تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

بزرگ شدم

الان دقیقا شدم ۶۱کیلو ویک ماهیه دیگه وزن کم نکردم

دلم میخواد بازم لاغرتر بشم تازه رسیدم به وزن قبل از بارداریم 

باید به خودم بیتر برسم دیگه هرچی غصه خوردم چه فایده این عادم هرروز به‌خودش میرسه انگار میخواد بره عروسی اونوقت من یک سال اینقدر غصه خوردم که حواسم به لباس پوشیدنم نبود الان یکماهه یا بیشتر که دارم مثل خیلی خیلی پیشتر به خودم اهمیت میدم 

این جمعه هم عادم سراغ بچه رو نگرفت فقط برای یه قطعه کامپیوترم مجبور شدم برم سمت خونه عادم پسری هم دنبالم بود زنگ زدم عادم که بیا ببرش نمی ایسته اینجا اومد بردش کلی غر زد که کارش تموم شد بیا ببرشا من سرماخوردم بچه بدتر میشه گفتم إ چقدر به فکر بچه ای شب جمعه ای تازه تو حالت ازبچه بهتره بچه که هنوزم سرماخورده درضمن خودم دوهفته است سرماخوردم بچه رو که ننداختم تو کوچه نترس کارم تموم شد باخودم میبرمش اصلا دلم نمیخواد پیش تو باشه دوساعتم پیشش نبود 

حتما خدا دعاهامو شنیده چه بهتر بذار اینقدر سرگرم باشه که کلا بچه از سرش بیفته‌وبرای همیشه پسری پیشم باشه روزها  بدون پسری تصورش وحشتناکه 


دادام کار درست شده اومده اصفهان بهم میگه سپردم تو شرکت برات کار پیدا کنند حقوقش سه برابر حقوق الانمه ولی من گفتم تو که اخلاق مامان رو میدونی من نمیتونم بچه امو جایی بذارم وبرم کار اینجا که تو خونه کار میکنم لااقل فرصت دارم بچه رو خودم ببرم وبیارم وکارمو با زندگیم مچ کنم وگرنه من که الان خیلی محتاج پولم 

ته حرف داداشم این بود بچه رو برای همیشه بده باباش وبه زندگی خودت سروسامان بده ولی نمیتونم این بچه حکم نفس برای منو داره نمیدونم چرا داداشم درکم نمیکنه همش میگه منطقی وعقلانی فکر کن این بچه ماله تو نیست 

ولی من کاری به قانون ندارم من حملش کردم ومن زاییدمش من شیرش دادم من تنهایی بزرگش کردم تو هر سختی بود ازش نگذشتم لقمه حاضر آماده نمیدم دست یه نامرد  

به ازدواج‌فکر نمیکنم امیدی هم ندارم وقتی خانواده ی خودم نمیتونند شیطونی های بی قصدو غرض پسرمو تحمل کنند که البته ازسن وسال ومشکلاتشونه وعادم که پدرشه حاضر نیست از یه دقیقه خوشبش برای بچه وپاره تنش بگذره چه انتظاری از یه مردی دارم که هیچ ارتباط خونی با پسرم نداشته باشه به هر حال اونم دنبال ارامشه دنبال دردسر که نیست مگه اینکه یه عاشق وشیفته پیدا بشه که از من گذشته 

نمیخوام رویا ببافم به سنی رسیدم که بیشتر به محالات فکر نکنم 

چند روز دیگه تولدمه ومن حس خاصی ندارم واین بده که هنوز کلی ارزو داشته بای ولی لیستشو بذاری پشت سرت تا نبینیشون 

انگاری زیادی بزرگ شدم 

کارم خیلی خوب پیش میره البته خیلی حواس جمع میخواد هنوزم اشتباهاتی میکنم ولی زود جبران کردم

فکرشم نمیکردم به این حد برسم 

کارم باعث شده به ۹۰درصد مشکلاتم فکر نکنم 

تازه فهمیدم این دنیای مجازی چقدر مفیده که مردم یک درصدم ازاون قسمت مفیدش استفاده نمیکنند برای تبادل اطلاعات وپیشبرد مقاصد علمی واقعا نیازه واینکه تو این مورد چقدر سطح دانش تحصیل کرده هامونم پایینه  واقعا تاسف داره که دانشگاهها یه مشت میرزا بنویس تحویل جامعه دادند یکیش خود من که تا نری سر کار علمت به هیچ دردی نمیخوره حالا میخوای بهترین نمره ها رو تو سختترین درسها گرفته باشی 

اینروزا بیشتر  حس مادری دارم صبح زود بلند بشم کیف بچه امو مرتب کنم غذاوخوراکی براش بذارم تو ظرف غذاش پسری رو اماده کنم صبحانه بهش بدم اونم قبل از۷صبح تمریناتی رو که بهمون محول کردند برای پسری انجام بدم لباسهاشو بشورم ومرتب کنم  حس مسیولیت پذیریم تقویت شده حسابی

رفتم جلسه اولیا مربیان گفتند عادم سفته داده برای پیش دبستانی ولی هیچ پولی نداده اگه تا اخر مهر پولی نده ما شرمنده شماییم ومن گفتم منکه گفتم جدا زندگی میکنیم باخودش باید هماهنگ کنید ومدیر به مسئول مالی گفت بله باید با پدر بچه هماهنگ کنیم انشالله که مشکل حل میشه 

وکیل گفته سعی کن هیچ پولی ندی چون وظیفه اونه از نظر قانون 

ببینم چی میشه چون پسری گناه داره 

از حقوقم هنوز هیچی پس انداز نکردم همش خرج شده ومن نگرانم ولی خدارو شکر 

خدابزرگه پول پیش دبستانی پسری یه جوری جور میشه من امید دارم 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد