تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

بی اعصاب شدم

پسری خیلی زیادی شیطونی کرد ازپسش برنیومدم 

هروقت کاربدی میکنه با برداشتن یکی ازاسباب بازیهاش تنبیهش میکنم ولی اینبار شورش رودراورده بود یوهو یه دبه خالی روبرداشت بی هوا زد توکمرم بغض کردم عصبی شدم برای اینکه سرش داد نزنم به مامانم گفتم بچه بالا باشه من برم پایین

رفتم پایین مامان هم در روقفل کردپشت سرم که پسری نیاد داشت دعواش می‌کرد پسری هم زد زیرگریه 

منم رفتم پایین کلی زار زدم تنهایی وآدم رونفرین کردم 

نفرینش کردم که اینقدر بی خیاله 

بهش گفتم بچه روز نگه دارخیلی شیک گفت نمیتونم بعدهم دیگه جوابم رونداد

بچه ام عشق منه ولی اینجورمواقع بچه ها چیزهایی رومیفهمند که براشون قابل درک نیست وباعث میشه رفتارهای بدی ازشون سربزنه اینو آدم نمیفهمه نمیخواد که بفهمه

من فقط احتیاج داشتم دوروز تنها باشم 

فقط به آدم گفتم کاردارم نمیتونم بچه رو جایی بذارم 

اونم با رفتارش قشنگ گفت به من چه 

لعنت به مردی که تنش روخیلی دوست داره حتی بیشتراز بچه اش 

نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم 46 جمعه 25 آبان 1397 ساعت 10:42

اون بچه فامیلی اون آقا رو یدک می کشه
پس بهتره مثل خودش باهاش برخورد کنی
پسرت پیش شما بزرگ بشه طرف باباش رو می گیرد چون در مدت محدودی که پیش اونه بهش محبت می کنه تفریح وگردش می برد ولی شما برا تربیتش نیاز به برخورد جدی دارید وگاهی خشن لذا به مرور از شما بدش می اد وبابا براش یه قهرمان می شه

آره شاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد