که محتاج ۱۰.۰۰۰تومن شدم این ماه 

شکم سیر از گرسنه خبر نداره 

درسته علاف وبیکار که معتاد شبکه مجازی شدند اعصابشون خرده ولی خیلی ازکسب وکارها هم با اینترنت فعاله ضرر مردم رو کی میده 

اشکم دراومد امروز 

اعصابم خرده داغونم 

با عادم دعوا کردیم مرتیکه دوباره انگ دزدی میزنه میگه بیابرو طلاها که دزدیدی رو بیار بده پول دیه رو هم پس بده برو دادگاه بگو پول نداره شوهرم که همون ده میلیون هم نده وقسط ها روهم بگو نداره بده تا بیام طلاقت بدم گفتم محتاج تو نیستم گفتم معلومه کدوم عادم عوضی دزده که زده به خونه ام فکر کردی همه گول زدی خدارو هم گول زدی وجای تمام اذیت هاش یه فحش اب اب  هم نثار تربیت کننده اش کردم وگفتم دزد خودتی وهفت جدوابادت که حق منو میدزدین میریند کربلا من اصلا طلاق نمیخوام فقط حقمو از حلقوم همتون میکشم بیرون 

امان از روزگار 

دیگه باید چی پیش بیاد که مردم ازته دل ارزوی امدن امام زمان رو بکنند 

خسته شدم 

بسه دیگه 

پسری مدام میگه مامان دلم نمیخواد کار کنی میگه برو ازبانک پول بگیر یا ازباباجون پول بگیر 

بچه چه میدونه از مشکلات من فکر میکنه پول میزاد 

امان از دل من 

امان از دلی که با شنیدن حرفای یه بچه چهارساله به هم میریزه 

امان ازدلی که با قطع شدن اینترنتش اشکش درمیاد 

امان از بدنی که یاری نمیکنه با کار کردنم 

امان از عمری که پای ادم کثیفی مثل عادم تلف شد 

دلم میخواد برم مشهد 

دلم زیارت میخواد 

دلم یه عالمه دردول میخواد 

دلم یه اغوش گرم  میخواد (لطفا هیچ جنس مذکر بی پدر مادری اینو مجوز ورودش به وبلاگ وپیام مزخرف دادن ندونه که اینبار از پیامش اسکرین شات میگیرم میذارم روی صفحه وبلاگم توی پست ثابت )

حتی دلم یه مادر دلسوز میخواد که بغلم کنه دست نوازش بکشه رو سرم ارومم کنه که اونم ندارم 



نمیدونم چرا نمی‌تونستم دسترسی به اینجا داشته باشم ترسیدم نکنه این وبلاگ هم مثل قبلیه به فنا بره  

این ۴۵روز گذشته کارم سنگین بود همه استخوانهام درد گرفته بود 

الان که دارم می نویسم توی اتوبوسم از دکتر برمی گردم 

دکتر گفت کم خونی داری که باید بری متخصص داخلی وچندتا ورزشم داد تا دردهام کمتر بشه طرز نشستنم رو هم اموزش داد

میخواستم صندلی بخرم که فکر نکنم این ماه بشه 

یه کفی طبی هم نوشت که ۷۷هزینه اش شد اونم تازه از تو بیمارستان دولتی خریدم 

حکم دادگاه تجدید نظر هم اومد همون حکمه فقط با طلا وسکه بریده شده یعنی به نرخ الان میشه همون ماهی۸۰۰

ادم فعلا سرلجه 

نمیدونم چشه یعنی اینم میخواد نده 

تا الان حکم طلاق رو رفته بود تمدید کرده بود والان یوهویی دیگه حکم اعتبار نداره منم گفتم بهتر میرم ازت هم نفقه میگیرم هم مهریه امو 

اینقدر طول میکشه ادمو اذیت میکنند مثلا الان دوهفته است هنوز پرونده نرفته دادگاه بدوی

ازپسری بگم یه روزسر یه چیز بی ارزش اینقدر گریه کرد وهی میگفت چرا تو بابابا اشتی نمیکنی که سه تایی بریم تو یه خونه زندگی کنیم اینقدر سوزناک که یادش میفتم اشکم در میاد 

روز قبلش هم باباش میخواست ببرتش بهش گفت بابا منو میبری خانه کاشانه اسباب بازی بخرم عادم هم گفته بود باشه ولی بچه رو مستقیم برده بود خونه دیدم ده دقیقه از رفتنشون گذشته عادم هی زنگ زده رو گوشی زنگش زدم گفت بچه داره گریه میکنه ونمیاد تو خونه دم درنشسته گوشی رو داد بهش پپسری گفت بابا دروغ گفته منو نمیبره فروشگاه منم گفتم چرا نمیبریش گفت بنزین گرونه نمیبرمش میگفت با اژانس اومدم دنبال بچه گفتم یعنی بچه ات ارزش نداره پول اژانس رو بدی بنزین بریزی تو ماشینت 

یعنی اینقدر براش بی ارزشه 

شاگردشون به بابا گفته این همش از کاردر میره وبا ماشینش میره بیرون میگه میرم دادگاه بابا هم گفته بود کدوم دادگاه اینا که دیگه دادگاه ندارند 

یعنی برای خودش میتونه با ماشین اینطرف اونطرف بره برای بچه نمیتونه 

خلاصه بابا رفت پسری رو برگردوند حتی تلاش نکرده بچه رو نگه داره گفت گریه میکنه نمیتونم نگهش دارم گفتم پس بعدا چجوری نگهش میداری گفت  میخوام براش پرستار بگیرم 

عجب عادم عوضیه 

اگه من گذاشتم این بچه ببره برای همیشه پیش خودش حوانیستم