تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

عزاداری پسرم

پریشب همون برگه ای روکه گفتم یه روز اول ازدواج دورهم نوشتند ویه دنگ خونه رو بنامم زده بودند تا مثلا ادم دیگه منو ازخونه بیرون نکنه اونروزها همش میگفت برو ازخونه من بیرون هم خودش هم بچه اش 

شوهر همون جاری کثیفم ،مادر وادم امضاش کرده بودند 

بابا که بامادر حرف زده بود اخر کلامشون بابا گفته بود نمیخواهید همون یه دنگشم بهش بدید (محضری نیست اخه)ومادرگفته بود نمیدونم والا وبعدهم یوهو گفته بود حالا که میخوام نمازبخونم وگوشی رو قطع کرده بود

نمیدونم این نماز که بهانه شده ....

بگذریم اینوگفتم که بگم دوشب پیش بابابا رفتیم پیش اون برادر شوهرکه مشکلمون روبهش گفته بودیم که اون هم یه امضا پای برگه بزنه  امضا که کرد وگفت فقط هرکی فهمید بگید همونموقع امضا کردم 

بعدش ازمادر وخواهرش گلگی کردم اونم گفت که به خواهرم بگو دخالت نکنه بعدهم گفت خودم با مادر حرف میزنم




بچه هروقت میره پیش ادم،ادم حرف بهش یادمیده که پسری به من برمیگرده وبا اخم میگه چرا خونه مامان جون هستی وباید بریم خونه خودمون ومن میگم کی بهت اینو گفته وپسری جالب اخماشو بازمیکنه ومیگه بابا یادم داده که بهت بگم 

قربون سادگیش برم 

تا یک‌روز هم‌اخلاقش بده وبا هممون میجنگه بعدخوب میشه ومن همش غصه میخورم 

بعدش هم که سرماخورد ونصف شب بردمش دکتر اقا فهمید اما حال نداشتند که حال پسرشون روبپرسند منم خوب ازخجالتش دراومدم تا کی حرف نزنم بهش اینبار همه جوره حرف میزنم تا جبران سکوتم روکرده باشم اینا مراعات کردن رونمیفهمند 

بهش هم پیام دادم که عروسی که زنده است و براش ارزشی قایل نیستید لازم نیست برای مراسم مرده بیایید که این‌کارشون خاطرات بد روازبین نمیبره و... ادم حجواب داد نترس هیچ کس قرارنیست بیاد منم جواب دادم خداروشکر


اینها خجالت نمیکشند بعدچندروز تازه پیام میدند که تسلیت میگیم 

بعدا نوشت :فدای گل پسرم بشم ازتلویزیون شبکه پویا داشت قصه عاشورا حضرت رقیه و حضرت علی اصغررونشون میداد ومن مشغول اشپزی بودم اصلا نمیدونستم میتونه روپسری اثرداشته باشه یوهو دیدم جیغ پسری دراومد فکرکردم افتاده زمین یا اتفاقی برای بدنش افتاده رفتم بغلش کردم میگم چی شده تلویزیون رونشون میده ومیگه مامان ببه(بچه همون حضرت رقیه)ونی نی (حضرت علی اصغر)روادم بدها کشتند 

حالا یک ربع گریه میکرد وهرکارمیکردم اروم نمیشد دلم ریش شد خودم رومقصردونستم که حواسم نبود پسری اینو ببینه (اینم ازشبکه پویا)البته من کامل نفهمیدم اخرماجرا روچجوری نشون داده بودند 

بعدکلی گریه کردن هم خوابید ودوباره تب ولرز کرد اونم چه لرزشی الهی فداش بشم الهی براش بمیرم 

اینجا هم کوتاهی ازمن بود 

الان هم هی میخواد شهید بشه(سرباز بشه)وبره ادم بدها روبکشه


پی نوشت :قربونش برم  توبازیامون وقتی به یکی شلیک میکنه واون خودشو میزنه به مردن قانون بازیمون اینه با یه بوسیدن زنده میشه 

یه سوسک مرده دیده میگه مامان این چیه میگم سوسکه که مرده شده میگه برم بوسش کنم زنده بشه

توسقف خونمون یه ستاره بزرگه ازاول بهش گفتیم اگه به به بخوری بزرگ میشی دستات میرسه به ستاره هروقت غذامیخوره دستاشو به طرف بالا میکشه  ومیگه به به خوردم بزرگ شدم ،حالا برگشته لوله جاروبرقی رو بلند کرده روبه سقف خونه ومیگه مامان ببین چقدر تخ (tekh)خورده یعنی(اشغال خورده )بزرگ شده 


چی بگم ازغصه هام

چندروز پیش مادرتلفنی بابابا حرف زده بود 



سه شنبه یعنی مادرشوهرم خوب لطف کردبهم منم ازته دل نفرینش کردم البته داشت بابابا حرف میزد دلم خیلی شکست بعدکه بابا گفت چه حرفایی زده اعصابم خرد شد شکایتشو به خدا وامام حسینی که سالی دوبارمیره زیارتش کردم


این چندروزه داغونم


همه چی قاطی پاتیه

مجبورشدم بچه روبسپرم به باباش نمیخواستم حالا حالا بچه روبهش نشون بدم وقتی می‌خواستیم برای تشیع جنازه بریم اومد سرراه بچه روگرفت حتی سلام نکرد حتی تسلیت نگفت 

فامیلهاشم نکردند یه زنگ به مامانم بزنند داشتیم میرفتیم تشیع جنازه اونوقت آقا تازه گیرداده بود چرا ساک بچه رواماده نکردم بهش بدم


هرکسیشون فوت می‌کرد من ظرفشورشون بودم البته برای خداکردم ولی اینا که ادعاشون میشه ومیدونند یه زنگ نباید میزدند


تازه اونطرف چندتا دروغ به هم بافتم که نفهمند اوضاع زندگیم چجوریه


شب اول قبر پدربزرگم تا ساعتها براش قرآن خوندم خودم هم ازشب اول قبرش میترسیدم نمیدونم چرا

حال وهوام بهم ریخته بود بدترهم شده بودم 

این چندوقته بهم ثابت شده عجب موجودیه خواهرشوهر کوچیکه 

تواین مدت هی میگفت آدم اشتباه کرده وتو خوبی و... حالا فهمیدم بااین کارها اززیر زبون من حرف می‌کشیده می‌رفته به آدم وبقیه میگفته 

حالم ازشون بهم میخوره 

امشب آدم بچه رواورده دم درخونه با پسرارشدشون بودند 

بماند که چجوری پسرم خیلی قشنگ خودش تعریف می‌کرد که تولد براش گرفتند خونه مادر باهمین عمه اش 

مادرچندروز پیش وقتی گفت بهش بگید بیاد سرزندگیش وبابا گفت همه ی اموال آدم بنام شماست مهرش روبدید تابیاد گفت من به اون زنش مهرندادم به این هم نمیدم حوا مهریه رومیخواد چیکار ومن خودم بلدم چیکارکنم میرم نصفشو بنام این پسرش میکنم نصفش روبنام اون پسرش میکنم و...

امشب هم خیلی شیک برای پسرمن تولد گرفتند مدعیان ظهورامام زمان که 24 ساعت تسبیح به دست برای فرج آقا صاحب الزمان صلوات با عجل فرجهم می‌فرستند توهمچین شبی برای بچه من تولد گرفتند گیرم منه حوا آدم نبودم واین بچه مادر نداشت ومادرش هم عذاردارنبود لااقل ده روز حرمت امام حسین رونگه می‌داشتند 

یه عده معتقد نیستند خوب انتظاری ازشون نیست ولی کسایی که اینهمه معتقدند فرش زیرپاروهم باید فروخت ورفت کربلا دیگه چرا 

حق دارند بعضی‌ها میگند که اینجورادمها بقیه روازاسلام متنفر می‌کنند 

خیلی باحالند وکثیف ازیه طرف اصرار میکنندکه برو شکایت روپس بگیر ازیه طرف بامسخرگی میگند دیدی شکایتت به جایی نرسید ازیه طرف میگند فلان سهم الارث آدم رفته برای مهریه ی زن اولش ازیه طرف میگند بهش مهریه ندادیم پس به حوا هم هیچی نمیدیم وحوا میخواد مهریه اش روچکار ازیه طرف بعد سه رو ز تازه همین خواهرکوچیکه پیام تسلیت میده ومیگه آدرس مراسم بدم ومنه خرجوابشو دادم بعدمیبینم رفتند برای بچه تولد گرفتند مراسم هم نیومدند ومن چقدر احمقم

واقعا احمقم که هربار گول این خواهرشوهرم رومیخورم 

خجالت نمی‌کشند حیاندارند حتما میخوام با مهریه ام برم هرزگی 

بابا هم بهش گفته بود شما مگه خودت مهریه نگرفتی گفته بود چرااون که همش یه خونه چی بود واین خونه چی 1000 متربوده ازسر صدقه ی همین مهریه وارث ومیراث وپولی که ازمغازه میگیره سالی دوبار میره کربلا سالی دوبارهم میره مشهد اونوقت من مهریه میخوام چیکار

اینقدردلم ازکارها وحرفهاشون پره که نگو 

امشب  سه چرخه بچه رواورده یه پلاستیک اسباب بازی و تویه ملحفه لباس‌های یکی ازکشوهای پسری روکه براش بزرگه روریخته توش وداده به بابا 

به بابا میگم دلم خوشه بهت که هیچی بهش نمیگی مگه گدای این چیزها بودیم چطور وانت گرفت تمام وسایل پسرش روچندروزقبلش بسته بندی کرد وخودش بردش دم خونه مادرش تحویل داد به ماکه رسید مثل بقچه اینا روریخته توملحفه وگره زده توهم هیچی بهش نگفتی 

کم این چندوقت گریه کرده بودم دوباره اشکم دراومد بابا گفت فردامیرم باداداشش حرف میزنم 

فقط حسرت داشته برای پسری کیک بگیره دورهم با پسر بزرگش ومادر عمه هاش 

هنوز طلاق نگرفتم وضعم اینه 

مادر مومن وابرو دارش تمام حرفهاش برگشت میگه دخترت غرمیزنه که اون میره دنبال پیامک دادن و پسرمن میخواد براش لباس بخره دخترخودت نمیذاره که براش چیزی بخره 

نمیدونم منظورم روخوب رسوندم یانه ولی ازبابت اینطورحرف زدنش خیلی حرص خوردم گفتم دستمزد منه که همش پشتیبانیشو جلوی آدم میکردم وتو ماه رمضان چندبارمهمونش کردم وهرجا خواستیم بریم باخودمون بردیمش وهمش من اصرار میکردم به آدم که اینم مادرته هواشو باید داشته باشی 

منم باید مثل همون مادر قابیل باشم منم دیگه نباید وجود مادررو ببینم نباید بذارم بچه ام بره خونه اش نباید باهاش رفت وآمد کنم آدم جانماز آب کش به این میگند مگه مسلمونی به مسجدرفتن ونماز خوندن وزیارت رفتن وکشیدنه والضالین وطول تسبیحه یکیه، مادر یه تسبیح داره که فکرکنم 150 دونه بیشترداره وبه قول خودش همش داره برای عاقبتش صلوات می‌فرسته 

بچه ها خیلی ناراحتم 

عقلم به جایی قد نمیده امشب بابت همه ندونم کاریهام مورد شماتت مامان قرارگرفتم داغونم تقصیر دل کوچیکه خودمه که جوردیگه ای به خانواده ی شوهرنگاه میکردم 

توروخدا راهنمایی کنید نمیدونم اینها واقعا برای هفته میاند سرمزار یا نه ومسلما مامان ناراحت میشه بااین پرونده ی اینها والبته مسلما بیرونشون نمیکنه ازمجلس وبرای اینکه کسی موضوع رونفهمه کلی صبوری میکنه ولی شماها هم بهم بگید چیکارکنم عقلم واقعا قدنمیده دیگه 

ازخودم واخلاقم ناامیدم 

کلی غصه تودلمه که تا قیامت اروم نمیگیره 

یعنی خدا به صدای دلم گوش میده 




سه سالگی

زنده باشی عزیزکم پسرکم 


مرد کوچکه مامان، نفس مامان ببخش که امسال نمیشه تولد بگیرم برات 

ببخش که حواسم بهت نیست 

ببخش که وقت نگذاشتم برات 

ببخش که مادروپدرخوبی نداری 

بابا جونم رفت 

خودم اشهدش روخوندم 

درست یک ساعت پیش 

نمیدونم امروز چی میشه

دیروز خیلی شیک زنگ زده به بابا وبرای اولین بار به بابا سلام کرده ،بابا چشماش ضعیف ترشده ومتوجه نشده اون شماره آدمه به قول خودش سلام هم که کرده یباره نشناخته وجوابشو داده بعد یوهو آقا میگه فردامیام پسری رو میبرم مثل دفعه ی قبل نکنیدها بابا هم بازم ازطرز حرف زدنش که دستوریه وانگاری بچه اشو سپرده دست نوکرهاش ناراحت میشه ودیگه هرچی آدم میگه جواب نمیده و گوشی روقطع میکنه انگارنه انگار چندروز پیش به بابا گفته درستون میکنم حیا خورده ابرو رو غی کرده


هیچ کس مثل آدم پرو نیست 

مطمئنم 

امروز صبح زود خاله ام زنگ زد که حال بابا بزرگ بدشده دوباره بردنش بیمارستان وتوicu بستریش کردند مامانم هی میگفت حتما مرده واینجوری به من میگند وگریه می‌کرد هرچی باهاش حرف میزدم فایده نداشت حتی لباس مشکی هاشم پوشید تابره بیمارستان

ازاون موقع تاحالا هنوز زنگ بهم نزده منم استرس دارم هم ازبابت بابا بزرگم هم ازبابت آدم که بیاد پشت در رو من ندونم باید چیکارکنم


نمیخوام همه چی خراب بشه 

باید بیشترازاینها تحت فشارباشه تا لااقل ادب حرف زدن پیداکنه 

چقدر پسته من هنوز برام قابل هضم نیست که تمام احترام وادب ونزاکت وتعریف وتمجید وکادوها وخم وراست شدنش ماله یه زن هرزه ونامحرم باشه اون وقت بی خیالی وچاله میدونی حرف زدن وبی ادبی ها وفحش ها وکتک زدنش وخیانت کردنش ماله من 


حتی اگه زجه بزنه وگریه کنه بازهم جبران اشکها وزجه های من نمیشه

اخرنوشت :گفتند حداکثر تا 24 ساعت میتونند بااکسیژن بابا بزرگ رونگه دارند، حالم خوب نیست 

بابا بزرگ

یه روز فکرنمیکردم پوشک پدربزرگم روعوض کنم با مامان شیفت بودیم مامان رفت دنبال یه کارضروری پدربزرگم تب کرد هرچی پاشویه اش کردم فایده نداشت بماند که چی شد ولی مجبورشدم پوشکش روعوض کنم

فکرمیکردم بدم بیاد یا ناراحت بشم از کاری که باید بکنم ولی بیشتر ناراحت شدم که چرا کوه عظمت بچگیهام شده یه تیکه استخوان که ناتوانم ازجابجا کردنش خودم خجالت کشیدم که چرا به این روز افتاده ونوه ی دختریش باید اینکاروانجام بده تاوقتی حالش بهتربود ومیتونست حرف بزنه هرچی مامان گفت یه نفرروبرای این کاربگیریم مامان بزرگم قبول نکرد که نکرد گفت بچه هامید وظیفه ی شماهاست

بابام گفته بود به هرحال شاید خود بابابزرگ ناراحت بشه به هرحال هرکسی ترجیح میده یه نفر پوشکش روعوض کنه تا چندنفر اونم دخترهاش 

ولی مادربزرگم اصلا زیربار نرفت 

من فقط به خدامیگفتم آخر عاقبتمون رو بخیرکن

نمیدونم منظورم روتونستم برسونم یانه 

مامان وقتی میره سرمیزنه عصبی ترمیشه بهش حق میدم ولی این بچه امه که این وسط داره اذیت میشه

جدای ازاینکه بابا بزرگم رو دوست دارم ولی میدونم اگه خدای نکرده فوت کنه اوضاع خیلی بدترمیشه یادمه 10 ساله پیش وقتی داییم فوت کرد تا چندین ماه ماحق نداشتیم حتی تلویزیون روشن کنیم مامان میگفت شما درک نمیکنین من عذادارم وبرادرم روازدست دادم 

داغ خیلی سخته خیلی ولی نگرانیم برای پسرم بیشترشده ازبابت اتفاقات بعدش 

ازبس زجرمیکشه به مامانم میگم درسته پدره عزیزه ولی الان فقط یه مرده است که صدای نفس‌ها وناله هاشو می‌شنوید نه چشمهاشو با ز میکنه نه حرکتی میکنه اگه دوستش دارید دعا کنین زودتر یا اینطرفی بشه یا اونطرفی 


ادم تا پریروز اس ام اس میداد به مامان اس داده "بیچارتون میکنم  به بابا هم اس داده" درستون میکنم "دیروز تاحالا هم خبری نیست 

بابا میگه با یکی ازمحله ای ها حرف زده صبرکنین ببینید چی میشه  بچه روهم نشونش ندادیم ببینیم نتیجه ای داره یانه 


تازه بابا میگه بذار دادگاه ترک انفاق روبری بعدش برو مهریه روبذار اجرا 

یه جاهایی گیرمیکنم نه راه پس دارم نه راه پیش 

دلم میخواد دوباره برم پیش داداشم بمونم اما مامان اینا نمیذارند 

امشب هم با مامان پیش بابا بزرگ هستیم وپسری پیش بابام 


التماس دعا دارم همه جانبه 

پی نوشت.: امسال تولد پسری میفته 4 محرم امیدوارم یه روزی منو ببخشه بخاطر بدنیا آوردنش وبخاطر پدری که خیلی ازخوشی هاشو بخاطر هوسش ازش گرفته 






چهل کلید

امروز دعای چهل کلید روخوندم  نمیدونم چقدر اثر داره  نمیدونم اصلا همچین دعایی صحت داره یانه ولی امید چیز خوبیه بهم آرامش میده 

این چندوقته کارم شده ذکر گفتن ودعا خوندن وقرآن خوندن


آدم بهم پیام داده "تف به روت  "


هنوز تولیست سیاه گوشیمه