تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

تست برای پیش دبستانی

وقاحت هم حدی داره 

این دوست ادم عجب بازیگریه فکرکنم بحث هاش باادم بیشتر دعوا زرگری بوده 

بابای ساده ی من رفته اونجا که اقا دستور فرمودند وایشون هم با کمال پرویی گفته بیا یه مبلغی بگیریند برید از دیه رضایت بدین یعنی داشتم اتیش میگرفتم بااینکه بابا جوابشو داده بود واخر بارم بهش گفته بود دیگه دنبال نفرست 

بعضی ها حقشونه براشون دعا کرد که گرفتاری من نصیبشون بشه 

عصر شنبه با پسری رفتم برای تست قبلش به داداشم گفته بودم که بهش بکه بیاد چون گفته بودند حضور پدرو مادر هردو الزامیه وبه همون بهونه هم شناسنامه ی پسری رو ازش بگیرم 

نمیدونم حرفایی که اونجا میزد رو چجوری بازگو کنم براتون دلم میخواد خفه اش کنم 

اول اینکه گفته بود نمیام وداداشم محترمانه گفته بود به درک 

ولی  یوهو سر ساعت پیداش شد 

طعنه زدنهاش شروع شد ومن محض ابرو داری ساکت موندم هر سه تا جمله اش هم یکیش این بود که من نزدمت بیا رضایت بده 

پسری رو بردند برای تست وماهم رفتیم برای مشاوره خانواده اونجا مجبور شدیم از جداییمون بگیم واقلی ادم که پاشو گذاشته بود روی گاز که زنم شکاکه وزنم مریضه وفلان وبهمان ومن انگار که باید سکوت میکردم حس میکردم اگه دهن باز کنم بیشتر ابروی بچه ام میره البته چندتا جمله گفتم که مشاوره بفهمه من بی دلیل نمیخوام جدا بشم وشکاک نیستم 

وقتی خصوصیات پسری رو میپرسیدند ادم با طعنه جواب میداد که مشاور فهمید وبهش گفت خصوصیات همسرتو نمیخوام خصوصیات بچه اتونو میخوام 

اینقدر مسخره بود به عنوان بابای بچه ام خیلی خجالت کشیدم فردا چجوری پسری میخواد این بابا رو توی جامعه درش بیاره 

از زور حرفاش همش لبخند ژکوند روی لبهام میومد 

ادم اون اول درمورد تحصیلاتش دروغ بهم گفته بود که بعداز ازدواج فهمیدم همونها رو توی اتاق مشاوره تحویلش میداد دلم میخپاست به مشاوره بگم لطفا چند تا سوال در حیطه ی تحصیلاتی که میگه ازش بپرسین ولی بازم بخاطر بچه ام سکوت کردم 

مشاوره توضیح داد که جدایی ما وبعدازاون اینکه تا ۷سالگی پیش منه وبعدازاون میره پیش باباش ومطمینه روش ما زمین تا اسمون باهم فرق داره که پسری خیلی اسیب میبینه گفت سعی کنین باهم کنار بیایین یا لااقل بچه همیشه پیش مادرش بمونه اینقدر بد تیکه مینداخت سعی کردم برای اینکه دعوا نشه ساکت باشم 

انگار مشاوره هم فهمیده بود چون دیگه حرفاشو ادامه نداد فقط یه جمله گفت که بهتره بااین وضعیت پسرتون اول بره مهد چون ممکنه با ناراحتی هایی که براش پیش میاد توی پیش دبستانی با بچه ها ی بزرگتراز خودش کنار نیاد من براش توضیح دادم که چرا میخوام حتما همونجا ثبت نامش کنم 

دلم میخواد تک تک جملات ادم رو بگم ولی احساس خفگی بهم دست میده ازبیشعوری این ادم ومن تو ذهنم هنوز به این فمر میکردم که ایا میشه بخاطر اینده پسری این موجود رو تحمل کنم یانه 

وقتی ازاتاق اومدیم بیرون فقط بحث اینو میکرد که اگه میخواد هزینه پیش دبستانی رو بدم بیابرو رضایت بده وگرنه اصلا بذار بچه ام بی سواد باشه گفتم مگه برای اون یکی ندادی تو وظیفه ی پدریت رپانجام بده منم بارها بهت اولتیماتوم داده بودم که اگه کارهات تکرار بشه همه حق وحقوقم روازت میگیرم اینم حقمه حلاله ازش نمیگذرم بعدهم یوهو ول کرد رفت باد هم شدید گرفته بود اصلا نمیگفت لااقل صبر کنم بچه امو ببر م 

وقتی پسری ازاتاق تست اومد بیرون سراغ باباش روگرفت وبغض کرد منم زنگ زدم ادم گفتم اگه غیرت داشتی بچه اتو میبردی که من نخوام تو این باد بچه رو ببرم اون کله شهر که گویا دلشون برای پسر خودش سوخت واومد بردش خودم تنهایی برگشتم بهش گفتم برای پسری شلوارک بخر گفت پول هیچی همراهم نیست گفتم دقیقا اونموقع که لباس مارک دار وشش جفت کفش در یکسال برای اون پسرت میخریدی اصلا حرفی از نفقه اش ومهریه گرفته شده ی مادرش نمیزدی الان نوبت به این که رسید همش نداری گفت گرونیه گفتم تقصیر بچه من چیه برای اون یکی دوازده سال بیشتر پدری کردی به این که رسید تقصیرها میندازی گردن وضع اقتصادی خودتم میدونی که اون سیصد تومن خرج خوراک بچه اتم نمیشه 

اخرش بچه روبرد ومنم جدا اومدم 

یه چیز دیگه اینکه بحث اونروز عصر باعث شده بود زیادی ازنزدیک ببینمش خیلی زشت ولاغر وپیر شده بود فکر کنم تا ماه پیش لااقل بیست کیلو کم کرده باشه پاهاش مثل چوب خشک شده بود پوست صورتش چروکیده وول شده بود اقای ورزشکار دیگه نه تنومند بود نه قشنگ چهره ای که بهش مینازید خیلی پیرتر شده بود شوکه شدم 

مامان میگه حتما قرص لاغری خورده ولی اینکه همش به فکر حجیم کردن بازوها وسینه اش بود البته قرص لاغری هم میخورد ولی برای اب کردن چربی هاش ولی الان هیچ عضله ای من ندیدم 

الان از ۴۲سالگیش هم پیرتره 

مشاوره هم دوبار پرسید معتادید مواد مصرف میکنید دارو میخوری ولی ادم هربار میگفت نه 

تازه بین حرف زدنش بامن یوهو منو نگاه میکرد وقهقهه میزد شک کردم نکنه قرصی شیشه ای چیزی میزنه یه حالی بود 

راستی یادم رفت بگم تو ی دادگاه هم ازاون یه دونگ خونه حرف زد که بنده دزدی کردم واینها که قاضی بهش محترمانه گفت دیگه حرف نزنه دلم خنک شد بیشرف هنوز رو دروغهاش پافشاری میکنه من نمیدونم اون اگاهی که برای دزدیدن وسایل خونه رفتم چی شد پس تا یکم بفهمه وقتی به یکی میگند دزد یعنی چی 

وقتی هم اومدم خونه دوباره ادم پیام داده بود که بیا بخاطر بچه از دیه رضایت بده خوب از خجالتش دراومدم وبهش گفتم از هیچ کدوم از حقهام نمیگذرم اونم دوباره تهدید کرد که برات دارم بذار دنیا میچرخه وقتی بچه افتاد دستم تلافیشو سرت در میارم 


 چیزی که بیشتراز همه اذیتم کرد وقتی بود که از اتاق مشاوره اومدم بیرون وصدای پسری رو ازتو اتاق تست شنیدم که وقتی درمورد مادر پدرش ازش سوال کردند گفت بابا ادم مامانو اذیت کرد کاربد کرد الان مامان وبابا ازهم جدا شدند نمیدونین چه حس بدی داشتم بچه ی من این جداشدن رو از کجا یاد گرفته بود چقدر هم واضح توضیح داده بود الهی بمیرم برات مادر


هنوز جواب استعلام اعسار مهریه نیومده به نظرم باید یک ماه دیگه هم صبر کنم  حالا اگه یه نفر صابون لب حوض خونه یه مسئول روببره به ظهر نکشیده پیداش میکنند ها برای یه استعلام باید اینهمه وقت بگذره 


نظرات 3 + ارسال نظر
حوا چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 11:40

سلام... امیدوارم که هرچه زودتر از این مخمصه خلاص بشی و به آرامش برسی...
واقعا روحت خسته شده...
گل پسر چند سالشه الان؟

سلام.ممنون اره واقعا خسته شدم .شهریور میشه ۴سالش

زهرا چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 08:02

حواجان بنظرت همسرت هم واقعا نظرش رو طلاقه؟؟
همیشه به پسرت حس امنیت رو القا کن براش با زبون ساده توضیح بده که درسته که من و بابات باهم اختلاف داریم ولی هردومون دوستت داریم و همیشه هردومون مواظبتیم و حتی وقتایی که پدر مادرا پیش بچه شون نیستن بازم نیروی قلبشون هوای بچه شونو داره ... احساس ناامنی خودش باعث استرس و بداخلاقی تو بچه میشه
کار عاقلانه ای کردی که جلو مشاور خیلی جوابشو ندادی

خودش درخواست طلاق داده بارها تو دادگاه دادمیزد میگفت من این زنو نمیخوام .اره خوبه باید اینها رو بهش بگم .

انسان سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 22:09 http://tarah1368.blogsky.com

وای دل منو میسوزونی
اگر من همچین بحثهایی با همسر سابقم میکردم همسرم درست میشد
چون من نمیتونم با ناراحتی حرف بزنم و میزدم زیر خنده و اونم شروع می‌کرد قربون صدقم رفتن
مشکل اینجا بود که ما اصلا با هم حرف نمی زدیم

منم اوایل اصلا حرف نمیزدم فقط گریه میکردم الان زبون دراوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد