تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

بیماری طولانی پسری

پسری بدجور مریض شده ودستم بندشه قشنگ هرباری که عادم بردتش بعدش دستم بندش بوده وقتی دوباره هفته بعدش درو روش بازنکردم که بچه رو ببینه رفته بود توی پیش دبستانی گله وشکایت مثلا ابروی منو ببره من خیلی خودمو کنترل کردم ولی یوهو اشکم دراومد بهشون گفتم که عادم چیکار میکنه گفت اتفاقا خودشم گفته که اونموقع که شما زنگ زدی خمینی شهر بوده معلوم نیست این خمینی شهر چیه که الان یکساله هرکی میگه کجابودی میگه خمینی شهر بودم ولی دروغ میگه کسی رونداره خمینی شهر تازه اونموقع شب درحالیکه داشت غذا میخورد یوهو سر از خمینی شهر دراورد مثل اونموقع که برای پیش دبستانی از تحصیلاتش گفته بود خنده ام هم گرفته

سه بار پسری رو بردم دکتر 

من موندم چرا دکترا حرف واحد نمیزنند 

یکیشون گفت ویروسه 

یکی گفت اوریونه 

یکی گفت سینوزیته 

اخرشم با روغن بنفشه که مامانم داد گوشت درد وتورم صورتش ازبین رفت 

هنوز خوبه خوب نشده ولی دیشب کمتر بیخوابی کشیدم قشنگ سه شب ازترس اینکه خدای نکرده تشنج نکنه پلک رو هم نگذاشتم 

وقتی  عادم با مدیر پیش دبستانی حرف زده بود اخرش مدیرشون کلی خواهش کرد منم گفتم بگو سر موقعی که دادگاه تعیین کرده بیاد بچه رو ببره 

یکشنبه عصر پیام دادکه بیام ببرمش بعدم زنگ زد که پسری خودش گفت نمیام شبش پسری حالش خیلی بد شد دوباره خریت کردم پیام دادم بیا بچه داره خفه میشه گفت به من چه وکلی هم لطف نثار هم دیگه کردیم اعصابم ریخته بود به هم از توهین هاش اخر پیام دادم به داداشش که ازاین به بعد عادم هرتوهینی کرد همونجوری جوابشو میدم اومد نشونتون داد گله نکنین داداشتون خیلی بی غیرته اخه داداشش میگفت وقتی زنگ میزنی تو مغازه باشه میذاره رو بلندگو یا پیاماتو نشون میده این همیشه همینطور بوده یاد افتاد به اون موقعی که  با موبایل با نسیم جونش حرف میزد ازاونطرف با گوشی خونه  زنگ میزد به محل کارم  ومیگذاشت رو بلندگو تا اونم بشنوه بعد که تماسو قطع کرده بود کلی دوتایی بدگویی میکردند وبهم میخندیدند همون روزها که بازم خریت میکردم وشنود گذاشته بودم تو خونه.

چه روزایی گذشت 

چقدر اذیتم کرد وبازم موندم اگه برگردم به اونروزا یه لحظه اشم طاقت نمیارم 

خیلی به شعورم توهین کرده شخصیتم رو له کرده بازم مونده بودم چجوری من این همه بی عقلی کردم 

اخ که چه دردی داره این گذشته ها که یادم میفته 

خیلی تلاش میکنم که یادش نیفتم ولی یوهو از یه جا سرباز میکنه میدونم تا اخر عمرم همینطوری میمونه 

فقط باید مثل اسکارلت اوهارا بشم به غمهام بگم فردا بهتون فکر میکنم .

این چندوقته خیلی سخت گذشت مریضی پسری و فشردگی کارم که این روزا خیلی شلوغه وبیخوابی هام 

تازه مامانمم درست مثل یه مادرشوهر اصیل مدام ازبچه داریم ایراد میگرفت 

مامانم دوباره میخواد ماشین بابا روبخره ازالانم گفته هیچ جا قرار نیست ببرمت حتی بچه اتم مریض شد دکترشم نمیبرم به فکر خودت باش  میدونم ماشین بخره دوباره غصه هام اضافه میشه 

دلم یه استراحت میخواد لااقل یک روز 

خیلی خسته ام


نظرات 3 + ارسال نظر
اینک پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 08:26 http://Inak.blogsky.com

متاسفانه مردها بعد از طلاق، دیگه هیچ مسوولیتی از بچه رو قبول نمی کنند‌. به خصوص وقتی که مطمئن باشن مادر بچه شون خیلی هوای بچه رو داره.
راستی،
تو هم بیا و توی جلسات موسسه حسنی شرکت کن که ماهی یه بار هم توی اصفهان برگزار میشه.
مکانش خیلی سر راسته.
شماره ت رو برام بذار تا خبرت کنم. فعلا که قراره جلسات مون زنانه ادامه پیدا کنه. پسرت هم بیارش. یه گپ و گفتگوی دور همیه. خوشحال میشم بیایی و ببینمت

این کلا قبلش هم مسئولیتهای بچه اشو قبول نمیکرد چه پسری چه پسر اولش جلساتش درمورد چیه ؟باید ببینم میتونم ساعت هامو هماهنگ کنم باهاش یانه .یه پیام تو سروش بهم بده لطفا

ویرگول شنبه 18 آبان 1398 ساعت 21:34 http://Haroz.mihanblog.com

الهی بمیرم، والا بعضی وقتا این مادر و پدرا از دشمنم بدتر رفتار می کنن با آدم آخه
صبور باش ببین چقدر وضع از پارسال بهتر شده.‌الهی پسرک هم زودتر از این مریضی خلاص بشه

اره واقعا وضع ازپارسال خیلی بهتره روحیه امم تا همین ماه پیش هم بهتره .پسری هنوز خوب نشده خانمی

حوا شنبه 18 آبان 1398 ساعت 14:50

خدا خودش دلت رو آروم کنه ان شاء الله

ببخشید آخرش متوجه نشدم یعنی چی مامانت میخواد ماشین بابات رو بخره؟

انشاالله.
اخه قبلا ماشین ماله مامان بود هرجایی می خواستیم بریم بحث داشت که ماشین ماله منه گرچه بعدش که به بابا فروخت بازهم هرجا با بابا میخواستم برم باید مامانم اجازه میداد ولی اینبار هم تا بابا گفت بیا ماشین منو بخر گفت به حوا بگو بچه اشم مریض شد ماشین منه دیگه خبری نیستا خودش تاکسی بگیره بره .مامانه منه دیگه چه میشه کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد