تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

عروسی دختر خواهرعادم

امشب عروسیه دختر خواهر عادمه همونکه چندماه پیش در چه حالتی باشوهرش دیدمش همونکه توماشین داشت شوهرشو میبوسید 

عادم خودشو به اب واتیش میزنه که بیاد ببرتش محلش که نگذاشتم گفت عروسیه میخوام ببرمش منم  پیام دادم ما اصفهان نیستیم 

پرو ول کن نیست میگه باز دوباره کجا رفتی انگار باید ازاون اجازه بگیرم 

میخواستم بگم همونجایی که یکشنبه ها گورتو گم میکنی ولی دیدم جواب ندم بهتره

حالا که پای ابروش وسطه میخواد پسری رو ببره 

میخواد با پسری حرف بزنه

چقدر پرو هست 

امشب حتما کنایه میشنوه از غریبه ها ولی غیرت نداره که 

برای نصف روز وقت نداشت بچه روببره حالا هم من طبق دادگاه بهش بچه میدم 

کافیه یکشنبه ها باهاش تماس بگیری اصلا جواب نمیده زود رد تماس میزنه بعدم پیام میده من جلسه هستم درحال حاضر نمیتونم جواب شمارو بدم 

خیلی دلم گرفته است 

دیروز اشکم دراومد گفتم خدایا چرا جواب کارهاشو نمیدی تو ذهنم اومد مگه خدای تو نعوذبالله مرده که داری غصه میخوری

ابلاغیه اومده که برم نظریه کارشناس رو بخونم حالا ماله حقوقه یا همون کارشناس که رفت سر مغازه نمیدونم


وکیل گفته برم شهرداری ببینم گواهی بهم میدند برای خونه یا نه نمیدونم کی برم مرخصی میدند یانه البته قرار شده بود روزهای زوج از ظهر یک سره سرکار باشم تا ۱۰شب ولی دوشنبه پیش تا۱۲بودم امروزم  که ازصبح بودم 

روزهای شنبه وچهارشنبه هم ساعت۱۱باید پسری رو ببرم کلاس تابستانه توی پیش دبستانی 

اوایل خیلی ذوق داشت وبه زور ازاونجا باید میاوردمش بیرون یه بچه تو چشمش ماسه پاشید دیگه چهار جلسه است اینقدر اذیتم کرده که نگو ۵دقیقه هم توکلاس نمیمونه ومربیش ومشاورشون میگه اینقدرباید بیاریش تا راضی بشه بیاد کلاس 

حالا تو این هاگیر واگیر باید دادگاه وشهرداری هم برم

مامانم اینا هم که بچه نگه نمیدارند 


پایان نوشت:

یادم به غربت روزی افتاد که جهیزیه امو بسته بندی کردم واوردم  یاد روزی که کتک خوردم یادم به پرو بازی مادروخواهرش افتادکه میگفتند عادم اصلادست روی زن بلند نمیکنند یعنی ما دروغ گفتیم 

یادم افتاد که برای خودم مثل بچه یتیم ها بغض کردم و به عادم گفتم الهی همین روز رو برای ناموست ودختراتون ببینی ولی انگار خدا صدامو نشنید هم عقد وهم عروسی وهم حاملگی داشتند همشون به خوشی بودند ومن همش تو غصه بودم 

خدایا تو کمکم کن اگه تقدیرم اینه تو صبرم رو بیشتر کن 

منم با هزارتا امید رفتم خونه شوهر منم فکر میکردم دیگه خوشبخت میشم ولی ۲۴ساعت از خوشبختی من نگذشت فهمیدم به چه خاکی نشستم  منم مثل دخترای اونها دل دارم پدر دارم مادر دارم مادروپدر منم برام ارزوی خوشبختی داشتند منم خیلی ها ارزوشون بود باهاشون ازدواج کنم ولی کشیده شدم تو سفره ی عادم خدا لعنتشون کنه که برای پسر مریضشون زن میگیرند که به فکر خودشون پسرشون آدم بشه 


هنوز کفش اهنی پامه

ادم  دوباره که میگه وقت ندارم میخوام برم جلسه یا میخوام برم بیرون شهر

منم جمعه گفت ببرمش گفتم  پسری میگه جلسه دارم 

الانم پیام داد که میخوام فردا شب ببرمش

 گفتم فرداشب پسری میخواد بره بیرون شهر

میخواد هر موقع بچه تو دست وپاش نیست ببرتش 

هفته پیش میخواستم برم دادگاه وکیل. گفته بود برم چیزی رو پیگیری کنم  وقتی بهش گفتم نگهش دار گفت نمیتونم مادر هم نمیتونه نگهش داره پیش کس دیگه ای هم نمیمونه 

مامانمم نگهش نمیداشت خیلی اذیت شدم تا رفتم دادگاه البته یه دادگاه نبودا دادگاه قبلی دادگاه تجدید نظر واجرای احکام بود 

وکیل خوشبینه 

الان هم میخواد دادخواست فروش ملک رو بده 

میگه باید یه گواهی اول بگیرم بعد دادخواست بده 

دیگه حالم از هرچی دادگاه هست بهم میخوره 

وکیل یه لایحه داد بذارم رو پرونده مهریه که یعنی خسته شدم ومهریه رو برام تعیین کنند قاضی هم گفت برو اواسط شهریور بیا درخواست بده که اگه ادم دلیلی برای فسخ داره ارائه بده وگرنه کارشناس میذاریم رو پرونده که قیمت گذاری کنه مغازه رو وبه عنوان پیش پرداخت مهریه بهم بدند 

وکیل میگه این که کاری نداره یه فسخ نامه بیاره ولی تو زیاد امیدوار نباش 

امید بخدا هر چیزی تو دادگاه امکانش هست وقتی امیدواری یه چیزی میشه که باورت نمیشه حقتو بهت ندادند برعکسشم هست تا خدا چی بخواد

هنوز کفش اهنی پامه 


حکم دادگاه الزام به تحویل

حکم دادگاه یه دونگ خونه اومد

من از کلمات قلمبه سلمبه اش هیچی نفهمیدم دادم اقای وکیل معنی کنه 

گفت دادگاه تجدید نظر رای دادگاه قبلی رو رد کرده ولی گفته جایگاه شکایت درست نبوده بایداز راه دیگه ای  شکایت کنید

گفت رای خوبیه چون اگه رای قبلی روتایید میکرد دیگه نمیشه کاریش کنی

گفتم چیکار کنم 

گفت تاشنبه راه حل پیدا میکنم فقط توهم دومیلیون اماده کن 


آدم بی غیرت

رفتم محلات 

حالم بهتر شد 

گرچه تا دوروز کلی اشتباه کردم تو کارم ولی روز به روز بهتر شدم البته جریمه هم شدم

اومدم اصفهان 

فایده نداره مامانم واقعا حالش خوب نیست اصلا از طبق پایین نرفتم بالا ولی باز گیر میده 

میگند کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره دقیقا احوال مامانمه

یه پسری که مریضی اعصاب داشت با دارو گیاهی اینقدر حالشو خوب کرد که طرف الان ازدواج کرده ودعا گوی مامانمه هر بار پیغام تشکر میدند خانواده اش 

کارشناس زنگ زد که بیایید منو ببرید فولادشهر سر مغازه 

داداشم بردش  ولی املاکیه دوباره کلی چرت وپرت گفت وقت بود داداشم باهاش دعواش بشه

املاکیه برگشته میگه ادم با ۵۰هزارتومن ویه چک مغازه رو خریده وقتی چکش پاس نشده فسخش کردند

کارشناسه هم گفت  اینا معلومه ادم درستی نیستند 

گفت من سعی میکنم یه چیزی بنویسم که قاضی رو متوجه کنه  اینا نمیخواند همکاری کنند

توکارم دیگه راه افتادم حسابی خداروشکر فقط وقتمو زیاد میگیره هیچ تعطیلی هم نداره

داداشم دیشب که ادم اومد بچه رو ببره بهش گفت بچه رونگه دار حوا دیگه شرایطش رو نداره گفته به من چه تو بچه رو ببر محلات اینم ازآدم بی غیرت


یکسال گذشت


ادم خیلی خیلی بی خیاله

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدا خرو دید شاخش نداد

کثافت عوضی میخواد الان بچه رو برداره بیاره محلات مرتیکه فردا تعطیله حتما باید الان بچه رو بیاره محلات

احتمالا تا یک شب اینجاست

دیوونه زنجیری به این میگند ‌


داداشم یه کار براش پیدا شده اصفهان دعا کنین مصاحبه اشو قبول بشه بیاد نزدیکم بهتره 

امروز داداشم به بابا زنگ زد گفت من اینجام اونم هیچی نگفته بود ازبس مامانم وخاله ام زنگ زدند دوباره کارمو اشتباه انجام دادم ولی زود درستش کردم به داداشم گفتم بگو من کجام که اینقدر زنگ نزنند نرند رو اعصاب من

بعدا نوشت: الان ادم به داداشم زنگ زد گفت مامانتون نذاشته بچه رو بیارم