تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

مهمونیه خدا بدون من

اولین سال یه که نمیتونم روزه بگیرم حتی به ختم قران هم نمی رسم حس میکنم یه کاری کردم که از رحمت خدا دور شدم

معده درد گرفتم ومیدونم از اعصابمه با دم نوش وعرقیجات  بهتر شدم ولی نمیتونم روزه بگیرم 

تو این موارد خیلی عذاب وجدان میگیرم 

آقای مدیر بالاخره رفتند خارجه برای ادامه تحصیل  نامزدشون هستند کنار کار اون یکی شریکشون هم هست البته تا سال دیگه 

که هردوی اینها هم میرند و معلوم نیست شرکت به کی واگذار میشه آیا من هستم یا نه 

خونه مناسب هنوز پیدا نکردم 

به اینجا رسیدم که هرجور شده جدا زندگی کنم 

چند روز پیش زن داداشم بااینکه خیلی مثلا دلسوز منه گفت که خدایا این بچه جاش خونه هیچ کس نیست  .به خودم گفتم تا تو باشی دیگه  دلت برای کسی نسوزه یادم افتاد به روزهایی که داداشم تو اوج مشکلاتش بود و بچه اشون رو میآوردم پیشم  میبردم پارک و خوراکی واسباب بازی  می خریدم براش  اون موقع بخاطر وضعیت باباشخیلی روحیه اش به هم ریخته بود ولی هیچ وقت این حرفو نزدم .

البته حق هم داره 

اون نسبتی با بچه من نداره که بخواد شیطونیش رو تحمل کنه 

بیشتر از همه ازاین بابت زجر می کشم که اگه یه راه درآمد دیگه داشتم خودم صبح کتابش نوکر بچه ام بودم .بچه ام سالمه فقط شیطونه اونم اگه هم بازیش باشم هیچ کار خاصی نمی کنه از وجودش لذت میبرم ولی همش دارم حرف می شنوم و سرزنش چرا بچه رو ندادی باباش

میدونم  در بهترین حالت یه روزی منو میذاره ومیره دنبال عشقش ومن تنها میمونم ولی بچه امه نمیتونم ازش بگذرم 

اون عادم عوضی هم چند وقت بود شب ها ۱۲ به بعد زنگ میزد خوب بود که بلاکش کرده بودم به داداشم زنگ میزد که میخوام بچه رو بیام ببرم آماده اش کنید وبعد دیگه پیداش نمی شد 

پسری بااین موضوع کنار اومده که باباش دروغ میگه ولی من هنوز هضم نمیکنم چرا یکی باید با بچه اش این کارو بکنه 

سرم حسابی شلوغه ولی دیگه بدنم درد نمی کنه 

یه چیز  دیگه هم فهمیدم 

دوتا همکار جدید آوردند که همون یه کار منو انجام بدند هر کدومشون حقوقشون اندازه الان منه هردو هم فامیل  نزدیک  آقای مدیر هستند .یعنی به جای من چهارتا حقوق میدند .همه چیزشونم رو برنامه است و.چقدر من هر واحمق بودم .با ذوق وشوق قرارداد امضا کردم اندازه دونفر دارم کار میکنم بعد میبینم همون کار قبلیم بدون اضافه کاری وبا کلی مزایا اندازه الان من شده 

به قول مامانم خوب خری گیر آوردند 

امان از بی پولی 

بخاطر پسری باید این کارو میپذیرفتم وگرنه برام کار بهتر پیدا شد تو شرکت داداشم .

پسری گیر داده برو با اقای آهنگر ازدباج کن تا دیگه مجبور نباشی  کار کنی و همش با من بازی کنی 

گیر داده من خواهر برادر میخوام اینو کجای دلم بذارم 

به مستاجرم گفتم باید سر موقع بلند بشه ‌گفت اخه بااین گرونی کجا بدم گفتم من خودم جا ندارم میخوام خودم بشینیم 

از همه دری حرف زدم 

حس میکنم مثل قبل نمی نویسم بیشتر غر غر میکنم .

ببخشید .

فقط دعام کنید .واقعا محتاج اینم که  بقیه دعام کنند .برای حال دلم دعا کنید .دعا کنید خدا همون حس خوب قبل رو بهم بده .دارم فقط تو نمازم رفع تکلیف میکنم این حس بدیه خیلی هم اذیتم میکنه . 



روزهای آزادی

به خودم قول داده بودم بعد طلاق یه دور تنهایی برم گردش و،بعدش سینما و پیاده روی کنار سی و سه پل و یه نهار لاکچری تویه رستوران خوب 

ولی هیچ‌کدوم  اتفاق نیفتاد 

مدیران در حال عزیمت به کانادا هستند جهت  ادامه تحصیل .پیشنهاد دادند بیا شرکت رو بخر 

من فکر کردم شوخی  می‌کنند 

بعد فهمیدم اینا فکر کردند من طلاق گرفتم پول و پله ای دارم بلافاصله این پیشنهاد از سمت یه نفر دیگه هم شد که تو کارخونه اش شریک بشم 

این هم رفت تو لیست مواردی که از این به بعد باید ببینم و بشنوم و برام طبیعی باشه 

هنوز خونه مناسب پیدا نکردم 

بااین وجود تازه آقای عادم ماشینشو رو بنام زدند و خونه رو ریختند به هم سرامیک و کناف و دیوار کوب 

اینه عدالتی که نصیب زن میشه 

روزهایم سخت میگذره از بابت پسری تحت فشارم باید هرچه زودتر جدا بشم برم دور تر از مادر پدرم .دلسوزی های زیادی اثرات خوبی نداره 

تو محل زندگیمون فقط مدرسه غیر انتفاعی برای پسری هست  بااینکه  واضح توی حکم طلاق نوشته هزینه تحصیل ودرمان پسری با عادمه  ولی عادم گیر داده ببرتش نزدیک خودش تو‌مدرسه ای که پسرهای عمه و عمو درس میخونند یک روز هم بابت اون‌موضوع عصبی بودم غمباد داشتم ولی بالاخره جیغ زدم و گریه کردم قشنگ حس کردم به توپ سنگی از گلوم کنده شد تو اتاق لای رختخوابها جیغ میزدم و گریه می کردم که کسی نفهمه  بااینکه فقط نیم ساعت بود ولی خیلی بهتر شدم دلم‌میخواست شرایطی بود که بیشتر میتونستم جیغ بزنم 

باورم نمی شد من بتونم جیغ بزنم این شکلی 

حقوقم اینقدر هست که دیگه نگران نشم ویخچالم پر باشه ولی تا به جای درست پیدا نکردم بازم قناعت میکنم 

کارم زمانش بیشتر شده ولی دیگه بدن درد ندارم و واجب نیست یه جا بشینیم ولی از هرچی گوشی کامپیوتره حالم به هم‌میخوره تازه مامانم مدام‌میگه چرا اینقدر در‌گیری علتشم میدونم 

البته مثل قبل کمکش میکنم نمی ذارم خودش غذا بپزه ولی دستم نمک نداره .

الان که می نویسم مثلا کارم تموم شده 

ولی خیلی خسته ام‌گاهی از خستگی زیاد خوابم نمیبره شاید براتون عجیب باشه ولی خیلی که خسته میشم خوابم نمیبره اصلا 

ولی دلم‌میخواد بخوابم 

یه نفر به مامانم گفته دخترتو شوهر میدی بعدم گفته نفقه بچه اش چنده مامانم گفته ۳۰۰ تومن گفته پس  نه 

به ما مانم گفتم چرا باهاش هم صحبت شدی که جرات کنه اینو بگه 

مردم حیا ندارند  

میخوام جدا باشم که جلو چشمش نباشم بخواد دوباره برام شوهر پیدا کنه