تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

دلنگرونیهام

 گاهی وقتها سروقوع یه اتفاق خودمو خیلی بیش ازحد کنترل میکنم وارامشی دارم که هرکس میبینه تعجب میکنه ومیگه چه خوب که کنار اومدی واگه مابودیم فلان میکردیم وبهمان میکردیم ولی چند وقت که ازش میگذره یوهو یه تلنگرهایی به شیشه دلم زده میشه ،یوهو به خودم میام که چرا به موقع عزاداریشو نکردم که حالا اینجوری اذیت بشم


این ساعت به این فکر میکنم که خانواده ادم خصوصا مادر وخواهر کوچیکش اصلا حیا ندارندبه جای اینکه خجالت زده رفتار زشت پسرشون باشند بیشتر در تلاشند تا من یه قرون هم گیرم نیاد 


گاهی وقتها میگم ما با مسلمونیمون آبروی هرچی مسلمونه میبریم برای پوشوندن عیبمون حقی که یکی شرعا شامل حالش میشه رو علم یزید میکنیم میزنیم تو سرش 

ازته دل برای ظهور امام زمانی دعا میکنم که بهمون گفتند وقتی میاد اسلامی که برامون معرفی میکنه عجیبتراز زمان معرفیش به عربهای جاهلیته 

خدا اخر عاقبت هممون رو بخیر کنه 

اینکه چادربندازیم سرمون اینکه هر سه نوبت نمازمون رو داخل مسجد بخونیم اینکه همه روزه هامونو بگیریم کارشاقی نیست هر آدمی این کارومیتونه بکنه ولی اینکه دروغ نگیم از حق دفاع بکنیم به دین  خدایی که برای خودمون خدامیدونیم عمل کنیم کارمهمیه 

بازم به ذلیخا اون موقع که میخواست درخواست مراوده ازیوسف(ع)روبکنه یه پارچه انادخت روی بتش(خداش)

لااقل اندازه اونموقع ذلیخا هم ادمیت ندارند که موقع خلاف کردنشون جایی برند یاجوری مرتکبش بشند که خدا نبینتش


این روزها عجیب بعضی رفتارهاشون که به راحتی ازکنارش گذشتم تیری میشه توی قلبم 

مثل وقتی که به راحتی با دوست دخترش حرف ازکشتن من زدند ومن راحت بخشیدمش 

وقتی به راحتی پذیرفتم که بایه قسم حرف مادرش روباور کنم که قراره پسرهاش همدیگه رو بکشند اگه بفهمند که اون یکی عروسش با شوهرمن دوست شده 

یااینکه به خاطر ضبط کردن صدای ادم وشکایت از دستش جوری کتک خوردم که گاهی کابوسشو میبینم یادمه این یکی روتووبلاگم ننو شتم  وفقط به حسنا گفتم جوری کتک خوردم که نصف موهای سرم کف دستم بود 

یااینکه جلوی روم گریه کرد وگفت من فلانی رومیخوام 


یااینکه اون یکی عروسش زنگ زده بود به مادر قابیل وخبرهای خونه ما رومیبرد پیشش واونم زنگ زد جوری به ادم شکایت منو کرد که مثلا من زنگ میزدم خبر براش میبردم ومن بعد اون قضیه بازم با جاری حرف میزدم ورفت وامد میکردم واونروز ادم به قدری سرم نعره میزد که میرم طلاقت میدم به چه اجازه ای خبرهای خونه رو به زن سابقم دادی

یااینکه برای تولدش هتل گرفتم وچنان جشنی براش گرفتم که باورش نمیشد وشبش به دوست دخترش پیام داده بود که هیچ کس به فکرم نبوده تا دل اونو به رحم بیاره

یا وقتی منو دور زد تا با دوست دخترش بره شمال ومن فقط بهونه اوردم تا پشیمون شد ولی هیچ وقت جرات نکردم‌بگم که مکالمه اتو شنیدم چی گفتی یااینکه چرااینقدر جرات نداشتم که بذارم بره وبعد با مامور برم دنبالش تو ویلا 


یااینکه ....

من چجوری میبخشیدم

من چجوری میرفتم دنبال راه حلی برای ادم کردن این 

من چجوری فکرمیکردم میشه اینو ادم کرد وباهاش خوشبخت بود 

خودمو مسخره خاص وعام کردم که بعضیا وقتی دلیل براشون میارم فکر میکنن حتما مشکل عقلی داشتم یا عیب وایرادی داشتم که تاحالاش رو صبر کردم

به زندگی مامانم نگاه میکنم به زندگی زن داداشم به زندگی خاله هام وعمه هام 

همه اطرافیانی که شوهرشون از نظر وضع مالی کمترازشوهرمن بودند ولی هم زندگی خوبی دارندهم اسباب خونه زندگیشون بیشتر از منه منی که هرچیزی بود از جهیزیه ام بود واین حتی نکرد یه دست لیوان با پول خودش بخره برام 

مگه اینهمه ائمه سفارش نکردند که هوای همسرتونو داشته باشین شاید خجالت زده شما باشند من باتموم اعتقادات دینیم زندگی کردم اعتقاداتی که هنوزم بهشون مقیدم ولی هرکی میرسه بهم میگه باید ازش میخواستی وخودت عادتش دادی 

اگه دلیل همه اشتباهات اون من ورفتار من بوده پس یااعتقاداتم‌پوچه یا چپکی فهمیدمشون 

به‌هر مردی میرسی گله میکنه ازاینکه زنش رعایت گرونی ها رونمیکنه ازاونطرف هرکی رعایت شوهرشو کرده شوهره یه جایی یه غلطی کرده بگذریم از اینکه استثناهم داریم 

ولی اینروزها دلم برای خودم میسوزه میگم حق دارند بعضی ها فکرمیکنند حتما عیب وایرادی داشتم که مراعاتشو کردم ودستمزدم رواینجوری میده حرفای زشتی که تو این چندوقت بهم زده لیاقت منی که همیشه با پیشوند اقا صداش زدم نبوده 

مادر ادم ۸۰سالشه به قول خودش۷۰سال عبادت کرده۴بار مکه رفته وسی ساله که هرسال حداقل یکبار رفته کربلا حداقل ۲۰روز ازسال رو مشهد بوده  بعد تمام نصیحتش به من اینه که برو کاسه بشقابهاتو بساب تا فکر کارهای شوهرت نباشی 

انگار که ضخامت کاسه ها یک متری هست ومن خبر ندارم که باسابیدنشون ارامش به زندگیم برمیگرده 

میدونم اینها وهرچی از هم لحظه تا ۸سال پیش بوده همه گذشته ی منه ونباید بهش فکر کرد ولی همه اینها رو حوایی تجربه کرده که هیچ وقت دلش نمیخواست خدای نکرده مدیون کسی باشه وبه محض مردن اون دیوهای سیاه نیزه به دست ببرند بندازندش تو دیگ ابجوش وسط یه دره پر آتیش 

چرا این صحنه ها یبار هم برای ادم‌وخانواده اش تداعی نشده  مگه دین من با دین اونها فرق داره تکیه کلام مادرش این بود که من جهنم غرضی نمبخوام  پس این چیه 

اوضاع زندگی من چیه 

فکرمیکنند هیچ نقشی تو زندگی من ندارند 

خواهرش که واسطه ازدواج ما بود قشنگ بی هیچ خجالتی به مامان گفته به من چه خودش چشم داشت میخواست ببینه 

مامانم هم گفته بود تو گفتی برادرم خوبه وزن قبلیش خیابونی بوده توچرا نگفتی برادرم هم خیابونیه وخواهرش اینجا نهایت خجالتش سکوت چند ثانیه ای بوده واینکه خودم به حوا زنگ میزنم وتق گوشی رو قطع کرده 

نمیتونم دیگه ببخشم 

حتی اگه ادم،ادم بشه حتی اگه به دست وپام بیفته وشکر حلق خودش بکنه 

نمیبخشم واین نبخشیدن رو حق خودم میدونم 

همشون رو هرلحظه که قلبم به درد میاد میکشونم پای میز محاکمه واز خدامیخوام که هم وکیلم باشه هم سر پرستم باشه هم شاهدم باشه وهم یاورم باشه هم حسابرسم 

درتمام این محاکمه حرفهای نزده ی زیادی  دارم وبه خدا فقط میگم خودت که میدونی خودت که شاهدبودی 

به اینده فکر میکنم

 به اینکه اگه ادم درخواست طلاقشو پس بگیره من یکی دوسالی باید دنبال کارهای طلاق واون مهریه قسط  بندی باشم

به بچه ای که قراره  با سختی بزرگش کنم وتو ۷سالگی ازم بگیرندش وبدند به پدری که هیچ. زحمتی براش نکشیده 

به اینکه باوجود اینهمه سختی با دوتا مهر طلاق واسم یه بچه توشناسنامه ام چجوری با یه نفردیگه ازدواج‌کنم که نه معتاد باشه نه مریض نه پیر نه هوسباز نه رفیق باز نه بیکار وتازه وجود بچه ام رو هم قبول کنه 

اگه بخوام مستقل باشم هم باید وقت زیادی از زندگیم رو صرف پول دراوردن بکنم وبچه ام هم یا خونه این واون باشه یا تنها باشه یا توی مهدکودک 

ناراحتم

 ناراحت بچه ای که به خاطر خوشبختتر شدنش این وضعیت زندگی الانمونه و من  قرار تموم اینده اشو بسازم 

الهی بمیرم برای همه بچه های طلاق خصوصا بچه هایی که یکی از والدینشون به راحتی خیانت کرده 

اینروزها پرم از دلهره هایی که جای خنده های رنگیه بچه ام رو توذهنم گرفته دلهره هایی که ختم میشه به پسری واینده وارامش هر لحظه اش 

اگه خدایی نبود که این روزها ذکرشو بگم دیوونه میشدم 

توروخدا نگید که گذشته ها گذشته 

این گذشته رو بلد نیستم پاک کنم ،واحساس میکنم جز خدا کسی نمیتونه پاکش کنه 

پره بغضم 

پره آه 

پره حسرت 

پره دلنگرونیهای مادرانه 

پره تنهایی 

وفقط یه گوش میخوام ویه اغوش که دم گوشم بگه تا منو داری غمت نباشه حوا 


نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 29 دی 1397 ساعت 09:09

حوا جان تموم دلشوره ها و نگرانی هات به جاست اما روزگار پر از اتفاق هایی هست که ما از وجودش بی خبریم خدا بهترین قاضی هست دنیا دار مکافات به عدالت خدا ایمان داشته باش که اینده آبستن روزهای خوبی هست برات بدون شک

کاش روزی بیاد که من هم خوشبختی رو لمس کنم جوری که باورکنم این روزها نگرانیهام بیخودی بوده.چقدر خوبه که هستین وامیدم میدین

ویرگول چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 23:04 http://haroz.mihanblog.com

نمی دونم کتاب بامداد خمار رو خوندی یا نه. کتاب بی نهایت آموزنده و قشنگیه و یه جمله توش داره که می گه "نجابت زیادی کثافته"
دقیقا مصداق ماهاست تو زندگی هامون. هی بخشیدن و به روی خودت نیاوردن جز پررو کردن و هار کردن یه عده هیچی نداره.
نمی گم کینه خوبه ولی شاید این نفرتی که تو دلت ریشه کرده شاید باید باشه تا قوی تر بکنه.
از خدا برات بغل بغل آرامش می خوام عزیزم

خیلی سال پیش خوندمش ،چه جمله ای شاید که نه حتما همینطوره من با رفتار خودم گند زدم اینکه نفهمیدم بخشیدن بعضی ادمها اجر کلمه بخشیدن رو ازبین میبره واز ارزش واقعیش کم میکنه یه جاهایی ماها یه کاری میکنیم که انتظار عکس العمل خوبش هستیم درست مثل قوانین فیزیک ولی یادمون میره تورفتار ادمها این قوانین صادق نیست .انشالله که همین بشه که میگی ومن قوی تر بشم دلم میخواد دربرابر این ادمها گرگ‌بشه .نمیدونم چرا این چند وقته همش حس میکنم ژن پسری به اینها رفته دلم نمیخواد رفتارش مثل اونها باشه .ممنون منم بغل بغل ارامش رو با شوق از دعای شما میپذیرم چه خوبه که هستید

اعظم 46 چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 22:47

سلام حوا جان ایمان مادر حوا که یه پاش لبه گوره با رفتار وگفتار با شما سنجیده می شه اونروز که مرگ رو درک کنه حتما از کردش پشیمون می شه اما چه سود !

خدا هم بینا وشنواست هر کسی از جهنم زندگیش بزنه بیرون خوشبخت می شه وهر کس لگد به زندگی خوبش بزنه بد بخت می شه بخشیدن سخته ازت نمی خوام ببخشیدی چون الان در فاز سوگواری هستی خود خداوند ذوانتقامه به خودش بسپارشون ودمار از روزگارشون در می آره نمونش همون بیماری پوستی آدم که ازش یاد کردی قبلا

صبور باش وپی گیر کارهات که حق گرفتنی ست

گذشته قسمتی از زندگی ماست بهتره قبولش منید واینقدر به فکر مهر طلاق نباش به آینده فکر کن وبه برنامه های خودت وپسرت توجه کن
خدا یارو پشتیبانت باش

چقدر خوبه که اینجا مینویسم‌وشماها هستید انگار تو سختیها باید یکی بهم تلنگر بزنه چقدرخوب درک میکنید اره دقیقا تومرحله سوگواریم .امیدوارم این کینه باعث نشه توی تربیت بچه ام اثربد بذاره فکرکنم کامل منظورم رومتوجه میشی.به دعات محتاجم خدا ذوانتقامه بله چرا گاهی وقتها مهمترین حقایق وقوانین هستی رو فراموش میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد