تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

متنفرم ازشون

تا یه پیام به ادم بدم پروترمیشه دوباره فکرمیکنه من نوکرشم 

هرروز که میگذره حالم ازش بیشتر بهم میخوره 

اینقدر روم فشاره که حد نداره همش دارم باخودم تمرین میکنم که خشم وعصبانیتم روکنترل کنم 

دیگه حوصله قلدرم بازیهای ادم روندارم 

بهداشت که رفتم برای پسری ازمایش داده بود وگفت ببرش بینایی سنجی وبعد هم فلوراید داد بزنیم به دندونش که فوق العاده دردسر ساز شد برام این فلوراید زدن 

واما ازمایشش ،گفتم بذارباباش ببرتش که لااقل ازاین بابت پسری ازمن متنفرنشه که بخاطر سرماخوردگیش افتاد به همین شنبه پیش که البته به ادم گفتم یکشنبه بیاببرش احتمالا کارخاصی یکشنبه داشت زور گفت وپسری روشنبه برد ازمایش ازاونطرف برده بودش ارایشگاه موهاشم کوتاه کرده بود که البته پسری خیلی گریه کرده بود نمیدونم چرا بجای اینکه بچه روببره بینایی سنجی رفته بود دفترچه بیمه اشو عوض کرده بود که هنوز چندتا برگه استفاده نشده داشته وانگاربدجوری با اونها هم دعواش شده ودرگیری فیزیکی هم پیدا کرده بود اینها روپسری گفت برام 

بعداوردش دم در گفت خودت عصرببرش بینایی سنجی ومن وقت ندارم وازاین بهونه ها منم گفتم بله یادم نبود برای بچه ات وقت نداری ،من حس ششم خوبی دارم اقا با بی محلی رفت تا دوشنبه خبری ازش نشد حتی دوستشم که برای یه کاری باهام تماس گرفت گفت نتونسته ببینتش 

ادم دروغ گفت چون بهم گفت بینایی سنجی فقط عصرهای روزهای زوجه ولی وقتی رفتم سردرش نوشته بود همه روزه صبح وعصرپذیرش دارند ازش بیشتربدم اومد اینکه یکشنبه تعطیله اونوقت این بازیا رودرمیاره یکشنبه هم اصلا سراغی ازبچه نگرفت دوشنبه ظهرساعت ۱پیام داده بچه کجاست میخوام باهاش حرف بزنم 

منم جواب دادم :«پسری میگه بابا یکشنبه هرجابوده من همونجام بره اونجا باهام حرف بزنه »

بعدشم دوباره پیام دادم که خسته نمیشی ازدروغ گفتن بینایی سنجی هرروز صبح‌وعصرپذیرش داشت لااقل یه دروغی بگو که رسوا نشی 

این وسط سریه موضوعی با یه روحانی مشورت کردم که حرفم رسید به مشکلم با ادم ،بعداین روحانی مشکلم روکه فهمید گفت بذارمن به عنوان نفرسوم دخالت کنم وتوکمی دیگه هم صبرکن بلکه این راه هم جواب داد 

خلاصه ی کلام دوست ادم با همون روحانی تماس گرفت قراره باادم حرف بزنه ومثلا اون روحانی روبه عنوان دوست خودش معرفی کنه که میخواد باادم روبروش کنه تامشکلمون روحل کنه 

دیگه نمیدونم چی شده وچی میشه 

ولی هرچی میگذره بیشترازش متنفرمیشم 

ادم گاهی وقتها یوهو غیبش میزنه که هیچ کس ازش خبری نداره سراغ بچه روهم نمیگیره سعی میکنم افکاربدتر روازخودم دور کنم ولی نمیشه دلم داره تیکه تیکه میشه 

مامان هنوز با فوت پدرش کنارنیومده دیگه مغازه نرفته ومن اوضاعی روبدتراز قبل باید تحمل کنم 

پسری شیطونتر شده ومامان طاقت سر وصدا نداره 

همش درحال جمع وجورکردن شیطونیاشم هرروز بیشترازقبل کارمیکنم عرق میریزم ولی ازقبل هم چاقترمیشم 

یه عالمه غصه تو دلمه که دارم میترکم 

ادم خیلی پر رو به دوستش گفته زنم بد دهنه که من میرم سراغ این کارها منم برای ادم پیام دادم که بعضی ها رو فقط باید شکایتشون رو به امام حسین کرد که بدیهاشون روپشت پرچم امام حسین قایم میکنند اونم پر روتر گفته بود خب بکن برام مهم نیست بعد اون ده روز اول محرم همش تو دست وپای دوستش بوده برای غذای مسجدها کمک میکرده وتوهیئت میرفته

همینو به همون روحانی هم گفتم ،که دین وایمانم بهم ریخته اینا دم‌ازامام حسین‌میزنند ولی خانوادگی اذیتم میکنند اصلا هم رسوا نمیشندوانگار خدا خیلی دوستشون داره ولی من اگه یه دروغ بگم ازعذاب وجدان میخوام بمیرم وبه یک ساعت‌نشده دروغم لو میره ...

ادم رفته توصفحه اینستاگرامش عکسای تولد وفیلمش رو گذاشته ،اینو‌مطمئنم‌که برای اذیت کردم من گذاشته بود 

درست تو سوم اقاجونم که خواهرش پیام داده بود ادرس کجاست بیاییم مراسم همون موقع با حضورخواهراشو ومادرش وپسربزرگش توخونه ی مادر تولد گرفتندومادر قشنگ دست میزنه همون خواهرشوهر که هرروز دخترشو نگه میداشتم هم بود 

خیلی حرص خوردم ازشون متنفرم متنفر

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا شنبه 7 مهر 1397 ساعت 13:11

حواجان تو که قراره برگردی سر خونه زندگیت جرا میدونو خالی کردی! اینجوری نه قهرت معلوم میشه نه آشتیت...... آرامشتو از خدا میخام. خدا آدمو به راه بیاره

همینجوری که نمیشه سرمو بندازم برم خونمون این یبارم بهم نگفته غلط کردم اشتباه کردم... فقط میگه کسی نبوده زنی درکارنیست همینه که هست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد