تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

نمیدونم چرا نمی‌تونستم دسترسی به اینجا داشته باشم ترسیدم نکنه این وبلاگ هم مثل قبلیه به فنا بره  

این ۴۵روز گذشته کارم سنگین بود همه استخوانهام درد گرفته بود 

الان که دارم می نویسم توی اتوبوسم از دکتر برمی گردم 

دکتر گفت کم خونی داری که باید بری متخصص داخلی وچندتا ورزشم داد تا دردهام کمتر بشه طرز نشستنم رو هم اموزش داد

میخواستم صندلی بخرم که فکر نکنم این ماه بشه 

یه کفی طبی هم نوشت که ۷۷هزینه اش شد اونم تازه از تو بیمارستان دولتی خریدم 

حکم دادگاه تجدید نظر هم اومد همون حکمه فقط با طلا وسکه بریده شده یعنی به نرخ الان میشه همون ماهی۸۰۰

ادم فعلا سرلجه 

نمیدونم چشه یعنی اینم میخواد نده 

تا الان حکم طلاق رو رفته بود تمدید کرده بود والان یوهویی دیگه حکم اعتبار نداره منم گفتم بهتر میرم ازت هم نفقه میگیرم هم مهریه امو 

اینقدر طول میکشه ادمو اذیت میکنند مثلا الان دوهفته است هنوز پرونده نرفته دادگاه بدوی

ازپسری بگم یه روزسر یه چیز بی ارزش اینقدر گریه کرد وهی میگفت چرا تو بابابا اشتی نمیکنی که سه تایی بریم تو یه خونه زندگی کنیم اینقدر سوزناک که یادش میفتم اشکم در میاد 

روز قبلش هم باباش میخواست ببرتش بهش گفت بابا منو میبری خانه کاشانه اسباب بازی بخرم عادم هم گفته بود باشه ولی بچه رو مستقیم برده بود خونه دیدم ده دقیقه از رفتنشون گذشته عادم هی زنگ زده رو گوشی زنگش زدم گفت بچه داره گریه میکنه ونمیاد تو خونه دم درنشسته گوشی رو داد بهش پپسری گفت بابا دروغ گفته منو نمیبره فروشگاه منم گفتم چرا نمیبریش گفت بنزین گرونه نمیبرمش میگفت با اژانس اومدم دنبال بچه گفتم یعنی بچه ات ارزش نداره پول اژانس رو بدی بنزین بریزی تو ماشینت 

یعنی اینقدر براش بی ارزشه 

شاگردشون به بابا گفته این همش از کاردر میره وبا ماشینش میره بیرون میگه میرم دادگاه بابا هم گفته بود کدوم دادگاه اینا که دیگه دادگاه ندارند 

یعنی برای خودش میتونه با ماشین اینطرف اونطرف بره برای بچه نمیتونه 

خلاصه بابا رفت پسری رو برگردوند حتی تلاش نکرده بچه رو نگه داره گفت گریه میکنه نمیتونم نگهش دارم گفتم پس بعدا چجوری نگهش میداری گفت  میخوام براش پرستار بگیرم 

عجب عادم عوضیه 

اگه من گذاشتم این بچه ببره برای همیشه پیش خودش حوانیستم 



نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم 46 چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت 19:49

گه من گذاشتم این بچه ببره برای همیشه پیش خودش حوانیستم

عادم از خداشه که بچه پیش شما باشه .
باری که او باید به دوش بکشه گذاشتی رو دوش خودت

چیکار کنم بدون بچه ام میدونم چه ظلمی داره میکنه ولی بچه ام گناه داره پیش یه بابای بی مسیولیت بزرگ بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد