تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم
تنهایی های حوا

تنهایی های حوا

یه زن مثل خیلیها نه مثل بعضیها،یک حوای بی آدم

دادخواست اثبات مالکیت

دیشب پسری باشیطنت مخصوص به خودش لپ تاپ مردم رو داغون کرد همونکه ماله محل کارم بود دلم میخواست جیغ بزنم داد بزنم گریه کنم

ولی خیلی خودمو کنترل کردم درحد دعوا کردن وتوضیح اینکه اجازه نداری بی اجازه بری سر وسایلی که مال تو نیست بعد هم خوراکی که خیلی دوست داشت رو تا چند ساعت ازش دریغ کردم خیلی بهش سخت تموم شد

خدارو شکر که تونستم خودمو کنترل کنم

بماند که 800تو گلوش گیر کرده بود وفکر کنم قیدش رو باید بزنم چون گفتند با پیک بفرستمش دفتر

اینجوری دیگه نمیتونم خونه مادربزرگم برم

الان با کامپیوتر خودم دارم کار میکنم البته امروز پسری خونه مادر بزرگمه چون دنبال کار همین اتفاق بودم وهچنین دنبال ثبت  دادخواست برای اون یه دونگ خونه

وکیل گفته بود برو دنبال گواهی عدم افراز که متاسفانه چون خونه سند نداره این گواهی رو نمیدند بدون اون هم نمیشه دادخواست فروش ملک یا خلع ید داد

با این حال وکیل گفت برو یه تیر تو تاریکی بزن یا میشه یا نمیشه

رفتم دفتر قضایی که رییسش قبول نکرد ومنو فرستاد دادگستری اون کله شهر برای اینکه از معاون دادگستری کسب اجازه کنم که اخرش نشد ومن برگشتم چون دادخواست رو به دادخواست اثبات مالکیت باید تغییر میداد واینکه وکیل گفت میخواستم کارت جلو بیفته حالا که نشد مجبوریم راه طولانی تر رو بریم

اینجا که من میرم دفتر قضایی نزدیک خونه است وخیلی شلوغه از 6 صبح رفتم نوبت گرفتم تازه شدم 42می  کلی دردسر کشیدم خصوصا اینکه کفشم مشکل پیدا کرده بود والان با کلی تاول کف پام باید کلنجار برم

اخرش برگشتم دفتر قضایی وبا التماس که با همون نوبت خودم کارمو راه بندازند

تا 1:15 کارم تموم شد با اون پام پیاده رفتم خونه چون نمیشد دیگه تاکسی نشست مسیرش تاکسی نمیخوره

صبح هم بابا کارهای کامپیوتر رو انجام دادومن تا3مشغول نصب برنامه ها بودم بالاخره بعد از دیشب تاحالا مشغول کار شدم البته سرمم خلوته

اومدم اینجا مینویسم

دعا کنین این راه درست طی بشه

هفته ای که گذشت

شهرداری واداره ثبت رفتم برای سوالی که وکیل کرده بود ولی فایده نداشت یه میلیون ازحقوقی که ریخته بودند برام رو ریختم حساب وکیل برام دادخواست نوشته فردا برم برای شکایت اون یه دونگ

دعا کنین برام

برای پسری نذر صلوات کردم بالاخره رفت نشست تو کلاس ولی من همچنان دم در کلاس باید بشینم 

کارم بهتر شده اگه نبود کلی غصه میخوردم 

داره قلق مامانم میاد دستم(اگه املاشو درست نوشته باشم)باید سکوت محض کنم 

برای دیدن نظریه کارشناسی رفتم دادگاه همونی که کارشناس  نوشته بود با پنجاه هزارتومن  قرار داد فسخ شده والان مالک مغازه همون املاکیه است رفتم دوباره لایحه گذاشتم رو پرونده وبا قاضی حرف زدم قاضی گفت شاید صدمیلیون پیش برات بنویسم وسه برج یه سکه البته چشمم اب نمیخوره چون این قاضی کم حافظه است البته دستور داد برم اتحادیه برای ماشینش  قیمت بگیرم 

هنوز زنگ نزدند که نامه اماده شده

میخوام باهمه ی مشکلاتم کنار بیام میخوام اعتماد به نفسم رو ببرم بالا میخوام طاقت بیارم 

باهزارتا طعنه بالاخره یکشنبه ظهر عادم اومد بچه رو برد منم رفتم خونه مادربزرگم هنوز نرسیده اونجا پیام داده یه ساعت دیگه میارمش  منم گفتم من خونه نیستم تا۱۱شب خودش رو به اب واتیش زد هی تهدید میکرد که بچه رومیذارم دم خونتون ومیرم منم گفتم منو نترسون بچه رو سالم تحویلت دادم طبق حکم دادگاه ازت تحویل میگیرم نمیتونی نگه داری ببرش کلانتری 

بیچاره پسرم 

بعداز جروبحث پیامکی بالاخره ساکت شد وبچه رو ۱۱اورد 

بهش گفته بودم پسری تب داره داروبخر براش خوراکی بد خصوصا بستنی وفسفود وسرخ کردنی بهش نده اخر نه دارو خریده بود که هیچ بستنی وهمبرگر داده بود بهش خورده بود بعدم گفته بود به مامانت نگو چی خوردی

چی بگم از دست عادمی که شعور نداره  دلش برای بچه خودشم نمیسوزه 


عروسی دختر خواهرعادم

امشب عروسیه دختر خواهر عادمه همونکه چندماه پیش در چه حالتی باشوهرش دیدمش همونکه توماشین داشت شوهرشو میبوسید 

عادم خودشو به اب واتیش میزنه که بیاد ببرتش محلش که نگذاشتم گفت عروسیه میخوام ببرمش منم  پیام دادم ما اصفهان نیستیم 

پرو ول کن نیست میگه باز دوباره کجا رفتی انگار باید ازاون اجازه بگیرم 

میخواستم بگم همونجایی که یکشنبه ها گورتو گم میکنی ولی دیدم جواب ندم بهتره

حالا که پای ابروش وسطه میخواد پسری رو ببره 

میخواد با پسری حرف بزنه

چقدر پرو هست 

امشب حتما کنایه میشنوه از غریبه ها ولی غیرت نداره که 

برای نصف روز وقت نداشت بچه روببره حالا هم من طبق دادگاه بهش بچه میدم 

کافیه یکشنبه ها باهاش تماس بگیری اصلا جواب نمیده زود رد تماس میزنه بعدم پیام میده من جلسه هستم درحال حاضر نمیتونم جواب شمارو بدم 

خیلی دلم گرفته است 

دیروز اشکم دراومد گفتم خدایا چرا جواب کارهاشو نمیدی تو ذهنم اومد مگه خدای تو نعوذبالله مرده که داری غصه میخوری

ابلاغیه اومده که برم نظریه کارشناس رو بخونم حالا ماله حقوقه یا همون کارشناس که رفت سر مغازه نمیدونم


وکیل گفته برم شهرداری ببینم گواهی بهم میدند برای خونه یا نه نمیدونم کی برم مرخصی میدند یانه البته قرار شده بود روزهای زوج از ظهر یک سره سرکار باشم تا ۱۰شب ولی دوشنبه پیش تا۱۲بودم امروزم  که ازصبح بودم 

روزهای شنبه وچهارشنبه هم ساعت۱۱باید پسری رو ببرم کلاس تابستانه توی پیش دبستانی 

اوایل خیلی ذوق داشت وبه زور ازاونجا باید میاوردمش بیرون یه بچه تو چشمش ماسه پاشید دیگه چهار جلسه است اینقدر اذیتم کرده که نگو ۵دقیقه هم توکلاس نمیمونه ومربیش ومشاورشون میگه اینقدرباید بیاریش تا راضی بشه بیاد کلاس 

حالا تو این هاگیر واگیر باید دادگاه وشهرداری هم برم

مامانم اینا هم که بچه نگه نمیدارند 


پایان نوشت:

یادم به غربت روزی افتاد که جهیزیه امو بسته بندی کردم واوردم  یاد روزی که کتک خوردم یادم به پرو بازی مادروخواهرش افتادکه میگفتند عادم اصلادست روی زن بلند نمیکنند یعنی ما دروغ گفتیم 

یادم افتاد که برای خودم مثل بچه یتیم ها بغض کردم و به عادم گفتم الهی همین روز رو برای ناموست ودختراتون ببینی ولی انگار خدا صدامو نشنید هم عقد وهم عروسی وهم حاملگی داشتند همشون به خوشی بودند ومن همش تو غصه بودم 

خدایا تو کمکم کن اگه تقدیرم اینه تو صبرم رو بیشتر کن 

منم با هزارتا امید رفتم خونه شوهر منم فکر میکردم دیگه خوشبخت میشم ولی ۲۴ساعت از خوشبختی من نگذشت فهمیدم به چه خاکی نشستم  منم مثل دخترای اونها دل دارم پدر دارم مادر دارم مادروپدر منم برام ارزوی خوشبختی داشتند منم خیلی ها ارزوشون بود باهاشون ازدواج کنم ولی کشیده شدم تو سفره ی عادم خدا لعنتشون کنه که برای پسر مریضشون زن میگیرند که به فکر خودشون پسرشون آدم بشه 


هنوز کفش اهنی پامه

ادم  دوباره که میگه وقت ندارم میخوام برم جلسه یا میخوام برم بیرون شهر

منم جمعه گفت ببرمش گفتم  پسری میگه جلسه دارم 

الانم پیام داد که میخوام فردا شب ببرمش

 گفتم فرداشب پسری میخواد بره بیرون شهر

میخواد هر موقع بچه تو دست وپاش نیست ببرتش 

هفته پیش میخواستم برم دادگاه وکیل. گفته بود برم چیزی رو پیگیری کنم  وقتی بهش گفتم نگهش دار گفت نمیتونم مادر هم نمیتونه نگهش داره پیش کس دیگه ای هم نمیمونه 

مامانمم نگهش نمیداشت خیلی اذیت شدم تا رفتم دادگاه البته یه دادگاه نبودا دادگاه قبلی دادگاه تجدید نظر واجرای احکام بود 

وکیل خوشبینه 

الان هم میخواد دادخواست فروش ملک رو بده 

میگه باید یه گواهی اول بگیرم بعد دادخواست بده 

دیگه حالم از هرچی دادگاه هست بهم میخوره 

وکیل یه لایحه داد بذارم رو پرونده مهریه که یعنی خسته شدم ومهریه رو برام تعیین کنند قاضی هم گفت برو اواسط شهریور بیا درخواست بده که اگه ادم دلیلی برای فسخ داره ارائه بده وگرنه کارشناس میذاریم رو پرونده که قیمت گذاری کنه مغازه رو وبه عنوان پیش پرداخت مهریه بهم بدند 

وکیل میگه این که کاری نداره یه فسخ نامه بیاره ولی تو زیاد امیدوار نباش 

امید بخدا هر چیزی تو دادگاه امکانش هست وقتی امیدواری یه چیزی میشه که باورت نمیشه حقتو بهت ندادند برعکسشم هست تا خدا چی بخواد

هنوز کفش اهنی پامه 


حکم دادگاه الزام به تحویل

حکم دادگاه یه دونگ خونه اومد

من از کلمات قلمبه سلمبه اش هیچی نفهمیدم دادم اقای وکیل معنی کنه 

گفت دادگاه تجدید نظر رای دادگاه قبلی رو رد کرده ولی گفته جایگاه شکایت درست نبوده بایداز راه دیگه ای  شکایت کنید

گفت رای خوبیه چون اگه رای قبلی روتایید میکرد دیگه نمیشه کاریش کنی

گفتم چیکار کنم 

گفت تاشنبه راه حل پیدا میکنم فقط توهم دومیلیون اماده کن 


آدم بی غیرت

رفتم محلات 

حالم بهتر شد 

گرچه تا دوروز کلی اشتباه کردم تو کارم ولی روز به روز بهتر شدم البته جریمه هم شدم

اومدم اصفهان 

فایده نداره مامانم واقعا حالش خوب نیست اصلا از طبق پایین نرفتم بالا ولی باز گیر میده 

میگند کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره دقیقا احوال مامانمه

یه پسری که مریضی اعصاب داشت با دارو گیاهی اینقدر حالشو خوب کرد که طرف الان ازدواج کرده ودعا گوی مامانمه هر بار پیغام تشکر میدند خانواده اش 

کارشناس زنگ زد که بیایید منو ببرید فولادشهر سر مغازه 

داداشم بردش  ولی املاکیه دوباره کلی چرت وپرت گفت وقت بود داداشم باهاش دعواش بشه

املاکیه برگشته میگه ادم با ۵۰هزارتومن ویه چک مغازه رو خریده وقتی چکش پاس نشده فسخش کردند

کارشناسه هم گفت  اینا معلومه ادم درستی نیستند 

گفت من سعی میکنم یه چیزی بنویسم که قاضی رو متوجه کنه  اینا نمیخواند همکاری کنند

توکارم دیگه راه افتادم حسابی خداروشکر فقط وقتمو زیاد میگیره هیچ تعطیلی هم نداره

داداشم دیشب که ادم اومد بچه رو ببره بهش گفت بچه رونگه دار حوا دیگه شرایطش رو نداره گفته به من چه تو بچه رو ببر محلات اینم ازآدم بی غیرت


یکسال گذشت