تاامروز صبح محلات بودم پیش داداشم پنجشنبه برف اومدو باپسری اولین برف بازیشو تجربه کردیم تاحالا برف بازی نکرده بود
اصفهانم قربونش برم برفی نمیاد که بشینه انشالله امسال دررحمت خدابازبشه تا دل مردم شهر منم شادبشه ازاین بابت
نیم ساعت برف بازی کرد اولش یواش واروم بادستکش دست میزد به برفها بعدش هرکاری بقیه بچه ها میکردند انجام میداد تند تند روی برفها میدوید ومن به پاش نمیرسیدم
وقتی هم بااتوبوس برگشتیم توی راه که برف میدید میگفت آخ جون بریم برف بازی
میخواستم برم اصلاح ابرو که وقت نشد توامتحانهای پسربرادرم بود همش مشغول اون بودم نفهمیدم کی شب میشه صبحها هم جبران عصر روبرای پسرم میکردم
بااینکه اون نه سال ازپسرم بزرگتره ولی مثل پشت سرهمیها باهم بحث میکردند من نمیدونستم بخندم یاگریه کنم البته بیشتر تقصیره بچه داداشم بود چون بااین کارهاش میخواست اززیر درس خوندن فرار کنه دوبارم رفتیم مدرسه اشون که پسری حسابی فیض برد میرفت توکلاس و روی تخته وایت برد برام نقاشی میکشید خیلی قشنگ صورت میکشه خیلی تاکید داره که سوراخ دماغ ها ناف آدم روهم بکشه خخخخخ
آدم اصلا یه زنگ نزد باهاش حرف بزنه به نظرم چون گفتم براش گوشی بخر اگه میخوای باهاش حرف بزنی اینجوری میکنه به درک اینجوری من راحتترم
فقط جمعه صبح پیام داده بود که بعدازظهر میام میبرمش منم جوابش گفتم هنوز برنگشتم
جمعه داداشم میخواست ببرتمون شهربازی که من گفتم خودتون برید وما رو بذارید خانه ی کودک به نظرم بهتراز شهربازیه به سن پسرمن خیلی بیشتر میخوره قیمتشم مناسب بود یک ساعت ونیم 8تومن
پسری حسابی بازی کرد بیشتر ماسه بازی کرد وماشین بازی خیلی هم مثل باباش قلدره رئیس همه چیزه هرچی باهاش حرف میزنم که بقیه هم باید استفاده کنند میگه نه من اجازه نمیدم مثلا تواستخر شن میگفت من قلعه ساختم نباید کسی بیاد توقلعه ی من یا همه ماشینها رو میگذاشت توایستگاه خاص خودش هرکی دست میزد دعواش میکرد میگفت اون باید همونجا باشه بقیه بچه ها هم بااینکه بزرگتر بودند ازش حساب میبردند حالا چرا نمیدونم
همش میترسم مثل باباش بشه
همیشه موقع خواب براش غصه میگم وقهرمان غصه هامم خودشه وکارهای بدشو اونجا بهش گوشزد میکنم ولی نمیدونم چرااخر کارخودشو میکنه
امروز هم اولین تجربه سفر بااتوبوس روگذروند ومن استرس داشتم بابت شیرین زبونی ها وکنجکاویهاش که 5 دقیقه بیشتر توجه بقیه روجلب نکرد چون مجبورشدم برای ساکت کردنش گوشیمو بدم تا فیلم ببینه
زیادی کنجکاوی اونم تواتوبوسی که همه همش میخواند لپ بچتو بگیرند به مذاقم خوش نمیاد خصوصا وقتی دلشون هم میخواد بوسش کنند
به نظرم بوسیدن بچه ها همچین کاردرستی نیست اونم بااین همه مریضی مختلف
فردا قراره آدم بیاد ببرتش البته هنوز پیام نداده
دوشنبه هم دادگاه دارم هم ازنتیجه اش میترسم هم بخاطر دیدن مادرشوهرم که قراره چی بهم بگه که د یدمش سلامش کنم یانه نمیدونم فکرای الکی افتاده توکله ام دیگه
چقدر خوب
به این آرامش نیاز داشتین هر دوتون
تو مودب باش حتی اگر اونا بی حرمتی می کنن. لیاقت ندارند جوابی بهشون بدی. جواب ندادن خودش از هر جوابی سنگین تره.
نگران نباش خدا پشتته با عزمی راسخ برو جلو
لطفا زود هم خبر بده خانومی
عزیزمنی. ممنون ازاین انرژی که بهم میدی الان منتظرم تا نوبتم بشه تودادگاه دعام کن