تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

عادم عجله داره

بالاخره دفترچه بیمه امو گرفتم 

پسری بهتره دیگه نه سرفه میکنه نه تنگی نفس 

از یکشنبه هم تونستم به سرورشرکت وصل بشم وکارم رو انجام بدم البته فوق العاده نتم ضعیف بود وقطع ووصل میشد به معنای واقعی اعصاب خرد کن بود برای اینکه کارم تموم بشه تا سه ساعت درروز بیشتر کارمیکردم  


حال دلم خوب نیست عادم خیلی عوضی بازی دراورد

چهارشنبه زنگ زد که من رفتم پیش قاضی وگفتم تونمیای برای طلاق گفته باهمین حکم بربد جدا بشید ومگه دست خودشه باید بیاد برای طلاق 

بعدم گفت تورفتی به قاضی گفتی طلاهارو ننوشتید ولی قاضی گفته رای همونه وتا تمام شدن میزان طلاها به ارزش الان محاسبه میشه وماهی هشتصد تومن ازش کم میشه 

گفتم مگه من خرم با این مهر جدا بشم 

گفت رای قطعیه نمیشه تغییرش داد بیخود نرو اونجا 

گفتم من نمیام محضر گفت مگه میتونی گفتم مگه منو نمیخواند منو بخاطر نیومدن تو محضر زندان کنند من نمیام بذار برم زندان ولی این خفت رونکشم گفت یعنی چه گفتم اصلا چیکار به من  داری وحکم  هم داری که(به قول خودش رفته تمدید ش کرده  ) برو غیابی طلاقمو بده وگوشی روقطع کردم.

فرداش رفتم دادگاه بدوی قاضی  داشت میرفت کلاس انگار چندوقت یکبار برای قاضی ها کلاس میگذارند خوبه ۸نشده دم دادگاه بودم ودیدمش رای رونشونش دادم گفت این خلافه قانونه طلا وسکه رو باهمون طلا وسکه قسط بندی میکنند نه پول تو باید بری درخواست کتبی بدی به شعبه تا طلاهاتو بنویسه ...بعدم کمی سوال کرد که قاضی کی بوده وچی گفته بهتا واینا 

رفتم دادگاه تجدید نظر به محض اینکه وارد شعبه شدم قاضی چشمش به من افتاد اجازه نداد حتی سلام کنم گفت تو همونی که طلاها جامونده تو رای مگه نگفتم برو من طلاهارو تورای میارم گفتم اخه گفتید دوسه روز گفت برو برات ابلاغ میاد نگذاشت دیگه حرف بزنم 

فقط حرفای عادم خیلی اذیتم کرد طعنه هاش خنده هاش وعجله اش برای طلاق انگار جدانشدن به اون بیشترفشار میاره تامن 

کاش زودتر جداشده بودم همون موقع که حکم شلاق بریدم براش بهتربود یا همون روزهای بعدازعروسی به درک که ابروم میرفت 


دعا کنین قاضی سرکارم نگذاشته باشه وواقعا رای جدید بیاد 




حبس و بازداشت بدهکاران مهریه ممنوع شد

حبس و بازداشت بدهکاران مهریه ممنوع شد

مدیرعامل ستاد دیه کشور: بر اساس مصوبه اخیر مجلس، حبس و حتی بازداشت موقت محکومان مالی موضوع مهریه طبق نص قانون ممنوع شد

به دلیل نوسان قیمت سکه در بازار که در پاره‌ای مواقع قیمت آن رشدی 20 درصد داشت، موضوع تعدیل هم با عنایت به همین تغییرات اعمال می‌شود/ فارس

@AkhbareFori

این پیامیه که توی کانال اخبار فوری سروش خوندم

یعنی چی ؟

مثلا مردها وقتی مهریه ازشون طلب بشه مظلومند

حالا چون تحریم شدیم ووضع اقتصادی به هم خورده فقط مردها اذیت میشند پس زنها چی

این عالمان دهر حتما بایدخواهرشون ودخترشون به  وضع ما دچار بشند تا درک کنند

همین کارها رومیکنند که یعنی بخواند اصلاحات انجام بدند

اگر میخواستند کاری انجام بدند بجای برداشتن حق حبس نرخ بیکاری رو ازبین میبردند جلوی اعتیاد وپخش مواد مخدر رو میگرفتند فرهنگ استفاده از دنیای مجازی وتلفن همراه وداشتن حیا ونان حلال دراوردن رو یاد مردم میدادند

بمیرم الهی چقدر بهشون فشار اومده لابد تنهایی شب خوابیدند وصبح تصمیم گرفتند چقدر سختشون شده

حتما این قوانین رو مردی وضع کرده که خواهرش طلاق نگرفته که دخترش گیر یه عادم بیمارجنسی نیفتاده حتما ناموسش سرپرست یه بچه نیست که شوهر بی همه چیزش باکلک وقانونهای خوشگلشون اموالش رو قایم کنه احتمالأ توی فامیلشون زنی نبوده که از عادم عیاش ومعتاد با چندتا بچه مطلقه شده باشه وبعد این زنها راهی بازار کار بشند یا مجبور به خودفروشی بشند یا برای داشتن یه شغل ابرومند با چندرغاز حقوقی که بخاطر جنسیتشون کمتر ازمردها شامل حالشون میشه مجبور به خوش اندام بودن وعشوه واستفاده ازلوازم ارایش باشند تا فلان فروشگاه پرستیز فروشنده های زنش بالا باشه

وبمیرم برای اون بچه های طلاقی که مادرشون به هرصورت نان اورشونه وبابای عیاش وبیکارشون بااحترام از مهریه فرار کرده وبه شغل شریف عوضی بودن تو رختخواب یه زن هرزه مشغوله

پی نوشت :ا مامان پسری روبرد بیمارستان پیش همون دکتر قاسمی

نسخه هاش همیشه گرونه ولی میگند خیلی موثره

دکتر گفته بود از سینوس هاشه وتبدیل شده به الرژی.

لوزه سوم هم نداره

بایه کیسه دارو که تازه معضل استفاده کردن هم داریم به جز قیمتشون  درخدمت پسری هستم

دکترگفته اگه بااین داروها بهتر نشد ببریمش از سینوس هاش عکس بگیریم

خیلی از داروهای گیاهی رو نمیشه به بچه کوچیک داد وهمونی هم که میشه داد پسری نمیخوره وگرنه مجبور به استفاده ازاین داروهای شیمیایی نبودم ایناروهم مشکل دارم ولی بازم بهتراز دمنوش ها میتونم بهش بدم

واقعا برای مایی که عطاری داریم زشته ولی چاره چیه

انشالله بهتربشه

گربه ای به نام عادم

دیروز ازبس حرص خوردم معده درد گرفتم  وتا خود صبح به خودم میپیچیدم بابااینا خونه مادربزرگم بودند 

پسری هم شبی  یوهو تنگی نفس گرفت وبعدهم سرفه های وحشتناک 

زنگ زدم به عادم 

 گفتم بدو بیا بچه از سرفه شدید سیاه میشه

 گفت نمیتونم

 گفتم بچه داره هلاک میشه تو چته که نمیتونی بیای

 گفت سرم روحنا گذاشتم

 گفتمخب بشورش

 گفت حیفه 



حس وحالمو نمیگم 

برداشت ازاد کنید

فقط باارامش گوشی روقطع کردم حتی دلم نمیخواد سرش داد بزنم حتی دلم نمیخواد فحشش بدم 

دیشب خداروقسم دادم بچه امو شفا بده  گفتم دست تنهام پولم به دخل وخرجم نمیخوره گفتم تو روزی رسونی عادم هر غلطی میخواد بکنه همون۸۰۰رو ولیبرای مهریه ام بده یانده اصلا فقط  بچه ام سالم بشه

رفتم بیمارستان یه امپول دگزا زدنداروم شد.

بالاخره نوبت دکتر گرفتم برای فردا صبح

امروز کارمرو دوباره شروع کردم خیلی مشکل هست هنوز توی کارولی مجبوری کارو به یه جایی رسوندم بالاخره 

سرعت نت من پایین وتقریبا افتضاحه وهنوز دسترسی به واتساپ ندارم پیام رسان های تولیدملی هم که تعریف نکنم بهتره 

فرداصبح اگه بهم مرخصی نده مامان وخاله ام پسری رومیبرند دکتر 

عادم زلفش تقویت بشه ونگران بچه نباشه فقط همین بسه 

بهش گفتم بچه رو ببر پیشت تابرم نوبت دکتر بگیرم براش میگه من بچه مریض نگه نمیدارم 

یادگربه میفتم

یه روزی یه گربه تو خونمون چند تا بچه به دنیا اورد 

یکیش پاش مشکل داشت همه رو برد این یکی روگذاشت باشه 

یه مدت بهش اب وغذا دادیم یکم که جون گرفت بابام گذاشتش سر چینه ی دیوار گفت باید ازپس خودش بربیاد 

براش همونجا غذا میگذاشتیم ولی هی صدا میکرد بابام کشیک داد فهمید مادرش میومده غذای اینو میخورده 

الان عادم رو بااون گربه مادر یکی میبینم 


راستی دیروز تو اون حال بدم عادم گفت بیا بریم طلاقت بدم کی نوبت محضربگیرم 

خدا لعنت کنه اگر کسی براش پارتی بازی کرده 

الهی سرناموسش بیاره


قاضی عادل تجدید نظر

امروز صبح کلا صدای پسری تبدیل به یه موتور گازی شده بود زورکی دمنوش اویشن وعسل دادم خورد واسپری هم زد بردمش پیش دبستانی بعدم رفتم دنبال کارهای بانکی مامانم چون میخواست  ماشین ثبت نام کنه یعنی اینقدر ماشین خریدن براش مهمه که هواسش به این نیست که استرس دادگاه رو دارم فکرنکنم براشم مهم باشه یعنی نه اینکه مهم نباشه ها فعلا عشق ماشینه 

تا بیام برم دادگاه تجدید نظر ساعت۱۰شد اونجا که رفتم تازه متوجه شدم دادگاه رو انتقال دادند ساختمان دادگستری کل دوباره برگشتم دادگستری .

ازقاضی نگم بهتره ،بارییس جمهور میخواستم حرف بزنم راحتتر بودم ،باکلی التماس رفتم حرف زدم قاضی هریه کلمه حرف که میزدم وسط حرفم میپرید میگفت برو خانم من رای ام رو دادم  

اصلا اجازه نمیداد حرف بزنم که بخواد گوش بده انگار حرفای من براش فحش بود بالاخره تونستم بهش بگم که چی شده اونم گفت من حکمم رو دادم اگه ماشین داره برو توقیف کن مغازه اشم گفته پولشو خرج کرده پس چیزی نیست که مطالبه اش کنی این اصلا حرفایی نبود که قاضی دادگاه بدوی میزد اونجا گفتند که عادم داره فرار از دین میکنه تو اون دادگاه دیه هم گفتند که چون معلوم نیست پول مغازه رو چیکار کرده اعسارش رونپذیرفتند اونوقت این قاضی راحت میگفت وقتی میگه خورده یعنی خورده پولشو نداره 

میگفت من اینجور تشخیص دادم 

اشکم دراومد ولی بی صدا اشک ریختم میخواستم هق بزنم ولی جلوی خودمو گرفتم 

گفتم پس طلاهای قباله ام کو 

گفت باید پرونده برگرده دادگاه بدوی اونها درخواست مجدد بدند تا من رسیدگی کنم یعنی دلم میخواست بگیرم قاضی رو بزنم پرونده هنوز تو شعبه اش بود واین حرف رو میزد 

بهش گفتم ماشین عادم ۴۵قیمت خورده گفت نه توی رای ۴۵میلیون ریال نه تومان اینقدر خواهش کردم تا راضی شد پرونده رو نگاه کنه نامه اتحادیه رو بخونه 

بعد گفت دادگاه بدوی اشتباه تایپ کرده باید اصلاحش کنه تازه به من ربطی نداره بایدازطریق اجرای احکام پیگیری کنی وقاضی دادگاه بدوی اشتباه رای داده 

خلاصه اصرارهای من این شد که تا چند روز دیگه اسم طلا بیاره توی رای وگرنه رای همون رای هست.

زنگ زدم شعبه بدوی به دفتردارش گفتم اونم گفت صبرکن رای که  داد پنج شنبه بعدیش پرونده برمیگرده دادگاه اونوقت بیا تا بفرستیمت اجرای احکام ببین میتونی ماشینشو توقیف کنی اگه تا اونموقع بنام کسی نزنه 

اینم توضیح بدم که وکیلی که باهاش مشورت میکنم فقط برای مشورت هست اونقدر پول ندارم که وکالتمو بهش بدم تابره دنبال کارهام 

درواقع فقط جوابگوی سوال هامه 

بعدش با حالی نذار رفتم بیمه برای معاینه که زود بود وپیاده رفتم محل کار قبلیم یکی از همکارام بود ازقدیم گفتم کمی هم نصیحتم کرد حالم یکم بهترشد بعدم دوباره رفتم بیمه وتا ۲:۳۰بدوبدو کردم تا اخرین اخری کارم حل شد .

فردا صبح هم دوباره باید برم کارگزاری  بیمه تا فیشم روبگیرم 

توی سروش پیام اومده بود که تا فرداصبح اینترنت همراه وصل میشه ببینم میرسم به کارم یانه 

توی اتوبوس با یه خانمی اشنا شدم که تقریبا مشابه من بود شماره اشو گرفتم 

۳:۴۵دقیقه هلاک رسیدم خونه 

برای پسری هرکاری کردم نتونستم اینترنتی نوبت بگیرم .

برای پسری هم استرس دارم .






رای قطعی دادگاه تجدید نظر

پسری همچنان بیماره یه روز خوبه یه روز بده دنبال یه دکتر خوبم دکترقاسمی عالیه ولی به نظرم بچه ۴ساله نمیبینه دکتر متخصص کودکان بردمش گفت یابایدازسینوس هاش عکس بگیرین یا مطمئن بشین لوزه سوم نداره که حتما باید پیش متخصص گوش وحلق وبینی ببریمش گفت بازم یه مدت صبرکن 

فقط تبش قطع شده خداروشکر 

تواین چند وقتی که اینترنت بین المللی قطعه کارمنم عملا تعطیل شده البته فقط کار من وگرنه سایتی که باش کار میکنم یه روش دیگه پیداکرده برای انجام کارش که فعلا نیازی به حضور من نیست تاببینیم چی میشه وصدالبته دستمزد این یک هفته هم داده نمیشه 

خبر مهم اینکه بالاخره باکلی استرس ۲۴ساعته ازاولین پیامک صدور رای دادگاه تجدید نظر تا دیدن رای ،حکم قطعی صادره بابت اعتراض به اعسار از پرداخت مهریه توسط عادم رو دیدم .

استرس روی بدنم اثر گذاشت انگار یه اتفاق یا یه صحنه دلخراش ازیه تصادف دیده باشم الان اون حالتم خصوصا بعداز خوندن رای 

اینقدر مزخرف که هنوز تو شوکم جناب وکیل هم بعدازخوندن رای چندتایی فحش نثار دستگاه قضایی کردند 

به این نتیجه رسیدیم که برم دادگاه ببینم کسی جوابمو میده چون رای قطعیه و قابل اعتراض نیست 

الان میگم چی شده 

حکم قبلی پیش قسط پرداختیش تمام طلاهای قباله ام بود وسکه ها قسط بندی شده بود الان حکم اومده ده میلیون وجه نقد وماهی هشتصد هزارتومان قسط یعنی من تااخر عمرم به یک چهارم مهریه امم نمیرسم درحالیکه عادم واقعا توانایی پرداخت مهریه من رو داره 

به جزاون چیزیکه مهمه اینه کل وجه نقد قباله من ۵میلیون هم نمیشه چجوری این حکم بریده شده 

با ماهی۸۰۰تومن من چه غلطی بکنم 

همین ماه پیش همین اندازه پول دکتروداروهای پسری شد 

کلی دردودل داشتم که میخواستم اینجا بنویسم ولی بااومدن  رای جدید همش فراموشم شد .تاصبح کلی برای دلم عزاداری کردم وصبح گفتم به درک حتما خواست خدا بوده بااینکه ذهنم روخالی کردم ازاین بابت ولی حرصی که خوردم روی بدنم اثرش رو گذاشته واصلا حال ندارم حتی یه لیوان اب بردارم بخورم 

این چند روز که تعطیل بودم مادربزرگم رو بخاطر آشوبها ونگرانی از حالش اورده بودیم خونه خودمون ومسلما کارمن بیشتر میشد تازه مامان هم هوس درست کردن سبزی اش  وخورشت و...کرده بودند ازاون طرف هم بابا ده تا صندوق به گرفته بودند برای عطاری که چایی درست کردیم خیلی کارداشت اصلا نفهمیدم چه جوری شب میشد که بخوابم پسری هم حالش خوب نبود شبها هم درست نمیخوابم 

این سروش جان وایتا جان هم که قربون نبودنشون اینقدر مشکل داره که نباشه بهتره تنها شانسی که اوردم این بود که تونستم حکم دادگاه رو برای وکیل ارسال کنم حتی بعدازاون پیامها هم به دستش نمی رسید وباتماس تلفنی مجبورشدم باهاش ارتباط برقرار کنم اونم مشغول درس ودانشگاه وزندگی خودشه نمیشه که فرت وفرت زنگ بزنی باز واتساپ بود قشنگ سوال نیکردم تو وقت ازادش میومد جواب میداد ولی الان نمیشه 

فردا قراره برم دادگاه دعا کنید جوابمو بدند .

راستی برای بیمه هم اقدام کردم ازمایشاتم رو هم انجام دادم مونده فردابرم جوابشو بگیرم وببرم پیش دکتر بیمه برای معاینه ،کلی استرس دارم ازالان تا فردا 

تازه کسی نیست پسری رونگه داره مجبورم بعداز چندروز که نبردمش از خونه بیرون فردا ببرمش پیش دبستانی اگه اونها ایراد نگیرند وبپذیرندش 

مامانمم خداروشکر قصدکرده یه ماشین دیگه بخره

اصلا حرف گوش نمیده که تواین بلبشو اخه دوتاماشین تویه خونه برای چیه 

دارم به کارهاش عادت میکنم 

ولی امزدم به پیش قسط مهریه بود تاخودم رو جمع وجور کنم واقعا تو فشارم واینجوری مستقل شدن محاله برای من 

برام دعاکنین 

دلم میخواد از دست عادم راحت بشم دیگه نمیخوام اسمش به عنوان همسر توشناسنامم باشه خیلی برام زوره 

همه کاری میکنه پول هم داره اونوقت این اقا ۸۰۰ تومن که دردش نمیاره  گرچه اینقدرطمع کار هست که همینم برای زوره ولی اینقدر هم درامد داره که ۸۰۰تومن چیزی نباشه براش 

چی میشد جور دیگه وبا ابرو ازش جدامیشدم 


بیماری طولانی پسری

پسری بدجور مریض شده ودستم بندشه قشنگ هرباری که عادم بردتش بعدش دستم بندش بوده وقتی دوباره هفته بعدش درو روش بازنکردم که بچه رو ببینه رفته بود توی پیش دبستانی گله وشکایت مثلا ابروی منو ببره من خیلی خودمو کنترل کردم ولی یوهو اشکم دراومد بهشون گفتم که عادم چیکار میکنه گفت اتفاقا خودشم گفته که اونموقع که شما زنگ زدی خمینی شهر بوده معلوم نیست این خمینی شهر چیه که الان یکساله هرکی میگه کجابودی میگه خمینی شهر بودم ولی دروغ میگه کسی رونداره خمینی شهر تازه اونموقع شب درحالیکه داشت غذا میخورد یوهو سر از خمینی شهر دراورد مثل اونموقع که برای پیش دبستانی از تحصیلاتش گفته بود خنده ام هم گرفته

سه بار پسری رو بردم دکتر 

من موندم چرا دکترا حرف واحد نمیزنند 

یکیشون گفت ویروسه 

یکی گفت اوریونه 

یکی گفت سینوزیته 

اخرشم با روغن بنفشه که مامانم داد گوشت درد وتورم صورتش ازبین رفت 

هنوز خوبه خوب نشده ولی دیشب کمتر بیخوابی کشیدم قشنگ سه شب ازترس اینکه خدای نکرده تشنج نکنه پلک رو هم نگذاشتم 

وقتی  عادم با مدیر پیش دبستانی حرف زده بود اخرش مدیرشون کلی خواهش کرد منم گفتم بگو سر موقعی که دادگاه تعیین کرده بیاد بچه رو ببره 

یکشنبه عصر پیام دادکه بیام ببرمش بعدم زنگ زد که پسری خودش گفت نمیام شبش پسری حالش خیلی بد شد دوباره خریت کردم پیام دادم بیا بچه داره خفه میشه گفت به من چه وکلی هم لطف نثار هم دیگه کردیم اعصابم ریخته بود به هم از توهین هاش اخر پیام دادم به داداشش که ازاین به بعد عادم هرتوهینی کرد همونجوری جوابشو میدم اومد نشونتون داد گله نکنین داداشتون خیلی بی غیرته اخه داداشش میگفت وقتی زنگ میزنی تو مغازه باشه میذاره رو بلندگو یا پیاماتو نشون میده این همیشه همینطور بوده یاد افتاد به اون موقعی که  با موبایل با نسیم جونش حرف میزد ازاونطرف با گوشی خونه  زنگ میزد به محل کارم  ومیگذاشت رو بلندگو تا اونم بشنوه بعد که تماسو قطع کرده بود کلی دوتایی بدگویی میکردند وبهم میخندیدند همون روزها که بازم خریت میکردم وشنود گذاشته بودم تو خونه.

چه روزایی گذشت 

چقدر اذیتم کرد وبازم موندم اگه برگردم به اونروزا یه لحظه اشم طاقت نمیارم 

خیلی به شعورم توهین کرده شخصیتم رو له کرده بازم مونده بودم چجوری من این همه بی عقلی کردم 

اخ که چه دردی داره این گذشته ها که یادم میفته 

خیلی تلاش میکنم که یادش نیفتم ولی یوهو از یه جا سرباز میکنه میدونم تا اخر عمرم همینطوری میمونه 

فقط باید مثل اسکارلت اوهارا بشم به غمهام بگم فردا بهتون فکر میکنم .

این چندوقته خیلی سخت گذشت مریضی پسری و فشردگی کارم که این روزا خیلی شلوغه وبیخوابی هام 

تازه مامانمم درست مثل یه مادرشوهر اصیل مدام ازبچه داریم ایراد میگرفت 

مامانم دوباره میخواد ماشین بابا روبخره ازالانم گفته هیچ جا قرار نیست ببرمت حتی بچه اتم مریض شد دکترشم نمیبرم به فکر خودت باش  میدونم ماشین بخره دوباره غصه هام اضافه میشه 

دلم یه استراحت میخواد لااقل یک روز 

خیلی خسته ام


خونه عروس

عادم شب جمعه گفت میام دم خونه بچه رو میبرم اگه ندادیش با مامور میام دم خونه که البته هیچ غلطی نمیتونه بکنه ولی بابا گفت این ابرو سرش نمیشه بچه رو بده ببره این اگه ادم بشو بود اینهمه سال ادم میشد 

بچه رو برد و وقتی اوردش معلوم نبود چیکار کرده بود پسری سفت وسخت سرماخورده دیشب تاصبح هذیان میگفت وتب داشت حتی دکترم نمیبره بچه رو از ته دل بخاطر بچه امم شده دعا کنین برای این عادم که زود به نتیجه خیر اعمالش برسه 

پسری میگه عادم مبل قرمز مشکی خریده با قالیه قرمز مشکی میگه قالی ها نخ کاموایی داره 

میگه روی میز یه سبد میوه ی پلاستیکیه 

خونه عروس درست کرده برای خودش 

همینه که میگفت برای دکتر بردن بچه پول نداره

از روز تولدم به بعد خیلی رو خودم کار کردم که کمتر ناراحت بشم که اصلا به موجود نفرت انگیزی بنام عادم فکر نکنم ولی پسری که اینارو گفت دوباره بغض کردم اینکه زنشو گرفت منم بیرون کرد خونه اشم که نو نوار کرده زحمت بچه هم نداره ضرری هم بهش نخورده پس این وسط فقط من اذیت شدم 

لعنت به قانونی که منو علاف همچین مردی کرده ومهر بابا بودن رو اسم عادم گذاشته برای پسرم 

خودم کردم که لعنت بر خودم باد 

پی نوشت :بعضیا نمیدونم وبلاگ رو از اول نخوندن یا زیادی روانشناس ماهری اند یه چیزایی میاند میگند... 

خوبه وقتی یکی حرف میزنه اگه اینقدر عاقلند که میدونند همه چیز تقصیرمنه وراه حل هاشون زندگی ها رو آباد میکنه مواظب باشند دل کسی رو نسوزونند شاید خدا صداشو شنیدوآهش دامنشونو گرفت 

درسته اینجا دنیای مجازیه ولی من محض دردودل زندگیمو ریختم رو داریه میخونید انتقاد دارید بکنید بدم نمیاد ولی به قول قدیمیا بتمرگ وبشین یه معنی میده فقط باید بگم منم مثل شما ارزو دارم هیچ کس نمیخواد خودشو بدبخت کنه این عادم جوونیه منو به من بدهکاره هم خودش هم خانواده ی جانماز آبکشش همین که دین وایمانمو بخاطر کارهای اینا ازدست ندادم از لطف خداست 

من صبرم کمه وگرنه مطمئنم عادم یه روزی تقاص پس میده 

من بارها روانشناس رفتم یه عده اشون خیلی رک گفتند تو چجوری تا اینجاشو طاقت اوردی 

بیرون گود بودن یه چیزه وسط مهلکه بودنم یه چیزه شرایطم ایجاب کرد تن به زندگی با عادم بدم اونم تو اون هشت سال طاقتشو داشتم موندم ببینم درست میشه که نشد مطمئنم میموندم این وسط یکی یه بلایی سرش میمود دیگه حسرت یه روز زندگی روباهاش ندارم فقط ناراحتم چرا زودتر جدا نشدم همون روزهایی که خدا صلاح نمیدونست بچه داشته باشمو زورکی ازش بچه خواستم 

وقتی میایین یواشکی میخونید میرید قدمتون به چشم حتی انتظار ندارم کامنت بذارید ولی اونیکه میاد دل میشکنه ومیره دقیقا چی بهش میرسه 

بعدا نوشت :

دلم برای همتون تنگ شده وقتی میایین یه خبر میدید اسمتونو میبینم دلم باز میشه  حتی برای همون یواشکی هایی که میخونید ومیرید احترام قائلم زحمت میکشید ممنونم که یه گوش میشید برای شنیدن حرفام ارزوی خوشبختی وتندرستی ودل خوش برای تک تکتون دارم