تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

غر غرهای اخر هفته ام

هر شب که میخوابم میگم فردا یکم بیشتر میخوام بخوابم ولی فردا تا ساعت ۸کلی کار کردم غذای ظهر هم پخته وپسری رو روانه پیش دبستانی کردم واماده ام تا برم سرکارم ظهر میشه میخوام بخوابم باز پسری میگه بیا بازی 

بازی وغذا پختن برای شب ومرتب کردن خونه زلزله زده ازدست پسری تا بشه بعداز ظهر و دوباره شروع کار تا ساعت۱۱یا۱۲شب 

دقیقا از هفت روز هفته شش روزش غذامو پشت مونیتور کامپیوتر میخورم 

گاهی فکر میکنم کاش منم برای خودم خانمی می کردم ولی بعد میبینم الانم دارم خانمی میکنم 

خودم خرج خودمو درمیارم خودم روپای خودم ایستادم وخودم دارم خانواده دونفریمون رو اداره میکنم  

ولی خب بالاخره کمبود هایی هست نه ازسمت خودم چون دیگه فرصتی برای خودم نمیبینم بیشتر برای پسری ناراحتم 

امیدوارم منو درک کنه 

امیدوارم روزی نرسه که منو بخاطر نداشته هاش محکوم کنه 

وقتی پدرش موقع خوشی وناخوشیش نیست موقع بیماریش نیست موقع گریه ها وخنده هاش نیست باهاش غذا نمیخوره براش خوراکی نمیخره دستشو نمی گیره ببرتش مدرسه ایا نیاز هست نگران تصمیم پسری باشم ؟

میترسم از اینده ی بدون پسری 

دنیا خیلی نامرده 


ادم واقعا نمک نشناسه 

پسرش رو ترو خشک کردم نگذاشتم احساس کمبود مادرش رو بکنه هر موقع هرچی تو خونه خواست فراهم کردم باهاش بازی می کردم به تکالیفش رسیدگی میکردم حتی پیگیر کلاس های تابستانهاش بودم هرچی نیاز داشت واسطه میشدم تا عادم براش تهیه کنه  درصورتیکه بعدهیچ وظیفه ای درقبال پسر عادم نداشتم  والان عادم برای بچه مشترکمون حتی وظایف پدریشو انجام نمیده عادم خیلی روزها رو به من وپسرم بدهکاره 


دعا کنین برای دلخوشیه حوا

مادربزرگم حالش خوب نیست بردندش بیمارستان 

هنگم 

دکتر گفته یکی از رگ های قلبش گرفته 

الهی بگردم 

تنها سرگرمی ودلخوشیم این بود ظهر جمعه بشه برم خونه اش 

اگه مامان من لطافت نداره عوضش مادربزرگم تا میتونه قربون صدقه میره وهی میگه حوا نگرانتم همش دعام میکنه یعن ی دقیقا  هرکاری براش میکنم اندازه نیم ساعت دعام میکنه 

اگه یکم دیر برم خونه اش هی زنگ میزنه میگه چرا نیومدی 

نمیخوام به روزی فکر کنم که دیگه صداشو خدای نکرده نشنوم 

دعا کنین برام .من به این دلخوشی خیلی محتاجم 



به شدت ناراحتم

عمق ناراحتی منو الان یک زن درک میکنه اون هم با شرایط من وعقاید من 

البته همه زنها درک میکنند ولی عمق ناراحتیم رو اونم دراین لحظه کسی که تجربه اسو داره بیشتر درک میکنهد

دلم میخواد زار بزنم وبخدا شکایت کنم 

من هرراهی که بود رفتم که به اینجا نرسم ولی الان هم پشیمونم چرا زودتر راه طلاق رو درپییش نگرفتم 

ولی الان واقعا یه ناراحتی دارم که نمیدونم چجوری بگم تا درکم کنید 

خیلی چیزها رو ادم تو خواب هم نمیبینه 

همیشه دنبال دوری از بدی های اجتماعی بودم تا مبادا گرفتار نباشم 

ولی یه روزی چشم بازکردم دیدم تک تک همون ها برام اتفاق افتاده هربار بخدا پناه میبرم 

امشب هم قلبم سنگین شده ازدرد 

بارها وبارها چرا چرا کردم تو زندگیم وجوابی پیدا نکردم الان همه کلی چرا توی سرمه نمیتونم خودم رومقصر بدونم چون خطایی نکردم دراین مورد 

همیشه رو روابط وصحبت هام با جنس مخالف سعی کردم حفظ حریم کنم 

هیچ وقت فکر نمیکردم کسی ازاین موضوع منو ناراحت کنه

امشب واقعا یه وزنه چند کیلویی گذاشت روی قلبم 

حتی روم نمیشه بگم چی شده اینقدر برام شرم اوره 

جناب وکیل که این همه روش حساب باز کرده بودم اول گفتم چه ادم ادم ه بعدا هم برای اینکه احتمالا چنین روزی رونبینم جبران کمک هاشو نقدا کردم اونهم انگار منتظر بود براحتی شماره حساب داد 

بازهم گفتم پول بگیره بهتره تا مثل بقیه فکر دیگه ای بکنه 

امروز درمورد دادگاه چیزی رو پرسیدم خیلی راحت بحث روکشوند به بعداز طلاق که برنامه ات چیه نمیخوای از خانواده ات جدابشی منم گفتم هزینه ها اینقدر بالاهست که خداروهم شکر میکنم نزدیک خانواده ام هستم نگو اقا فکرش جای دیگه ای هست یوهو ازلاک همیشگیش اومد بیرون ومهربون شد که برای من عجیب بود مهربون شدن یه ادم خشک وجدی وبعد از خودش گفت که اعتقادی به محرمیت نداره وقصدش اینه که با من دوست اجتماعی بشه وچون میدونه که من اعتقاداتم چیه میخواد صیغه ام کنه ومن هنگ بودم ازاین همه بیشرمیش حالا خوبه همدیگه رو اصلا ملاقات نکردیم حالا خوبه اقا دکترای حقوق داره ویه لیسانس مددکاری هم تنگش گرفته یعنی اگه لیست پایان نامه هاشو توی اینترنت ندیده بودم با رفتار امشبش اصلا باورم نمیشد تحصیلکرده باشه 

بهش گفتم اصلا به این بحث هیچ علاقه ای ندارم ومخالف صد درصدش هستم و زود خداحافظی کردم 

بعدش خودمو لعنت کردم که چرا جواب درستی بهش ندادم چرا جوری برخورد نکردم که حس کنه تو دهنی خورده فقط همون اولش گفتم چه رفتاری ازمن دیدید که حس کردید میتونید این پیشنهاد رو بهم بدید درحالیکه حتی خودتون هم میدونید هیچ شباهتی دردیدگاههای مادونفر به مسایل نیست واون گفت فقط میخوام باهات دوست باشم وچون میدونه من اعتقادم چیه به احترام این اعتقاد میخواد پیشنهادش مذهبی باشه 

من ازدست خودم ناراحتم که یه نفر جرات کرده بهم پیشنهاد صیغه بده میدونم این ازاین به بعد یه امر طبیعی تو زندگی یک زنه مطلقه است ولی بازهم درد داره بازهم انتظار نداشتم باز هم یه عالمه چرا 

چرا من 

چرا به خودش جرات داده 

چی دیده که این جرات رو پیدا کرده 

کجا وچه حرفی زدم که باعث همچین پیشنهادی شده 

الان هم نصف حق الزحمه دادگاه اون اثبات مالکیت رو گرفته من الان چه خاکی به سرم بکنم

احتمالا بگم گور بابای اون دادگاه 

دلم ازدست خودم پره 

غصه هام کم بود اینم اضافه شد 

چند وقت پیش هم یکی منو اد کرده بود تو یه گروه که درمورد چند همسری تبلیغ می کرد اول فکر کردم شاید مثل اون گروههاست که برای اضافه کردن عضو وعده پول میدند بعد فهمیدم چیه واز کجا اب ایخوره محترمانه بهش حرفمو زدم واز گروه وکانال طرف هم لفت دادم اون هم دیگه دنبالشو نگرفت 

برای جامعه امون متاسفم که حتی تحصیلکرده هاشم این دید رو دارند که چون یکی مطلقه است واینکه من دوبار طلاق گرفتم دیگه شرایط برای همچین بحث هایی جورتر هست 

چه فکری میکنند 

میگند خب این دوبار طلاق گرفته پس کالا یمصرفی با این عیب هاست ومیشه ارزونتر روش حساب کرد 

خواهر ومادر خودشونم بود همینطور رفتار می کردند گرچه اگه شخصی مثل عادم باشه که براش مهم نیست 

فقط میفهمم میزان ترشح  هورمون های مردانه ربطی به تحصیلات طرف نداره گرچه این وسط بهم ثابت شده ترشح هورمون های زنانه هم کم در از هم پاشوندن خانواده ها نداره 

خدایا خودت دلمو اروم کن 

دستم به دامنت خداجونم 

نمیخوام دیگه همچین چیزهایی پیش بیاد 

واقعا تحملشو ندارم 

خدامارا مقاوم افریده

خدا مارو اینطوری افریده عجیب مقاوم 

خدامارو اینجوری افریده عجیب شکننده 

چه روزهایی که گذشت ومن فکر می کردم نمیگذره 

روزهایی که به جای نمره بیست تودرس جبر 18.75 گرفته بودم واونروز برام اخر دنیا بود 

شبی که کنکور داشتم وخوابم نمیبرد 

دوروزی که سه تا امتحان تخصصی داشتم و72 ساعت نخوابیده بودم تا بتونم جزوه هاشو تموم کنم 

لحظه ای که سر سفره عقد اولم نشستم وباهزار دلهره منتظر بودم برسم به اون بله که شروع بدبختی هام بود 

روزی که به بهانه ازدواج وبرای ابرو داری شیرینی بردم دانشگاه واون عزیزتر از جان با چشمهای سرخ شده اش تو چشمام نگاه کرد واشک ریخت وتمام کلاس به من به چشم یک ظالم وقاتل بالفطره نگاه کردند 

روزی که میخواستم برای بار اخر توی مسجدالحرام نماز بخونم وطواف کنم خانه خدایی که برام ارامبخش روزهای سختم بود 

روزی که رفتم حرم حضرت زینب وقسمش دادم اگه ازدواج دومم اشتباهه یه جوری نشونم بده 

روز قبل از عروسیم با عادم ،اینقدر گریه کردم که شک کردم این اشک ها تموم میشه یانه وعادم مضطرب اومد خونه امونو منو به همه مقدسات عالم قسم داد که نترس خوشبختت می کنم و24 ساعت هم نگذشت که فهمیدم قسم براش خیلی بی ارزشه 

روزهایی که تو چشمم نگاه کرد وگفت اشتباه کردم باتو ازدواج کردم  فلانی رو خیلی بیشتر دوست دارم ونمیتونم بدون اون زندگی کنم 

روزی که دست گذاشت روگلوم تا خفه ام  کنه 

روزی که به نسیم گفت یه جوری نفله اش کن که خونش گردن منو نگیره 

روزهایی که از سقط جنینم گریه میکردم وعادم دنبال خوشگذرونیش بود 

روزی که با جاریم عشق بازی کرد وگلم ونفس گفتن هاش رو دیدم 

روزی که زد تو گوشم 

روزی که با موهام منو کشید وازخونه انداخت بیرون ونصف موهام تو دستاش کنده شده بود 

روزهایی که به تنهایی گذشت ومن میدونستم الان تو اغوش کیه 

روزی که براش حکم شلاق بریدند ومنه احمق دلم براش سوخت وجلوی قاضی برای اون عوضی گریه کردم 

روزی که برای اخرین بارتو خونه اش صدای قربون صدقه هاش برای یه هرزه رو شنیدم روزی که ازش حلالیت میخواست وچشم تو چشم به بابا گفت دخترتو بردار برو گورتونو گم کنید 

روزی که بخاطر جاری وکثافت کاریاش ضجه زدم ومادر عادم میگفت به این گیس سفید من ببخش وگرنه دوتا جوونهام به جون هم میفتند 

روزهایی که حتی خونه مادرو پدرم هم غریب بودم روزهایی که بی پول بودم ونمیدونستم  باید چجوری از شرمندگی پسرم راحت بشم 

روزی که پدر بزرگم رو ازدست دادم ودلم میخواست لحظه ای زودتر رسیده بودم بیمارستان تا بیشتر میدیدمش 

روزی که فهمیدم عادم وسایل های خونه رو دزدیده ونمیتونم ثابت کنم .

روزی که فهمیدم عادم یکی از اون هرزه ها رو صیغه کرده 

روزهایی که دادگاه رای به هبه بودن یه دونگ خونه وبرگشت از هبه داد 

روزهایی که میرفتم زرین شهر وفولادشهر روزهایی که مامان خیلی اذیت میکرد وهر روز بخاطر غریبی خودم وتنهاییم وبی کسیم اشک میریختم واز خدا مرگم رو میخواستم 

روزهایی که دراز اذیتم کرد وروی اعصابم رفت 

روزهایی که دنبال کار میگشتم ونا امید بودم 

روزهایی که با استرس دوره اموزش رو میگذروندم وحتی کار شروع نکرده جریمه شدم 

روزی که لپ تاپ شرکت ازدست پسری داغون شد وکلی رودستم خرج افتاد 

روزی که به تنهایی وسایلم رو جابجا کردم 

روزهایی که پسری مریض بود وخوب نمیشد 

روزهایی که رژیم گرفتم 

روزهایی که پاهام مشکل پیدا کرده بود ومیترسیدم ام اس گرفته باشم 

وهزاران روز دیگه پراز غصه پراز استرس پر از نگرانی 

هنوز زنده ام هنوز روپاهستم 

مثل چینی بند زده هستم ولی هنوز ناخواسته مقاوم شدم 

شنیدم ژاپنی ها ظرف های شکسته اشونو وقتی بند میزنند مرز شکستگی ها رو با طلا می پوشونند درست مثل ما ادم ها 

میشکنیم سخت هم میشکنیم شکستنی که دردهاش تا فلک پرصدا ست ولی در نطفه محض ابرو داری خفه میشند الان اگه به عقب برگردیم میبینیم همون شکستگی ها رو برای تجربه با طلای مقاومی پوشوندیم 

من حوام هنوز زنده ام ولی درد دارم 

هنوز زنده ام ولی تنهام 

هنوز زنده ام ولی هنوز غریبم 

هنوز زنده ام ولی خدا میخواد که هنوز زنده باشم .

کاش فرجه بهمون میداد یه فرجه بین ترم های زندگیمون بعد دوباره چرخ گردونش رو رو به بدبختیامون برای ازمایش های دوباره اش می چرخوند 



دادگاه اعسار دوم

عادم همیشه دروغ میگه واین جزِیی از وجودشه فکر کنم دیگه دست خودش نیست 

چون گفته بود رفته دادگاه ودادگاه تشکیل شده وشاهدهاشم برده ونمیدونه چرا دوباره جلسه دادگاه گذاشتند .

ولی وقتی رفتم دادگاه فهمیدم اصلا جلسه ای تشکیل نشده همون اول دادگاه قاضی گفته باید حوا حضور داشته باشه وبا عوض کردن تاریخ جلسه موافقت کرده 

قبل از شروع جلسه قاضی منو توراهرو دید صدام زد رفتم پیشش گفت بگو ببینم قضیه چیه منم گفتم والا نمیدونم چشه دوباره تقاضای اعسار داده گفت مگه حکم تجدید نظر نیومده گفتم چرا گفت کمشم که کردند عجب ادمیه گفت نگران نباش درست میشه 

تا اینو گفت ازاسترسم کم شد وانگار قفل زبونم باز شد 

اخه قبلش با وجودی که کلی لباس پوشیده بودم لرز بدی کردم یه خانمه هم توراهرو بهم شکلات داد گفت بخور شاید بهتر شدی

چندتا خانمی که توی راهرو منتظر بودیم همه مثل من بودند گفتند تو چطوری تونستی برای شوهرت یبار شلاق بگیری ما که نتونستیم وخیلی سخته اثباتش وانگار دیگه دادگاه کاری به این چیزها نداره،حقیقت تلخ دادگاه های ما هم همینه بااینکه قانونش هست ولی اجرا نمیشه این خودش مجوزیه برای ترویج رابطه نامشروع درست مثل برداشتن حبس برای مهریه 

دادگاه که تشکیل شد عادم شروع کرد باز ازنداریش بگه 

قاضی بهم گفت قبول داری گفتم نه این بیشترازاین ها داره که بده 

گفتم کسی که نداره چرا باید بره قالی ومبل نو بخره چرا باید برای نداریش بره چهارتا دوربین نصب کنه برای خونه چه خبره مگه کسی که نداره چرا باید روی بدنش خالکوبی کنه 

همین سه تا جمله هم عادم رو به اتیش کشید هم قاضی ومشاور قاضی یه نگاهی بهم کردند بعد قاضی کارمند دفترشو صدا زد گفت برو ببین خالکوبی داره 

عادم هم منمن کنان گفت این چاپه سه ماهه پاک میشه حالا 4 ماهه از خالکوبیش گذشته ها انگار همه خرندحرفاشو باور کنند کارمنده هم رفت دید وبه قاضی گفت اره خالکوبی داره  بعد همه تو اتاق خنده اشون گرفت البته نمیدونم چرا !

قاضی بهش گفت توکه ماشین داری برو ماشینتو بفروش عادم گفت ماشین من قیمتی نداره تازه گذاشتم برای فروش فایده نداره سندش مشکل داره و...

گفت حوا بیاد ماشین منو برداره بره گفتم خیلی بهت سخت نگذره من ماشین تورو میخوام چیکار خودمم مهمون دوروزه خونه اینو واونم ماشینتو بردار چیکارش کنم بفروشش پولشو بده بعدم مگه احمقم مهریه امو با یه ماشین تمومش کنم داری بده 

قاضی هم گفت خب راست میگه بنده خدا 

عادمم گفت خب شما اقای قاضی برام بفروشین قاضی هم دوباره خندید گفت مگه من بورس ماشین دارم خلاصه قاضی با قاضیه مشاور صحبت کرد واخر بار گفتند تو ازکی کارمیکردی عادم گفت از بچگی گفت شغلت رو تو این مدت یکسال عوض کردی گفت نه 

قاضی گفت بیکار شدی

عادم گفت نه 

قاضی هم به تندی گفت پس پول اونقدر داری که این پول پیش قسط رو پرداخت کنی 

عادم گفت پس شاهد هام چی 

قاضی گفت حالا شاهدهاتو ول کن اگه احتیاج بود خودم خبرشون میکنم اینقدر خوشحال شدم که برای بار دوم به شاهدهاش محل نگذاشت .

این دادگاهی که ما میریم مثل دادگاه نیکبخت نیست همراه راه نمیده فقط طرفین دعوا حتی شاهدها هم پایین دردادگاه میمونند اگر قاضی اجازه داد دفتردارش زنگ میزنه نگهبانی تا اجازه ورود بهشون بده 

از اتاق قاضی که بیرون اومدم عادم شروع کردن دادوبیداد سرمن که داری از کجا میسوزی وبهت نشون میدم واگه خیال کردی یک ریال بهت بدم کور خوندی اتفاقا کارمنده که خالکوبیشو دیده بود بیرون بود وشاهد ماجرا اینقدر بد عادم رو نگاه کرد منم راهمو کشیدم اومدم دیگه صبرنکردم ببینم چی به هم میگند 

من از راه پله ها اومدم وعادم از اسانسور

دم دردادگاه باهم رسیدیم شاهدهاشو دیدم که اون قبلی ها نیستند یعنی اون ها که اسمشون توی لیست بود نبودند فکر کنم اون نفرین های توی استاتوس یه کاری کرده یا اینکه داداش عادم یه تکونی به خودش داده 

دوتا از محله عادم بودند هردوهم پیر منم رفتم گفتم انشالله سر دختراتون بیاد 

عادم بیشرف هم انگار به حیوون میگه گفت هرری برو برو 

منم حوصله دعوا باهاشو ندارم  اومدم .

برای اولین بار جواب دادگاه زود اومد 

درخواست اعسار از پرداخت پیش پرداخت مهریه رد شده 

میام دوباره حرف دارم اگه کارم بذاره