تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

دادگاه تمکین


سلام

ممنون که دعاگوی دوستتون بودید 

امروز رفتم دادگاه 

اینقدر قاضیش خوب بودکه نگو


لایحه روبا سه برگ  ضمیمه  بهش دادم


بعدهم قاضیه همه عکسها وپیامکها وبرگه ها رودید


آخرشم گفت مادروپدرت میاند شهادت بدند جلوش زنگ زدم وبعد گفتم آره گفتند می‌آییم گفت پس جلسه بعدحتما بیارشون


شوهرمم هی میگفت مشاورگفته کاریش نداشته باش تااین کارها ازسرش بیفته قاضی هم گفت اگه مریضی که برو اول خودتو درمان کن بعد بیا زنتو بردار ببر


شوهرمم یکم نفرینم کرد


بعدهم عصبانی شد به قاضی گفت من اصلا این زنو نمیخوام


قاضی هم تک تک حرفامونو نوشت


بعدهم هی حرف تودهن من می‌گذاشت میگفت خانم گفتی که ضرروزیان شرافتی برات داره بری خونه اش؟ منم گفتم بله اونم نوشت اخه همین یه جمله فقط به نفع زنه تودادگاه تمکین


بعدکه گفت من اصلا زنمو نمیخوام قاضی گفت پس برو درخواستت روپس بگیر که شوهرم گفت باشه پس میگیرم


هنوز داغه نفهمید چه غلطی کرد الان باید تاوقتی جدامیشیم بهم نفقه بده 


هرکی امروز میدیدش دلش به حال خریتش میسوخت خودمم دلم برای این مرتیکه سوخت ولی بااونهمه ظلمی که توحقم کرده لیاقت دلسوزی هم نداره


انگارامروز فرشته هاتو دادگاه همراهیم کردند


خودم باورم نشده که اینجوری شد

سردیدن بچه هم که دادگاهش دوروز دیگه است آدم خواست که توافق کنیم اول هی گفتم من که دروغگو هستم وفلان وبهمان براچی توافق کنیم گفت بیا اذیت نکن دیگه من همین امروز هم ازکاروزندگی افتادم آخرش گفتم به شرطی که هروقت خواستم برم مسافرت باخودم ببرمش که قبول کرد توافق نامه رونوشتیم دادیم قاضی ولی دیگه زیادی طول کشید قاضی رسیدگی به شکایت اجرت المثل روز 26 ام رو قبول نکرد گفت همون موقع خودش بیایید  

ازدادگاه اومدیم بیرون برای اولین باربهم گفت بیا برسونمت چندبار اصرار کرد که قبول نکردم 

حالش واقعا خوب نیست 

 جمعه هابعدازظهر ویک شنبه ها قراره بیاد بچه روببره 

این هفته خونه داداشم بودم همش بهم می‌گفتند بچه روبده به باباش میدونم خیرم رومیخواند ولی بالاخره بچه امه نمیتونم چیکارکنم شبها باگریه میخوابیدم وبه خدامیگفتم همینجورکه حضرت موسی روبرای مادرش نگه داشتی بچه منم برای من نگهدار 

روز شهادت امام رضا هم رفتیم قم به سختی زیارت کردیم موقع برگشت کیفمو زدند که امروز یکی از پلیس +10زنگ زد که گواهینامه ات رواوردند اینجا آدرس بگو تا برات پست کنیم 

بازم برام دعا کنین 

کاش معجزه میشد دلم برای پسری میسوزه 


نظرات 6 + ارسال نظر
فری خانوم سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 06:26 http://656892.blogsky.com

خداروشکر
خودت رو بسپر به آغوش خدا ... هواتو داره فقط صبوری می خواد ....
آرزو می کنم هرچی خیره پیش بیاد

ممنون.ارزومیکنم همیشه شادباشی وخوشبخت

khatoon دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 09:59 http://khaterat-engineer.blogsky.com

وای حواجان جقدر خوشحالم که دادگاه تا اینجا به نفعت بوده
دعا نمیکنم که بحث جداییت درست بشه دعا میکنم آدم سرعقل بیاد و زندگی جدیدی رو با روش جدید شروع کنه به هرحال آینده پسری رو هم باید در نظر بگیری

این آدمی که من میبینم اگه بهش بگم باهمون اخلاق ورفتارقبلش قبولش میکنم اون دیگه پرو شده قبول نمیکنه همه جامیگه من زنمو نمیخوامولی آرزوی منم آدم شدنشه

فاطمه دوشنبه 21 آبان 1397 ساعت 02:36 http://taghdireman.mihanblog.com/

خدا رو شکر که این دادگاه خوب پیش رفت.
ایشالا هر چی صلاحته پیش بیاد...

انشالله

حوا یکشنبه 20 آبان 1397 ساعت 07:55

خدا رو شکر که دلشاد شدی
ان شاء الله که بقیه مشکلاتت هم حل میشه

ممنون عزیزم همیشه به دعای تکتکتون محتاجم ممنون که همیشه کنارم بودید

رهآ شنبه 19 آبان 1397 ساعت 23:49 http://rahayei.blogsky.com

عزیزم :*
ان شالله هر چی خیر پیش بیاد برات.

عزیزدلم. انشالله. ممنون که هستی

ویرگول شنبه 19 آبان 1397 ساعت 22:31 http://haroz.mihanblog.com

الهی شکر که همه چی خوب پیش رفته
من خیلی نگران بودم
خدا هم باهات همراه می بینی؟
همیشه که قرار نیست اینطوری بمونه. می ری سرکار و روپای خودت وایمیستی. پسرت رو هم بزرگ می کنی. نگرانی به خودت راه نده.

ممنون که کنارم هستید صدالبته خدا خالق فرشته هاشه حس خوبیه وقتی بدونی خدا جایی هواتو داره که کسی نمیتونه به دادت برسه. دعا کن پسری روبتونم بگیرم ازش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد